جستجو
بایگانی
- آذر ۱۴۰۳ (۵)
- آبان ۱۴۰۳ (۷)
- مهر ۱۴۰۳ (۹)
- شهریور ۱۴۰۳ (۸)
- مرداد ۱۴۰۳ (۴)
- تیر ۱۴۰۳ (۱۴)
- خرداد ۱۴۰۳ (۲۰)
- ارديبهشت ۱۴۰۳ (۲۲)
- فروردين ۱۴۰۳ (۲۴)
- اسفند ۱۴۰۲ (۳۰)
- بهمن ۱۴۰۲ (۲۵)
- دی ۱۴۰۲ (۲۶)
- آذر ۱۴۰۲ (۸)
- آبان ۱۴۰۲ (۱۴)
- مهر ۱۴۰۲ (۹)
- شهریور ۱۴۰۲ (۲)
- مرداد ۱۴۰۲ (۷)
- تیر ۱۴۰۲ (۴)
- خرداد ۱۴۰۲ (۱۶)
- ارديبهشت ۱۴۰۲ (۱۲)
- فروردين ۱۴۰۲ (۱۴)
- اسفند ۱۴۰۱ (۱۷)
- بهمن ۱۴۰۱ (۲۰)
- دی ۱۴۰۱ (۲۷)
- آذر ۱۴۰۱ (۱۶)
- آبان ۱۴۰۱ (۱۷)
- مهر ۱۴۰۱ (۱۵)
- شهریور ۱۴۰۱ (۱۷)
- مرداد ۱۴۰۱ (۱۰)
- تیر ۱۴۰۱ (۱۱)
- خرداد ۱۴۰۱ (۱۱)
- ارديبهشت ۱۴۰۱ (۱۹)
- فروردين ۱۴۰۱ (۹)
- اسفند ۱۴۰۰ (۴)
- بهمن ۱۴۰۰ (۱۰)
- دی ۱۴۰۰ (۱۱)
- آذر ۱۴۰۰ (۸)
- آبان ۱۴۰۰ (۱۰)
- مهر ۱۴۰۰ (۱۲)
- شهریور ۱۴۰۰ (۱۰)
- مرداد ۱۴۰۰ (۹)
- تیر ۱۴۰۰ (۸)
- خرداد ۱۴۰۰ (۹)
- ارديبهشت ۱۴۰۰ (۹)
- فروردين ۱۴۰۰ (۹)
- اسفند ۱۳۹۹ (۱۷)
- بهمن ۱۳۹۹ (۲۴)
- دی ۱۳۹۹ (۱۷)
- آذر ۱۳۹۹ (۱۳)
- آبان ۱۳۹۹ (۱۰)
- مهر ۱۳۹۹ (۱۶)
- شهریور ۱۳۹۹ (۱۴)
- مرداد ۱۳۹۹ (۱۲)
- تیر ۱۳۹۹ (۹)
- خرداد ۱۳۹۹ (۱۲)
- ارديبهشت ۱۳۹۹ (۱۴)
- فروردين ۱۳۹۹ (۱۶)
- اسفند ۱۳۹۸ (۱۷)
- بهمن ۱۳۹۸ (۱۹)
- دی ۱۳۹۸ (۴۲)
- آذر ۱۳۹۸ (۱۴)
- آبان ۱۳۹۸ (۱۴)
- مهر ۱۳۹۸ (۱۱)
- شهریور ۱۳۹۸ (۱۷)
- مرداد ۱۳۹۸ (۱۲)
- تیر ۱۳۹۸ (۲)
- خرداد ۱۳۹۸ (۷)
- ارديبهشت ۱۳۹۸ (۱۵)
- فروردين ۱۳۹۸ (۱۲)
- اسفند ۱۳۹۷ (۱۰)
- بهمن ۱۳۹۷ (۱۲)
- دی ۱۳۹۷ (۲۱)
- آذر ۱۳۹۷ (۶)
- آبان ۱۳۹۷ (۳)
- مهر ۱۳۹۷ (۵)
- شهریور ۱۳۹۷ (۳)
- مرداد ۱۳۹۷ (۸)
- تیر ۱۳۹۷ (۱۵)
- خرداد ۱۳۹۷ (۸)
- ارديبهشت ۱۳۹۷ (۱۳)
- فروردين ۱۳۹۷ (۹)
- اسفند ۱۳۹۶ (۱۰)
- بهمن ۱۳۹۶ (۲۳)
- دی ۱۳۹۶ (۷)
- آذر ۱۳۹۶ (۱۳)
- آبان ۱۳۹۶ (۱۶)
- مهر ۱۳۹۶ (۵)
- شهریور ۱۳۹۶ (۱۵)
- مرداد ۱۳۹۶ (۱۶)
- تیر ۱۳۹۶ (۳۰)
- خرداد ۱۳۹۶ (۳۳)
- ارديبهشت ۱۳۹۶ (۲۶)
- فروردين ۱۳۹۶ (۴۳)
- اسفند ۱۳۹۵ (۶۰)
- بهمن ۱۳۹۵ (۵۱)
- دی ۱۳۹۵ (۵۸)
- آذر ۱۳۹۵ (۴۵)
- آبان ۱۳۹۵ (۵۹)
- مهر ۱۳۹۵ (۹۳)
- شهریور ۱۳۹۵ (۷۴)
- مرداد ۱۳۹۵ (۷۵)
- تیر ۱۳۹۵ (۷۰)
- خرداد ۱۳۹۵ (۵۸)
- ارديبهشت ۱۳۹۵ (۸۸)
- فروردين ۱۳۹۵ (۴۳)
- اسفند ۱۳۹۴ (۴۹)
- بهمن ۱۳۹۴ (۷۳)
- دی ۱۳۹۴ (۱۰)
- آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
- آبان ۱۳۹۴ (۲۵)
- مهر ۱۳۹۴ (۲)
- شهریور ۱۳۹۴ (۴)
- مرداد ۱۳۹۴ (۶)
- تیر ۱۳۹۴ (۱۲)
- خرداد ۱۳۹۴ (۱)
- ارديبهشت ۱۳۹۴ (۸)
- فروردين ۱۳۹۴ (۱۲)
- اسفند ۱۳۹۳ (۲۸)
- بهمن ۱۳۹۳ (۲۸)
- دی ۱۳۹۳ (۱۱)
- آذر ۱۳۹۳ (۵۶)
نويسندگان
- سرباز ولایت (2407)
پربحث ترين ها
-
-
کاریکاتور:: حجاب یا بی حجاب؟
۹۳/۰۹/۱۰ -
-
نـامـه ای بـرای خـواهـرم !
۹۵/۰۱/۱۶ -
لطفا قیمت این تصاویر را مشخص کنید
۹۵/۰۱/۲۴ -
-
عملی لذت بخش اما دردناک!
۹۵/۰۱/۱۴ -
-
-
آخرين نظرات
پيوندها
۳۶۲ مطلب با کلمهی کلیدی «حجاب» ثبت شده است
ماجده میگوید : چرا حجاب ؟ + فیلم
ماجده میگوید : چرا حجاب ؟ + فیلم
ماجده دختری است که برای دیگران علت انتخاب حجاب خود را توضیح می دهد .
داستانی تکان دهنده از دختر ثروتمند امریکایی که شیعه شد
حجاب سبک زندگی اسلامی امربه معروف نهی ازمنکر تربیت ازدیدگاه اسلام
داستانی تکان دهنده از دختر ثروتمند امریکایی که شیعه شد
به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان ) ،سرنوشت یک دختر آمریکایى را از زبان دخترى ایرانىالاصل مى خوانید. «فاطمه فلاحتى» که ۱۶ سال دارد در شهر سنخوزه آمریکا زندگى مى کند و با تعالیم اسلام آشناست. وى سرگذشت خود و دوستش را براى خانم «نیره شکرانى» مبلّغ و مدرس دانشگاه که براى تبلیغ به شهر سنخوزه رفته بود، ایمیل کرده و ایشان نیز جهت استفاده دختران جوان از این ماجرا، آن را در اختیار دفتر مجله قرار داده است.
با هم نامه خلاصه شده فاطمه را مىخوانیم با این امید که نور ایمان بیش از گذشته در دل دختران جوان ایرانى و غیر ایرانى جویاى حقیقت بتابد.
«… یک سال پیش در مهمانى دخترانهاى، ناخواسته توجه دخترى را به خود جلب کردم، دخترى که از حقیقت دور بود و ناآگاهانه تشنه فساد و فحشا. وى که ۲۰ سال بیشتر نداشت همجنسبازى را آزاد مىدانست و از عواقب آن بیمى نداشت.
بغض گلویم را گرفته بود. دلم مىخواست ناپدید شوم. نمىتوانستم باور کنم که چطور با وجود حجابى که داشتم نتوانسته بودم ارزش واقعى خودم را نشان دهم.
کریستینا در خانوادهاى بسیار ثروتمند و مذهبى به دنیا آمده بود، اما بر خلاف خانوادهاش توجهى به دین مسیحیت نداشت. وى با نیت پلید خود هر روز در مدرسه تعقیبم مىکرد و مرا با حرفها و حرکاتش آزار مىداد. تا اینکه یک روز به شدت گریه کردم و از خدا کمک خواستم. گریهام نه تنها براى خودم و ناراحتى روحىام و رفت و آمد او بود، بلکه به حال جامعه آمریکا و جوانان افسوس مىخوردم.
از کودکى شعرى مىدانستم با این آهنگ که:
قرآن که کلام آسمانیست
روشنگر راه زندگانیست
قرآن که نشان دهد ره راست
برنامه زندگانى ماست
دو رکعتى نماز خواندم. مىدانستم همان طور که در نماز من با خدا حرف مىزنم، در قرآن نیز او با من سخن مىگوید پس به قرآن رجوع کردم. آیه قرآن مرا بر آن داشت که به آن دختر کمک کنم. آیه دستور هدایت به دیگران را مىداد. من که همیشه مىترسیدم مبادا فسادهاى آمریکا مرا در خود غرق کند، از خدا خواستم که بتوانم با فهم اندک خودم به کریستینا کمک کنم طورى که او نتواند بر من تأثیرى بگذارد.
ابتدا از طریق ایمیل شروع به ایجاد ارتباط با وى کردم اما او نه تنها حاضر نبود حرفهایم را گوش کند بلکه به دین نیز ناسزا مىگفت طورى که مرا هم ناامیدتر از همیشه مىکرد. اما چون قبلاً در جایى خوانده بودم «هر چند شخصى گناهکار باشد، در قلبش روزنهاى از پاکى وجود دارد. بایستى آن را پیدا کرد و رشدش داد تا میوه دهد» پس روزها و روزها سعى کردم تا با آسانترین نصیحتها بتوانم قلب کریستینا را روشن کنم. پس از سه و ماه و اندى که از طریق ایمیل با کریستینا در ارتباط بودم شاهد تغییراتى کوچک در وى شدم و فهمیدم که همه و همه حاصل دعاهاى من و کمک پروردگار بوده است. آن شعله کوچک در اعماق دل تاریک او داشت روشن و روشنتر مىشد.
براى کریستینا داستان اسکندر مقدونى را تعریف کرده بودم. شخصى که سعى داشت دنیا را به سلطه خود در بیاورد. قصه این بود که روزى اسکندر[؟!] در بیابانى به ارتش خود دستور توقف داد و گفت هر کس سنگهاى بیابان را بردارد پشیمان مىشود و هر کس هم که برندارد باز پشیمان مىشود. عدهاى کمى سنگ برداشتند و عدهاى برنداشتند. از صحرا که خارج شدند سنگها طلا شد. آنها که سنگ برداشته بودند پشیمان بودند که چرا بیشتر برنداشتهاند و آنهایى که سنگ نداشتند پشیمان بودند که چرا سنگها را جمع نکردهاند که اسکندر گفت دنیا همین است هر چه سود کنى کم کرده اى و اگر هیچ نکنى پشیمان مىشوى.
گویا این قصه خیلى روى کریستینا تأثیر گذاشته بود طورى که روز بعدش در مدرسه سخت متعجب و خوشحال شدم چون او گفت متوجه کارهاى بدش شده و تصمیم دارد آنها را کنار بگذارد و من باید کمکش کنم که الکل را هم ترک کند. من هم گفتم کسى نیستم جز بنده خدا و او باید از پروردگار کمک بخواهد.
چند روز بعد ایمیلى از او به دستم رسید که خانوادهاش از تغییر رفتار او بسیار خوشحال هستند و هر چند ترک آن اعمال برایش بسیار سخت و دشوار و کشنده است ولى او تصمیمش را گرفته است. من که خود شاهد رنج و تلاش کریستینا در ترک مواد مخدر بودم به او گفتم شعرى از زبان خدا هست که:
اگر عمرى گنه کردى مشو نومید از رحمت
تو نامه توبه را بنویس امضا کردنش با من
به کریستینا گفتم من به وسیله اطلاعاتم از قرآن و زندگى ائمه اطهار(ع) و کتابهاى دینى کم کم توانستم به او کمک کنم. حتى سؤالهایى هم براى خودم پیش مىآمد که با مطالعه آنها را برطرف مىکردم.
حرفهاى کریستینا هم هرگز از یادم نمىرود که مىگفت:
«اسلام منطق است، قرآن منطق است، براى همین قابل قبول و قابل فهم بود …»
هر روز به وسیله ایمیل و با کلى تحقیق به سؤالات وى جواب مىدادم، حتى وقتى دیدم علاقه مند به خواندن قرآن است برایش قرآنى با ترجمه انگلیسى گرفتم. او در آن زمان مشروب را هم ترک کرده بود. تا اینکه روزى او به من گفت: «مىخواهم مسلمان شوم. فاطمه کمکم کن.» باورش غیر ممکن بود. اشکهایم سرازیر بود. طوفانى از عشق به اسلام بدنم را سرد کرده بود و مرا مىلرزاند. سرگیجه داشتم. انگار در دنیا نبودم. احساس مىکردم تمام سلولهاى بدنم گریه مىکنند؛ گریهاى از عشق، از زیبایى ایمان. تمام سختىهاى آن چند ماه برایم خاطرهاى زیبا شد. در آن لحظه یکى از زیباترین و بزرگترین هدیه ها را از خداوند گرفته بودم، خبر مسلمان شدن کریستینا. او که از گذشتهاش خجالت مىکشید مخفیانه توسط یک روحانى قرآن خواندن را یاد گرفت تا کسى از گذشتهاش مطلع نشود. دوستى ما طورى بود که ابتدا حتى در مدرسه و خانواده کسى نمىدانست ما با هم دوست شدهایم. وقتى کریستینا مسلمان شد، بستنى دلخواهش را همراه با یک کارتپستال و کتاب «چرا و چگونه نماز مىخوانیم» به زبان انگلیسى، به او هدیه دادم و براى اولین بار همدیگر را در آغوش گرفتیم. این در نظر من یک معجزه بود. او از نمازش غافل نمىشد و روز به روز آرامتر و نورانىتر مىشد.
یک روز در کتابخانه مدرسه با هم نماز خواندیم و او به من گفت در ظلمات بودم و به نور دعوت شدم.
پس از مدتى شروع به صحبت در مورد امامان کردم. از پیامبر اکرم(ص) و حضرت على(ع) و خانم فاطمه زهرا(س) برایش گفتم و از دیگر امامان. به او گفتم حضرت فاطمه باید الگوى ما مسلمانان باشد و او قبول کرد. حتى بعدها به من گفت که با شنیدن داستان ائمه آنها را باور مىکند ولى نمىداند چرا دیگران مثل او با این داستانهاى دینى و ائمه، ایمان نمىآورند.
بعد از مدتى کریستینا براى اولین بار با روسرى و لباس پوشیده به دیدنم آمد. او حجاب را برگزیده بود. به خودش مىبالید و همین امر مرا هم خوشحال مىکرد. چون که بالاخره فهمیدم حجاب من توانسته روى او تأثیر بگذارد. او درک کرده بود که هیچ خوشى لذتبخشتر از عشق به خدا نیست و بقیه عشقها کاذب و فانى است. او هم قبول داشت که ما کاسه هاى کوچک خود را زیر آبشار الهى مىگیریم ولى چون این آبشار بسیار قوى است و ما ناتوان از پر کردن کاسههایمان، لذا ائمه(ع) نعمت را در خود جمع مىکنند و ما از آب آن آبشار توسط آنها که واسطه بین ما و خدا هستند سیراب مىشویم.
… کریستینا به واسطه علاقه اى که به فاطمه زهرا(س) پیدا کرده بود گفت که مىخواهد اسمش را عوض کند. از من پرسید معنى اسمم چیست و من گفتم: «بریده از آتش» و او که شدیداً منقلب شده بود گفت مىخواهد اسمش را بگذارد فاطمه. آن روز از خوشحالى دست مادرم را بوسیدم که چنین اسم زیبایى را برایم انتخاب کرده بود هر چند لایقش نبودم. کریستینا حتى در شناسنامه هم اسمش را به فاطمه تغییر داد و به من ثابت شد که دانه دل او میوه داده است.
تقریباً یک سالى از اول آشنایى ما مىگذشت که کریستینا خبر بدى به من داد. او مدتها مبتلا به سرطان خون بود ولى خودش نمىدانست. یک دکتر و پرستار خصوصى در خانه از او مراقبت مىکردند ولى مىگفتند وى چند ماه بیشتر زنده نمىماند. خانواده فاطمه از اینکه دخترشان به واسطه من مسلمان شده بود روى خوشى به من نشان نمىدادند و من نمىتوانستم او را ببینم تا اینکه روز اول ماه محرم خبر دادند که فاطمه مرد. هر چند نمىدانم او را کجا دفن کردهاند اما خاطرهاش براى من زنده است.
فاطمه نه تنها خودش رشد کرد بلکه باعث رشد من هم شد تا اینکه بعد از مدتى یک ایمیل از برادر سى و چند سالهاش به اسم مایک به دستم رسید.
«… دلیل اینکه تصمیم گرفتم براى شما ایمیل بفرستم به خاطر خواهرم است. ابتدا از رفتار بد مادرم از شما معذرت مىخواهم. از وقتى خواهرم مرده، او حال خوبى ندارد. شما کى هستید؟ از کجا آمدهاید؟ ائمه چه کسانى هستند؟ آنان فرشته هستند و یا انسان، شاید هم هر چیزى دیگر. در باره خانم فاطمه به من بگویید. او چه کسى است؟ من دارم گریه مىکنم تا نشان دهم چقدر خوشحال هستم. خواهرم را به عنوان یک مسلمان در جایى که نمىخواست کسى از آن مطلع شود دفن کردیم. او مىگفت فاطمه، فرشته نجات من است از طرف خدا. دیشب خوابش را دیدم. خوشحال بود. من صدایش کردم کریستینا و او گفت: «نام من فاطمه است، همان خانمى که دست مرا گرفت.» او به من گفت شما روز قیامت از ائمه پاداش مىگیرید و استحقاق نام خانم فاطمه زهرا را دارید. خواهرم گفت که ایمان بیاورم. وقتى بیدار شدم مىلرزیدم ولى احساس خوبى داشتم.
وقتى زنده بود به من مىگفت شما فرشته هستید هر چند شما به او التماس مىکنید که به شما فرشته نگوید چون فرد کاملى نیستید و ناراحت مىشوید.
… تصمیم گرفتهام که به میشیگان بروم و در آنجا دور از خانوادهام مسلمان شوم. شما یک نسل را تغییر دادید چون بعد از من همسر و بچه هایم حتماً مسلمان مىشوند و نوه هایم مسلمانزاده به دنیا مىآیند و پاداش اینها همه به شما خواهد رسید …» پس بیایید همه با آجرهایى که خداوند به ما داده قصرى براى دنیا نسازیم بلکه پلکانى بسازیم به سوى او. بیایید همه دست به دست هم بدهیم و به سهم خود در نجات دنیا تلاش کنیم …»
http://www.shareh.com/
مصاحبه با فوتبالیست محجبه دانمارکی
حجاب سبک زندگی اسلامی تربیت ازدیدگاه اسلام
مصاحبه با فوتبالیست محجبه دانمارکی
رهروان ولایت ـ بازیکن محجبه تیم فوتبال بانوان دانمارک معتقد است که نوع پوشش وی به هنگام بازی خلل و مانعی برایش ایجاد نمی کند. پایگاه مجازی تبیان به نقل از دویچه وله در این باره نوشت: زینب الخطیب بازیکن محجبه تیم فوتبال دانمارک به همراه یازده بازیکن تیم زیر شانزده سال این کشور در حال تمرین کردن برای بازیهای تابستانی هستند.
یازده دختر نوجوان، لباسهای قرمز رنگ یک دست تیم ملی دانمارک را به تن دارند به جز بازیکن شماره دوازده تیم که روی پیراهنش نام "الخطیب" نوشته شده اما چیزی که در این میان جلب توجه می کند نام عربی اش نیست بلکه سربند مشکی رنگی است که موهایش را پوشانده و با گره ای در پشت گردنش محکم شده است .
این تنها تفاوت "زینب" با هم تیمی هایش نیست بلکه جوراب شلواری مشکی که زیر شلوارک ورزشی اش پوشیده و دستهایی که آن ها را ساق های مشکی رنگی از نگاههای دیگران پنهان کرده باعث شده تا از بقیه بازیکنان تیم متمایز شود.
وی معتقداست که با این پوشش هیچ فرقی بین کارایی اش و دیگر هم تیمی هایش وجود ندارد. زینب پانزده سال دارد و در دانمارک متولد شده است اما خانواده اش اهل فلسطین هستند.
این فوتبالیست در خانواده ایی فوتبال دوست رشد کرده و از بین اعضای فوتبالی خانواده تنها زینب است که دو ماه پیش به تیم ملی دعوت شده و تا به حال هم دوبار با پیراهن دانمارک به میدان رفته است.
زینب در مورد دعوتش به تیم ملی گفت: اولش خیلی خوشحال بودم که برای تیم ملی انتخاب شدم اما در عین حال مضطرب هم بودم از اینکه دیگران چه عکس العملی نسبت به روسری من نشان می دهند. اما خوب هیچ کس چیزی نگفت.
سابقه فوتبال وی به زمانی برمی گردد که دختر بچه ای بیش نبوده و با تعریف، تشویق و توصیه دیگران به باشگاه پیوسته و در حال جاضر در باشگاه فیورداجر در شهر "اودنزه" توپ می زند.
وی از حمایت و پشتیبانی جدی خانواده برخوردار است و این حمایت به حدی است که ترولز مانزا، مربی باشگاهی زینب آن را در رسیدن وی به این سطح مهم و تاثیرگذا ر می داند. پوشش او باعث نشد که وقتی قدم به باشگاه می گذارد احساس تنهایی کند، او از نظر رفتاری نیز بسیار مثبت عمل می کند و هم تیمی های او هیچگاه دلیل انتخاب این نوع پوشش مذهبی را از وی جویا نشدند چون برای آن ها مهم این است که زینب فوتبال بازی کند."
مربی وی در خصوص پوشش او در بازی می گوید:هیچ مشکلی برای زینب وجود ندارد و خوب بازی می کند تنها مشکلی که وجود دارد روزهای گرم تابستان است اما با روحیه ایی که از وی سراغ دارم فکر می کنم که برای این مساله هم آمادگی دارد، فقط باید آب بیشتری بخورد تا وقتی که هوا گرم است مشکلی به لحاظ بدنی برای وی ایجاد نشود. در دیدار تیم فوتبال زنان برلین در مقابل ایران زینب حضور داشت.
البته همه با دید مثبت به این قضیه نگاه نمی کنند ، حزب مردمی دانمارک که تا حدی مخالف خارجیان است از چند ماه پیش خواستار وضع قانون ممنوعیت استفاده از روسری در این کشور شده است . آن ها درهمین رابطه فعالیت های تبلیغاتی نیز انجام داده اند و حتی در مورد دیگر پارلمان دانمارک به قاضی ها و کارکنان زن دادگاه ابلاغ کرد که اجازه سر کردن روسری در محیط کار را ندارند.
سخنگوی فدراسیون فوتبال دانمارک و مسئول روابط عمومی در خصوص انتخاب زینب الخطیب می گوید: ما بازیکنی جوان را برای بازی در تیم ملی کشورمان انتخاب کردیم که به دلایل شخصی موهای خود را می پوشاند. اما تنها فدراسیون فوتبال دانمارک نیست که تصمیم گیرنده اصلی به شمار می آید، بلکه در جایگاه بالاتر فیفا قرار دارد که زننده حرف آخر است . طبق قوانین فیفا داشتن هر گونه سمبل مذهبی در زمین ممنوع است و همه بازیکنان یک تیم باید لباس های متحدالشکل به تن داشته باشند. برنت توجیهی هم برای این قانون دارد و می گوید: ما مطمئنیم که یک هد بند یا جوراب شلواری جزو لباس فرم به حساب می آیند. مثلا رونالدینیو همیشه یک هد بند بسیار بسیار بزرگ دارد، بازیکنان دیگری هم هستند که گاهی شلوارهایی زیر شورت ورزشی شان به پا می کنند که نشان می دهد داورها هیچ مشکلی با این قضیه ندارند و آن را می پذیرند. فدراسیون فوتبال دانمارک گفتگوهایی را با فیفا داشته اما تا به امروز جواب قطعی ای مبنی بر بازی نکردن زینب الخطیب در فوتبال این کشور اعلام نشده است .
ترولز مانزا مربی زینب نسبت به آینده نگاه مثبتی دارد و خوشبین است و معتقد است ، فوتبال ورزش است و ورزش باید برای همه باشد، فرقی نمی کند که موهای سبز داشته باشید یا قرمز،البته تا وقتی که نوع پوششتان برای بازیکنان دیگر خطری را ایجاد نکند.
اما به دور از همه این بحث ها زینب همچنان سه روز در هفته تمرین می کند تا با آمادگی در بازیهای تابستانی تیم ملی به میدان برود.
اگر زن عفت داشته باشد به دنیا میارزد و گرنه به خاک هم نمیارزد
حجاب سبک زندگی اسلامی امربه معروف نهی ازمنکر تربیت ازدیدگاه اسلام
اگر زن عفت داشته باشد به دنیا میارزد و گرنه به خاک هم نمیارزد
فلسفهی وجودی لباس و حجاب:
حقیقت آن است که ما به نوعی از فلسفهی وجودی لباس انحراف پیدا کردهایم.
ابتدا باید دید که لباس چه نیازی از ما را باید تامین کند؟!
لباس برای پوشاندن بدن و محافظت از سرما و گرما و حفظ آبرو، و آراستگی بکار میرود. امّا با نگرشهای غلط از پوشیدگی و حجاب معنای دیگری به خود گرفته است.
برخی از انسانها گاهی با نوع پوشش خود معنا و فلسفه پوشش را زیر سوال برده و معنای دیگری را مد نظر دارند. چون حجاب باید به عنوان اصلیترین حق یک زن و تضمین کننده آرامش و امنیت باشد، بر همین اساس روایات ما با نظر دقیق به مسئله حجاب میپردازد
در روایات ما از ائمه معصومین اینگونه وارد شده که: پیامبر میفرمایند: «شرف مقنعهای که زن بر سر دارد از دنیا و آنچه در آن است ارزندهتر میباشد.»[۱].
امام جعفر صادق (علیه السلام) میفرماید: «اگر زن عفت داشته باشد به دنیا میارزد و گرنه به خاک هم نمیارزد». [۲].
یحیی مازنی میگوید: من مدّت زیادی همسایه حضرت علی (ع) بودم و منزل ما نزدیک خانهای بود که حضرت زینب در آن ساکن بود. به خدا قسم در این مدت نه من زینب را (بیرون) دیدم، و نه صدایش را (از داخل خانه) شنیدم. و هر وقت میخواست به زیارت قبر شریف جدّش رسول خدا (ص) مشرف شود، شبانه از منزل خارج میشد در حالی که امام حسن (ع) در طرف راست او و امام حسین (ع) در طرف چپش و امیرالمؤمنین (ع) در جلو او حرکت میکردند. و هنگامی که حضرت زینب به قبر شریف رسول خدا (ص) نزدیک میشد حضرت علی (ع) جلوتر میرفت و نور چراغی را که بالای سر پیامبر (ص) بود کمتر مینمود. یک مرتبه امام حسن (ع) علت این کار را از آن حضرت سؤال نمود، حضرت علی (ع) در جواب فرمود: میترسم کسی زیارت آمده باشد و به خواهرت زینب نگاه کند.[۳]
سخنان و رویّه اهلبیت ما اینگونه بوده است، ولی با فاصله گرفتن از این فرهنگ ناب اسلامی، امروزه برخی از جوانان معتقدند که برهنگی و خودنمایی کاری بس پسندیده است و زیبا.
متاسفانه تفکر و اندیشه به روز بودنِ برخی از جوانان جامعه ما، در انتخاب لباس اینگونه شده که هر چه لباس برهنهتر و تو چشم بروتر باشد شکیلتر و بهتر خواهد بود. و ملاکهایی از قبیل حفظ آبرو و عفّت و حیا فراموش شده است. اینگونه لباس تبدیل به وسیلهای برای تفاخر و تجمّل و ارزش شده است.
مهم نیست، مباح و پاک باشد، بلکه کیفیت و قیمت و وابستگی به یک تولید کننده خاص، حرف اول و آخر را میزند حتی اگر رنگ و جلوهای زننده و سبکی داشته باشد.
دیگر آراستگی و شکیل بودن در گرو سادگی و راحتی نیست، لباسی تنگ و چسبان و با هزاران اسباب زینتی و آزار دهنده آویزان شده به آن، به تن میکنند، چرا که جلوهای زیبا دارد و در عرض اندام کمک شایانی میکند.
گویی دیگر مهم نیست که رنگ لباس چه باشد و چه تاثیری بر عافیت و سلامت جسمی و روانی فرد و افراد جامعه داشته باشد؛ برخی با وقاحت هر چه تمامتر با پوشش لباسهایی با رنگهای بسیار زننده و تحریکآمیز، موجبات فشارهای روانی بخصوص جنسیّتی فراهم میآورند و غیر از خود برای دیگران هم سبب درگیریهای ذهنی بیشماری میشوند.
_______________________________________________
[۱]. محمد مهدی اشتهاردی، پوشش زن در اسلام، ص ۱۰۴
[۲]. همان
[۳]. زینب کبری سلام الله علیها ص ۲۸ ، علامه نقدی
حتی هنگام شهادت هم نگران افتادن چادرش بود
حجاب زندگی به سبک شهدا تربیت ازدیدگاه اسلام
حتی هنگام شهادت هم نگران افتادن چادرش بود
در متن زیر گفت و گویی با خانم فاطمه فرهانیان، خواهرشهید مریم فرهانیان شده است که ایشان درطول جنگ ازهم رزمان نزدیک شهید بوده و لحظات فراموش نشدنی را درکنار ایشان سپری کرده است. شهید مریم فرهانیان امدادگر زمان جنگ و دوران افتخارآفرین هشت سال دفاع مقدس هستند که زندگی کوتاه اما پر برکتشان مخصوصاً از شروع انقلاب تا زمان شهادت -سال ۶۳- سراسرعشق و ایمان و مجاهدت درراه خداست. فردی که خدمات بسیار ارزنده ای در ابعاد گوناگون و درحد توان خودش تقدیم کرد و نهایتاً هم به فیض شهادت نائل آمد. این مصاحبه را به مناسبت سالگرد شهادت ایشان به اختصار در زیر بیان می کنیم.
از کودکی مریم و تفاوت های او با دیگران بگوئید؟
من یک بار از مادرم درباره مریم پرسیدم او این طورگفت: مریم حتی دردوران کودکی خیلی دختر قانعی بود و اهل زیاده طلبی و ریخت و پاش نبود. باتوجه به شرایط آن زمان هوای مرا زیاد داشت و می دیدم که دوست دارد مرا خوشحال کند وخوشحال ببیند اما آن چیزی که من ازدوران کودکی مریم یادم می آید گذشت او درمسائل مختلفی بود که پیش می آمد.
تفاوت و شباهت خواهر شهیدتان با جوان های حالا چیست؟
فکرمی کنم هرانسانی درهرمقطعی از زمان تفاوت ها و شباهت هایی با دیگران دارد. به نظرم توی جوان های این دوره هم خیلی هاشون شبیه مریم هستند با وجود این که انقلاب و هشت سال دفاع مقدس و خیلی اتفاقات مهم دیگه رو ندیدند. البته بعضی هاشون هم اصلاً شباهتی به مریم ندارند. اما تفاوت مهم در نوع فکر کردن و به دنبال آن نوع عملکرد است. مریم خیلی اهل فکر بود. اهل تحقیق بود همان موقع هم بحث ها زیاد بود، جریانات زیاد بود اما با اون سن کم هم مطالعه می کرد هم تحقیق و هم از اهل فن سوال می کرد تا مبادا به اشتباه بیافتد. حتما اگر مریم زنده بود می گفت؛ آی جوانا همتون رو می گم دشمن از همه جا و همه کس ناامید شده، نکنه شما حواستون پرت بشه دشمن رو امیدوار کنید، حواستون جمع باشه.
جوان هایی رادیدم که خیلی شبیه مریم هستند. تحرک و پویایی شون، تلاششون، تعهدشون، عشقشون به دین و راه درست و حتی حجابشون و خیلی چیزهای دیگه ….
ازخودسازی معنوی شهید برایمان بگوئید؟
مریم از جهت مسائل عرفانی، معنوی، اخلاقی، علمی و خودسازی روی خودش کار می کرد. درکمال آرامش و دور از چشم دیگران و تنها در محضرخدا خودش رو می ساخت و انگاربرای رفتن آماده می شد. مسئله خودسازی، برای مریم هم مانند بعضی از جوان های دیگر خیلی مهم بود. چیزی که امروزه شاید کمتر به آن توجه می شود.
وقتی جنگ شروع شد، مریم فقط ۱۶ سال و ۸ ماه سن داشت اما باتوجه به اهمیت و ارزش خاصی که برای تزکیه نفس وخودسازی قائل بود و هم چنین گذرانقلاب از او انسانی دیگر ساخته بود و همین امر باعث شده بود تا بعضی اوقات مسئولیت ها و کارهای مهمی به او محول بشود.
او بسیار تزکیه نفس می کرده است. او همیشه می گفت: «ماازاسلام چی فهمیدیم؟ هیچی! فقط ادای مسلمان ها رو در می یاریم.» تازه این قدر که خودسازی می کرد و مراقبت از نفس خودش و اخلاق و رفتارش می کرد هنوز ناراضی بود.
ازنظم و آراستگی ظاهریش بگوئید؟
او هم مثل خیلی از جوان های حالا که ظاهرشون برایشان خیلی مهم است؛ دقت کافی رو داشت اما کاری نمی کرد که توجه دیگران را به خودش جلب کند. ما در شرایط سختی کارمی کردیم. در یک محیط کاملا مردانه. سر و کار ما هم که تماماً با رزمنده ها و زخمی ها و گاهی اسرا بود. هیچ وقت یادم نمی رود همان موقع ها هم هر وقت صحبت حجاب و عفاف می شد می گفت باید طوری بپوشیم و در محیط حاضر بشویم که دیگران بدانند ما با حفظ حریم خودمان، حجابمان و عفتمان فقط برای کمک و در راه اسلام کار می کنیم. توی بیمارستان که بودیم برق نبود؛ روزهای اول جنگ و ماه های اول خیلی شرایط سختی بود. برای آب هم مشکل داشتیم. اون موقع ما با مقتنعه های بلند و مانتوهای بلند کار امدادگری می کردیم. یک باردیدم مقنعش را شسته است. بارها آن را تکاند و بعد برای چند دقیقه از دو طرف مقنعه را می کشید و دستش را ثابت نگه داشته بود. وقتی علت را پرسیدم، گفت: حالا که شرایط اتو کردن رو نداریم باید چند دقیقه باهمان حالت که مقنعه هنوز نم دارد اون رو نگه دارم تا وقتی خشک شد؛ چروک نباشد. این طوری انگار آن را اتوکردی. خیلی مواظب تمیزی و آراستگی ظاهریش بود. البته در چارچوب دین. حجاب و پوشیدگی اش همیشه برای همه نمونه بود.
فکرمی کنید چرا مریم به عنوان اسوه شهادت و مجاهدت زن ایرانی معرفی شد؟
چرا هم چین جوانی الگو نباشد؟ جوان های ما دنبال چی هستند. دنبال چی می گردند والله بیایند بگویند ما هستیم الان هم جنگه، بدتر از جنگی که زمان شهید مریم فرهانیان بود. مهم تر و حساس تر از اون موقع، هر جوانی الان بیاد بگه خدا من هستم با هر چه دارم، مطمئن باشد کم از شهید فرهانیان ها نیست. برای این که الان سخت تر دشمن دارد تلاش می کند، خرجش فقط به قول آقا و رهبرمان یک بصیرت و بعد هم یک انتخاب آگاهانه که همه جوان های ایران اسلامی نشان دادند پای کارند و دشمن را ناامید کنند.
گویا تا آخرین لحظه شهادت نگران حجاب خود بود؟
بله همین طور است که شما می گوئید و این نگرانی در طول زندگی مریم هم وجود داشت. خیلی از حجاب و قبل از آن عفاف و پاکدامنی مراقبت می کرد. عکس های متعددی از جنازه شهید گرفتند. در تمامی این عکس ها شدت و همت مریم در نگهداشت مقنعه و حفظ آن رو با دستی که به خون بدنش آغشته است، می بینیم. من می شناسم مریم را، می دانم حتی در آن لحظه بیشتر از جونش مراقب بوده است که مبادا چادرش بیفتد یا مقنعه اش کنار برود.
نحوه شهادتش چگونه بود؟
مادرشهیدی بنام شهید مرزوق ابراهیمی که مریم و همکارانش مرتب به او سرکشی می کردند، از او و دوستانش می خواهد که بعد از مرگش حداقل سالگردهای شهید را که ۱۳ مرداد هرسال بود، بر سرمزار پسرش حاضر شده و خاطره او را زنده نگه دارند. مریم و همراهانش هم قول می دهند که هر ساله این وصیت مادر پیر شهید را انجام دهند. روز موعود فرا می رسد. سیزده مرداد سال ۱۳۶۳، در حالی که مهیای رفتن به گلزارشهدای آبادان بودند تا وصیت مادر شهید را عملی کنند، مورد اصابت ترکش خمپاره قرارمی گیرند که در این انفجار، مریم فرهانیان با ترکش بسیار کوچکی به قلبش شهید می شود.
منبع:سایت باحجاب
روایت یک مادر آمریکایی از باحجاب شدن دخترش
روایت یک مادر آمریکایی از باحجاب شدن دخترش
مامان برام روسری بخر!
نُه سال پیش، در اتاق نشیمن خانه ام در «کارولینای شمالی»، دختر شیرخوارم را با موسیقی کودکانه ای می رقصاندم که در دهه ۷۰ رایج بود و من در دوران کودکی همه اشعارش را که درباره مدارا با دیگران و تساوی زن و مرد بود، حفظ کرده بودم. همسر لیبیایی تبارم اسماعیل، او را در آغوش می گرفت و ساعت ها در ایوان خانه با صدای غژ و غژ صندلی راحتی آهنی تکانش می داد و برایش آوازهای قدیمی عربی می خواند.
او هم چنین دخترمان را پیش شیخی مسلمان برد تا در گوش های نرم و کوچولویش اذان و اقامه بخواند. چشمان قهوه ای و مژه های ناز و مشکی دخترم به پدرش رفته بود و پوست شیرقهوه ای اش در آفتاب تابستان خیلی زود به تیرگی می زد. اسم دخترمان را «عالیه» گذاشتیم ـ که در عربی به معنای «بلندمرتبه» است ـ و با هم توافق کردیم که وقتی بزرگ شد، از بین فرهنگ های کاملاً متضاد ما، هر کدام را که خودش خواست، انتخاب کند.
خیالم از این تصمیم راحت بود و شک نداشتم که دخترم زندگی مرفه آمریکایی من را به فرهنگ اسلامی و لباس های پوشیده سرزمین پدرش ترجیح خواهد داد. پدر و مادر اسماعیل در خانه سنگی محقری در کوچه ای کثیف و پر پیچ و خم در حومه طرابلس زندگی می کنند. بر دیوارهای این خانه، به جز آیاتی از قرآن که بر روی چوب حک شده، هیچ نقش و نگاری وجود ندارد. فرش اتاق ها هم فقط تشکچه هایی است که شب ها تایشان می زنند و به عنوان تخت خواب استفاده می کنند.
اما پدر و مادر من در خانه ای مجلل در «سانتافه»، مرکز ایالت «نیومکزیکو»، زندگی می کنند که سه پارکینگ، تلویزیونی صفحه تخت با صدها کانال، یخچالی پر از غذاهای سالم و طبیعی و یک کمد پر از اسباب بازی برای نوه ها دارند. تصور می کردم که عالیه هم مثل خودم اهل خرید از فروشگاه های زنجیره ای معروف باشد و از انبوه هدایای زیر درخت کریسمس خوشش بیاید، ولی در عین حال لحن آهنگین زبان عربی، باقلواهای عسلی که اسماعیل با دست خالی درست می کند، و حنابندی پاهای خاله اش را که هنگام سفر به لیبی دیده بودم، تحسین می کردم. هیچ وقت فکر نمی کردم که عالیه فریب حجاب دختران مسلمان را بخورد!
تابستان سال قبل در جشن عید فطر شرکت کردیم که در پارکینگ پشت مسجد، نزدیک خانه مان برگزار شده بود. بچه ها روی وسایل بازی جست و خیز می کردند و ما پدر و مادرها هم زیر سایبانی پلاستیکی نشسته بودیم و مگس ها را از روی بشقاب های مرغ سوخاری، برنج و باقلوا می پراندیم.
من و عالیه داشتیم در نمایشگاهی دور می زدیم که به مناسبت عید بر پا شده بود و چیزهایی مثل سجاده، حنا و لباس های اسلامی عرضه می کرد. به قسمت روسری ها که رسیدیم، عالیه رو به من کرد و با خواهش بسیار گفت: «مامان! یکی برام بخر.»
دخترم شروع کرد به برانداز کردن روسری ها که مرتب روی هم چیده شده بودند و فروشنده که خانمی سیاه پوست و سر تا پا مشکی پوش بود، به عالیه لبخندی زد. مدتی بود که عالیه به دختران مسلمان هم سن و سالش با دیده تحسین و احترام می نگریست. دلم به حالشان می سوخت که حتی در گرم ترین روزهای تابستان دامن های بلند و لباس های آستین دار می پوشیدند، چون بهترین خاطرات دوران کودکی ام مربوط به زمانی می شد که با پوشیدن لباس های برهنه، می گذاشتم پوستم آفتاب بخورد… ولی عالیه به حال آن دختران مسلمان غبطه می خورد و از من خواسته بود برایش مثل لباس های آنها بخرم. حالا دلش روسری هم می خواست!
پیشتر بهانه می آوردم که در بازارچه نزدیک خانه از آن روسری ها گیر نمی آید، ولی حالا روسری ها جلوی چشم عالیه بودند و او می خواست با ۱۰دلار از پول توجیبی خودش روسری سبز سیری را بخرد که محکم در دست گرفته بود. سرم را به علامت مخالفت کامل تکان دادم، ولی ناگهان یاد قراری افتادم که با اسماعیل گذاشته بودیم. بنابراین دندان هایم را از خشم به هم فشردم و روسری را خریدم، به این خیال که عالیه خیلی زود آن را کنار می گذارد.
یک زوج ناهمگون
یک روز بعدازظهر که برای خرید از خانه بیرون می رفتم، صدای عالیه از اتاقش بلند شد که می خواهد با من بیاید. چند لحظه بعد، سر و کله اش ـ یا بهتر بگویم، نصف سر و کله اش ـ بالای پله ها پیدا شد. او از کمر به پایین، دخترم بود؛ با همان کفش های اسپرت، جوراب های رنگ روشن و شلوار جینی که سر زانوهایش کمی نخ نما شده بود. اما از کمر به بالا، دختری غریبه بود. صورت گرد و روشنش که در یک خیمه پارچه ای تیره محصور شده بود، شبیه به ماهی در آسمان بی ستاره بود. پرسیدم: «با همین سر و وضع می خواهی بیایی؟» با همان لحنی که از چندی پیش با من به کار می برد، آرام جواب داد: «بله.»
در راه مغازه، از آینه ماشین او را دزدکی می پاییدم. ساکت و سرد و بی اعتنا نشسته بود و از پنجره بیرون را تماشا می کرد. انگار یک مقام بلندپایه مسلمان داشت از شهر کوچک ما در جنوب آمریکا دیدن می کرد و من فقط راننده اش بودم. لبم را گزیدم. می خواستم از او بخواهم قبل از پیاده شدن روسری اش را در آورد، ولی نتوانستم حتی یک دلیل منطقی برای این کار پیدا کنم جز این که با دیدن آن صحنه فشار خونم بالا می زد. من همیشه تشویقش کرده بودم که استقلال شخصیتش را ابراز کند و در برابر فشار هم سن و سال هایش بایستد، ولی حالا احساس ترس و نگرانی می کردم، انگار که آن روسری را خودم به سر کرده باشم.
در پارکینگ عمومی تمام بدنم غرق در هوای گرم شد و موهای عرق گرفته ام را دم اسبی بستم، ولی انگار هوای گرم اصلاً عالیه را اذیت نمی کرد. لابد مردم ما را مثل یک زوج ناهمگون می دیدند؛ زنی قد بلند و مو بور با شلوار جین و تاپ تنگ که دست مسلمانی یک متر و بیست سانتی را گرفته است. دخترم را به خودم نزدیک تر کردم و وارد مغازه شدیم. هم چنان که در میان قفسه های فروشگاه با چرخ دستی مان جولان می دادیم، مشتری ها چنان خیره خیره نگاهمان می کردند که انگار با معمایی حل نشدنی رو به رو شده اند و وقتی چشممان به چشم هم می افتاد، بی درنگ نگاهشان را پایین می انداختند.
من در دهه ۷۰ در جنوب کالیفرنیا با این فکر بزرگ شده بودم که آزادی زنان مساوی با برهنگی بیشتر است و زنان می توانند هر کاری را انجام دهند. کشف آزادی جسمی برای من بخش مهمی از روند کشف شخصیتم بوده است، اما این تجربه ارزان به دست نیامده است. ساعت های متمادی را جلوی آینه، سرگرم تحقیق درباره تصویر خودم بودم؛ از شکل و قیافه خودم تعریف می کردم؛ گاه از آن بدم می آمد؛ گاه با خودم فکر می کردم دیگران چه نظری درباره قیافه ام دارند. و گاهی فکر می کردم که اگر همین دقت نظر را در زمینه دیگری به کار می بستم، فکرم چقدر باز شده بود، یا می توانستم رمانی بنویسم، یا حداقل سبزی کاری را یاد گرفته بودم!
حالا عالیه در این مرحله از زندگی خود، همه حواسش به دنیای پیرامونش است، نه تصویر خودش در آینه. عالیه کلاس چهارم دبستان است و دختران همکلاسی اش محبوبیت را با طرز لباس پوشیدن مرتبط می دانند. چند هفته پیش عالیه با عصبانیت تعریف می کرد که یکی از همکلاسی هایش همه دختران کلاس را بر اساس شیک پوشی شان درجه بندی کرده است. آنجا بود که فهمیدم با این که برهنگی به من در مواردی آزادی می دهد، اما عالیه توانسته است با انتخاب حجاب و پوشیدگی، آزادی دیگری را کشف کند.
نمی دانم علاقه عالیه به پوشش اسلامی تا کی ادامه خواهد یافت. اگر تصمیم بگیرد مسلمان شود، مطمئنم که اسلام برایش مدارا، تواضع و عدالت خواهی را به ارمغان خواهد آورد. چنان که برای پدرش هم به ارمغان آورده است. و چون می خواهم سرسختانه پشتیبان و مراقبش باشم، نگرانم که نکند این انتخاب، زندگی را برایش در کشور خودش سخت کند.
او به تازگی سوره حمد را حفظ کرده است و به اصرار از پدرش می خواهد که به او هم عربی یاد بدهد. عالیه تنها ولی با هدف راه می رود. بسیار متفاوت با رفتاری که من در سن و سال او داشتم، و من یک بار دیگر فهمیدم که هنوز چقدر تا شناخت دخترم فاصله دارم. این فاصله نه فقط به خاطر آن روسری، بلکه از آن رو بود که او اصلاً به واکنش دیگران اهمیت نمی دهد؛ ترجیح می دهد به جای شیرجه زدن در دریا، توی کتاب فرو برود و آن قدر غرق مطالعه می شود که صدای من را از اتاق بغلی نمی شنود.
به این فکر می کنم که روسری می تواند با قدرت جادویی خود، تخیل نامحدود، دریافت های زیرکانه و معصومیت فطری عالیه را حفظ کند.
تصور می کنم که وقتی به اتاق آینه فروشگاه های لباس برود، مثل نوجوانان دیگر، در دام آن زرق و برق نخواهد افتاد و حجاب، او را مانند صدفی در میان خواهد گرفت. فکر می کردم که حجاب، دخترم را از احساس فراگیر نارضایتی در عین ناز و نعمت خلاص خواهد کرد و در پرواز او به سوی آینده ای که برایم کاملاً نامعلوم است، زیر پر و بال خواهد گرفت.
منبع:سایت باحجاب
از خواستگارم درباره حجاب چه سوالاتی بپرسم
از خواستگارم درباره حجاب چه سوالاتی بپرسم
یکی از مهم ترین جلساتی که در زندگی همه وجود دارد جلسه خواستگاری است که معمولا پس از آشنایی اولیه به سوال و جواب بین دختر و پسر سپری می شود. در این جلسات آینده زندگی فرد رقم می خورد و به همین خاطر است که این مراسم دارای ارزش بسیار زیادی است و باید دقت زیادی در طرح سوالات آن کرد تا به نتیجه مدنظر که شناخت طرف مقابل است رسید و راحت تر نتیجه جواب مثبت و یا منفی را به دست آورد.
ملاک ها برای افراد متفاوت است ولی برخی ملاک ها عمومیت بیشتری دارد؛ مانند حجاب همسر و غیرت. شما برای این که بتوانید این ملاک ها را در فرد مقابلتان محک بزنید باید نکات زیر را رعایت کنید:
۱- سوالات استاندارد وجود ندارد؛ در بیان و طرح سوالات منعطف باشید. فکر نکنیم که سئوالات باید استاندارد شده و از پیش تعیین شده و با جواب های مشخص باشد، نباید هنگام گفتگو مانند آدم آهنی خشک باشیم. باید سعی کنیم سوالات را در همان جلسه نسبت به هرچیزی که مبهم هست، طرح کنیم.
۲- سوالات کلی، جواب کلی داشته و فایده کمی دارد. سوالات کلی برای شروع خوبست ولی فایده های آن اندک هستند. مثلا این سوالات:
*نظر شما در مورد حجاب چیست؟
*شما چه توقعی از همسر آینده ات داری؟
*شما نظرت در مورد اخلاق و ایمان چیه؟
*میعارهای شما برای ازدواج چیست؟
شما چه نقشی برای زن در خانواده، یا چه نقشی برای مرد در خانواده قائل هستید؟
چون سوالات این چنین کلی است، حتما جواب کلی دارد و جواب های کلی چون مبهم و ناشفاف هستند، طرفین همان طور که دوست دارند بر اساس ذهنیات خود تفسیر می کنند و این مفهوم شناخت از یکدیگر را با تحریف روبرو می سازد.
۳- سوالات را به صورت مصداقی و مفهومی بپرسید. به جای سئوالات کلی، سعی کنید مفاهیم را به طرف مصداق ها و مثال های عینی بکشانید، و با طرح مسئله فرد را در موقعیت قرار دهید. موقعیت هایی که هر روز در زندگی خانوادگی افراد پیش می آید و زوجین نسبت به آن واکنش احساسی، فکری یا رفتاری نشان می دهند. برای طرح سوالات خواستگاری مسئله حجاب در اهمیت بالایی برخوردار است. وقتی دخترخانمی محجبه است اگر سوالات خود را به صورت جزئی و مصداقی نپرسد ممکن است با جواب های کلی که برای سوالات کلی خود می شنود، نتواند طرف مقابل خود را به خوبی بشناسد و ممکن است در آینده بر سر حجاب و پوشش ایشان مشکل پیش بیاید؛ چون این احتمال وجود دارد که تعریف افراد از حجاب فرق داشته باشد و به عنوان مثال نامحرم های فامیل را جز نامحرمان ندانند و با آن ها راحت باشند.
شما بهتر است به عنوان مثال به جای این که این سئوال کلی را بپرسید که نظرتان در مورد حجاب چیست؟ می توانید سئوالات جزئی زیر را بپرسید.
نمونه سوالات مصداقی درباره حجاب همسر
۱- آیا آقایان هم باید حجاب داشته باشند؟ اگر بلی چند تا مثال بزنید؟
۲- آیا شما خانواده ای را دیده اید که به خاطر رعایت نکردن حجاب از طرف مرد گسسته شده است؟
۳- آیا به نظر شما برای حجاب خانم حتما چادر ضروریست؟
۴- آیا مانتو و مقنعه را حجاب می دانید؟
۵- آیا روسری و لباس پوشیده مثل بلوز و شلوار حجاب هست؟
۶- آیا خانم می تواند بین افراد نزدیک مثل پسر عمو، دوست، پسر خاله، یا اقوام بدون روسری باشد؟
۷- آیا تفاوتی بین پوششی که خانم با شوهرش داره و پوششی که با پسر خاله اش داره وجود دارد، تفاوتش چیست؟
۸- آیا به فرض پذیرش حجاب مورد نظر شما، کار خانم در محیط هایی که کاملا مردانه هست، مثل یک کارخانه یا معدن یا …، اشکالی دارد؟
۹- آیا یک آقا یا یک خانم پس از ازدواج می تواند یک ارتباط عاطفی با جنس مخالف داشته باشد؟ سطح این ارتباط را مثال بزنید؟ حدودش چقدر است؟
۱۰- آیا برای یک خانم دست دادن به یک اقوام نزدیک مثل پسر عمه را می پذیرید؟
۱۱- آیا خنده، شوخی، و سر به سر گذاشتن یک آقایی را که ازدواج کرده با خانم های دوست و فامیل را قبول دارید، یا همین مورد را در مورد خانم ها می پذیرید؟
و صدها سوال از این دست که تمرکزشان بر جزئیات هست؟ یعنی مثال هایی که در زندگی های مختلف کم و بیش ممکن است پیش بیاید.
این امر به طور کامل به شما بستگی دارد که سوال های جزئی، با مثال و متناسب با حال و احوال خود طرح کنید. تا با اطمینان کامل همسر آینده خود را انتخاب کنید و بر سر مسائلی که برایتان مهم است اختلاف نداشته باشید و اگر اختلاف کوچکی باشد؛ از نوع اختلاف سلیقه باشد و به راحتی حل شود.
منبع:سایت باحجاب
موج حجاب / مجموعه پوستر به مناسبت ۲۱ تیر ماه
نوجوانی که غیرتش، زن خبرنگار را مجبور به حفظ حجاب کرد
حجاب سبک زندگی اسلامی امربه معروف نهی ازمنکر تربیت ازدیدگاه اسلام
نوجوانی که غیرتش، زن خبرنگار را مجبور به حفظ حجاب کرد
مهدی طحانیان، نوجوان سیزده ساله ای بود که در عملیات بیت المقدس در نوزده اردیبهشت 1361 به اسارت دشمن بعثی درآمد. مهدی همان نوجوانی است که یک سال پس از اسارت، در برابر درخواست خانم خبرنگاری بی حجاب برای مصاحبه، خطاب به شرط مصاحبه را محجبه شدن آن خبرنگار قرار داد و او مجبور شد تا حجاب خود را رعایت کند و همرزمش علیرض ا رحیمی شعر زیر را خواند:
ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است
خاطرات مهدی طحانیان که پس از دوران اسارت ادامه تحصیل داد و لیسانس علوم سیاسی گرفت ـ که اکنون از وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی بازنشسته شده ـ از روزهای اولیه اسارت و توصیف او از خرمشهر چند روز پیش از آزادی شنیدنی است. البته خاطرات مهدی به زودی از سوی انتشارات پیام آزادگان چاپ و منتشر خواهد شد، خاطراتی شنیدنی و گاه، بی نظیر که به مناسبت حماسه فتح خرمشهر گوشه هایی از آن را که با خبرنگار ما در میان گذاشته است، تقدیم حضور می کنیم:
پس از آنکه با آتش کاتیوشا که در چند قدمی آتشبار آن بودیم، مستفیض! شدیم، وقتی به یکدیگر نگاه کردیم از چهرههایمان تنها سفیدی چشمانمان معلوم بود و بقیه چهره از دود و خاک و باروت، سیاه شده بود. تازه این حکایت چهره بود و لباسها و موهایمان که قسمت هیچ کافر و مسلمانی نشود که اصلا دیدن نداشتند. گوشهایمان هم حکایت دیگری داشتند، چون کاتیوشا چهل گلوله خود را در حالی که دست و پا بسته در چند قدمی قبضه کاتیوشا بودیم، شلیک کرد. با هر شلیک کاتیوشا، مرگ خود را از خدا میخواستیم ولی لامصبها انگار تمامی نداشتند. اینها به خاطر این بود که به ما بفهمانند شوخی ندارند و حتی میتوانند ما را برای تنبیه و گوشمالی، از پشت جبهه و نزدیکی بصره، به جبهه برگردانند و با ما این کار را بکنند، ولی تصمیم خود را گرفته بویدم و من از خودم خبر داشتم که به هیچ وجه تسلیم خواستههایشان نمیشدم.
همان لحظه معروف که خبرنگار زن مجبور به رعایت حجاب شد
آن روز که دو، سه روز از اسارتم گذشته بود، پس از آن داستان آتشبار کاتیوشا، بلافاصله ما را که سه، چهار نفر بودیم، سوار جیپ کردند و حرکت دادند. کمکم به خرمشهر نزدیک میشدیم و از دور، تک تک ساختمانهایی که سرپا بودند دیده میشدند. در نخلستانهای میان راه، آنقدر نیرو بود که انسان، حیرت میکرد. در یک جایی متوقفمان کردند. نیروهای آن محل را ـ که حدود یک تیپ بودند ـ جمع کردند. کسی که فرماندهی همراهان ما را بر عهده داشت، بلندگو را گرفت و شروع کرد به سخنرانی که: این طفلی را که میبینید، شش ساله است و او را به زور از مهدکودک آوردهاند به جبهه. شما باید بدانید که نیروهای ایرانی همه به زور و اجبار به جبههها میآیند و هیچ انگیزهای برای جنگ ندارند. ایران که با کمبود نیرو روبهرو شده و همواره از شما شکست میخورد، مجبور است به مهدکودکها برود و اطفالی مانند این کودک شش ساله را از آنجا به جبهه بفرستد... .
او همچنان میگفت و نیروهای عراقی با تعجب به من نگاه میکردند. به من که به زعم او شش ساله بودم و از مهدکودک، به جبهه آورده بودند، این نمایشها برایم تکراری بود و در این دو، سه روز اسارت، چند بار با این نمایشها برخورد کرده بودم و میدانستم که چگونه او را «کنف» کنم.
فرمانده در برابر حیرت و بهت سربازان عراقی، به من گفت که خودم جریان به جبهه آوردنم را تعریف کنم. بلندگو را به من واگذار کرد، با توکل بر خدا شروع کردم به صحبت:
ـ من سیزده سالهام و با میل خود برای دفاع از وطن و انقلاب اسلامی به جبهه آمدهام و هیچ کس مرا به زور به جبهه نیاورده است، بلکه من با اصرار و گریه برای اعزام، با رزمندگان همراه شدهام... .
ناگهان نیروهای عراقی مات و مبهوت شدند و دهانهایشان از تعجب بازماند. گاهی به من و گاهی به بغلدستیهایشان نگاه میکردند و شگفتزده بودند.
فرمانده و نیروهای ویژهای که با ما بودند، عصبانی شدند و مترجم هم چپ چپ به من نگاه میکرد و یواش میگفت: مهدی! چه کردی؟ تو را میکشند.
آزاده بزرگوار مهدی طحانیان
من لحظهای نترسیدم و خود را نباختم. با غیض و خشم بلندگو را از من گرفتند و دوباره سوار جیپ شدم و حرکت کردیم. وارد خرمشهر که شدیم، دلم سوخت چون از زیبایی آن شهر بندری، بسیار شنیده بودم ولی میدیدم که شهر کاملا ویران شده است و به جز چند ساختمان سر پا، هیچ ساختمانی پابرجا نبود. تازه ساختمانهایی که پابرجا بودند، هم پر از سوراخ بودند که نشان از ترکشها و بمبارانها بود. شهر از بس خراب شده بود، نمیشد تشخیص داد کجا خیابان است و کجا خانه. خانههای ویرانشده، جولانگاه تانکها و نفربرها و کاملا همسطح زمین شده بودند. از نظر نیرو هم، تا چشم کار میکرد، نیرو بود که مثل مور و ملخ در شهر پراکنده بودند؛ آن هم با حالت آماده و مسلح.
در بین نیروها، افرادی بسیار تنومند و قبراق دیده میشدند که روی لباسهایشان نوشته شده بود: «حرس الجمهوریه» یا «قوات الخاصه» که نیروهای ویژه و گارد ریاستجمهوری بودند. با دیدن آنها دریافتم که عراق برای رویارویی با حمله رزمندگان اسلام، حتی نیروهای گارد صدام را هم به خرمشهر آورده است.
از نظر تجهیزات نظامی هم، تانک و نفربر و توپ و ... در شهر جولان میدادند و یا در حال آماده شدن بودند. در میان آنها، تانکها و نفربرهای بسیار نویی بودند که هنوز.... آنها برداشته نشده بود و حتی پلاستیکشان هم دست نخورده بودند.
با دیدن آن همه نیرو و تجهیزات، یک لحظه به خودم گفتم: خدایا بچههای ما چگونه میخواهند با این همه نیرو و تجهیزات بجنگند و خرمشهر را بگیرند؟ خدایا مگر خودت کمک کنی. جیپ ما متواری در شهر حرکت کرد و من با دیدن این صحنهها، همه چیز دستم آمد که عراق، به هیچ وجه نخواهد گذاشت خرمشهر، آزاد شود. پس از چند دقیقه، جیپ متوقف شد و من را از آن پیاده کردند و دو، سه نفر همراهم را در همان جا گذاشتند. من بودم و چند نفر از نیروهای ویژه و فردی که فرماندهی آنان را بر عهده داشت و یک مترجم که گویا عراقی بود؛ اما بسیار خوب فارسی حرف میزد و ترجمه میکرد. من در میان آنان بودم و از میان محلها و خانههایی که سرپا بودند، رد میشدیم؛ آن هم از سوراخهایی که در دیوارهای بین خانهها بود و من که قدم کوتاه بود، به راحتی از سوراخها رد میشدم، ولی آنها که قدهای بلندی داشتند، مجبور بودند با خم شدن، رد شوند.
پس از مدتی پیادهروی در میان خانهها و ساختمان مخروبه به کنار رودخانه رسیدیم و درون ساختمانی شدیم بزرگ و چند طبقه که جای جای آن نشان از ترکشهایی داشت که در جنگ به آن خورده بود.
نمیدانستم آن محل کجاست. آسانسوری بود که داخل آن شدیم و ما را به زیرزمین برد. در آسانسور که باز شد، چند نفر که بسیار تنومند و هیکلی بودند، شروع کردند به تفتیش نیروهایی که مرا آورده بودند و حتی اسلحه آنها را هم گرفتند. سپس ما را به کمی جلوتر هدایت کردند و فرمان توقف در پشت در بزرگی دادند که بسته بود.
نمیدانستم چه میشود و چه اتفاقی خواهد افتاد یا چه کسی میخواهد مرا ببیند و به من چه خواهد گفت؛ اما از آن همه پرستیژ و تفتیش، معلوم بود که اینجا شخصیت برجستهای از عراق است و یا اتفاق خاصی میافتد. یک ذره هم نمیترسیدم، چون خودم را برای همه چیز آماده کرده بودم و از لحظه اول اسارت با خود شرط کرده بودم که تنها در اندیشه عزت جمهوری اسلامی ایران باشم و اجازه ندهم آنها مرا به خوراک تبلیغاتی خود تبدیل کنند.
چند دقیقه بدون آنکه بدانم آنجا کجاست و چه خواهد شد، در همان محل، ایستادیم و هیچ کس هم حرفی نمیزد و من که زیرچشمی افراد اطرافم را نگاه میکردم، میدیدم که هیچ کس تکان نمیخورد؛ انگار مجسمه بودند! و این در حالی بود که نیروهای ویژه آن محل، پیرامون ما را احاطه کرده و خشک و نظامی به من نگاه میکردند.
ناگهان آن در بزرگ باز شد و سالنی بزرگ و کشیده در برابر چشمانم ظاهر شد، با یک میز بزرگ بیضی شکل در وسط آن که دورتادور میز افراد ارتشی نشسته بودند و از قبه و درجههایشان معلوم بود که باید فرماندهان یگانها و لشکرهای عراقی باشند. روی دیوارها هم نقشههای بسیار بزرگ نظامی چسبیده شده بود. در قسمت ته سالن و بالای میز، فردی ارتشی با هیکل درشت و لباس نظامی که دهها قپه بر دوش و سینه داشت در حال توضیح دادن نقشهای بود که در مقابلش بود و همه، سراپا گوش بودند و محو سخنان او. فهمیدم آنجا اتاق جنگ عراق است.
پس از چند دقیقه که همانجا جلوی سالن ایستاده بودیم و او توضیح میداد، با پایان گرفتن سخنانش روی صندلی خود نشست. بعد نگاهش که به من افتاد، شروع کرد به خندیدن. بلند شد و در حالی که میخندید به طرف من آمد. هرچه به من نزدیک میشد، صدای خندههایش بیشتر میشد و وقتی به من رسید، دیگر قهقهه میزد و ریسه میرفت.
بقیه فرماندهان هم با قهقهههای او شروع کردند به خندیدن و قهقهه و این در حالی بود که مرا نگاه میکردند و به یکدیگر نشان میدادند. اتاقش پر شد از قهقهه و صدای شلیک خندههای مستانه او و فرماندهان عراقی داخل سالن. نمیدانستم به چه میخندند، اما خیلی خشک ایستاده بودم. سرم بالا بود و خودم را محکم نشام میدادم و پلک نمیزدم، نکند نشانه ضعف من باشد.
به من که رسید، همچنان قهقهه میزد که همه اتاق با قهقهههای او میلرزید. چند لحظه بعد، جملهای به زبان عربی به سربازها گفت و ناگهان مرا کشیدند و از کنار او بردند. نمیدانستم کجا میبرندم. پس از یک راهرو، دری باز شد و دیدم حمام است که در یک لحظه مرا به داخل آن هل دادند. سرم را زیر دوش گرفتند و آب را باز کردند!
ناگهان با فشار آب، خاک و گل و باروت با رنگ سیاه از سرم به روی زمین ریخته شد و نفسی کشیدم تا میخواستم سرم را بشویم ناگهان مرا از زیر دوش بیرون کشیدند و در حالی که هنوز آب و گل از سرم میریخت، حولهای به من دادند تا سرم را خشک کنم. همانطور که سرم را خشک میکردم، مرا دوباره به همان سالن و نزد آن فرمانده که نمیدانستم چه کسی است، بردند؛ این جریان فقط چند دقیقه طول کشید چون وقتی به آنجا رسیدم، او هنوز در همان محل ایستاده بود.
به او که رسیدم و مقابلش ایستادم، دوباره از سر تحقیر خنده ای زد که باز هم اطرافیان او هم شروع کردند به خنده. از من پرسید که چند سالهام و مترجم برای من ترجمه کرد. پرسید: چه جوری به جبهه آمدم؟ گفتم: داوطلبانه و با خواست خود به جبهه آمدهام. (متطول) او باز هم قهقهه زد و در بن قهقهههایش از من پرسید که آیا تو با این سن و سال نترسیدی به جبهه بیایی و با این پهلوانان و قهرمانان بجنگی؟
ناگهان خدا به دلم انداخت که پاسخ او را بدهم؛ آن هم پاسخی دندانشکن. گفتم: ما که نیامدهایم با هم کشتی بگیریم. اینجا صحنه جنگ است. شما یک تیر میاندازید و من هم یک تیر. چون من کوچک و دارای هیکل ریزی هستم، از تیرهای شما در امان خواهم بود، اما شما که هیکلهای درشت دارید به راحتی هدف تیرهای من قرار میگیرید.
مترجم سخن مرا در حالی که میلرزید و رنگ چهرهاش سفید شده بود، ترجمه کرد و آن فرمانده با شنیدن جمله مترجم، ناگهان خنده بر لبش خشکید و صدای قهقههاش خاموش شد و آن همه سرمستی و غرور، محو شد.
نگاهی خونآلود به من کرد. انگار تیر خلاصی به او زده باشم، قاتی کرد و خیلی به او برخورد. یکی از دلایل آن، این بود که من یک نوجوان سیزده ساله اسیر، با آن جثه نحیف و لاغر که چندین روز شکنجه شده و بدون آب و غذای درست حسابی رنجها کشیده بودم و با آن وضع لباس و سر و صورت، او را در برابر آن همه فرماندهانش، کنف کرده و پاسخی دندانشکن به او داده بودم.
نگاهش شیطانی و غضبناک بود، ولی من اصلا خم به ابرو نیاوردم و خود را به خدا سپردم، چرا که میدانستم این پاسخ را خدا به من الهام کرده بود. با عصبانیت جملهای به زبان عربی به مأموران گفت و برگشت و رفت تا سر جایش بنشیند. وقتی برگشت، احساس کردم شکسته شده است آن هم در میان آن همه فرمانده و نیروهای خود.
مرا سریع از آنجا دور کردند و در بالا از راه خرابهها به جیپ رساندند. در بین راه، مأموران که بسیار عصبانی بودند، چپچپ به من نگاه میکردند و با غضب و خشم و عجله من را همراهی میکردند. مترجم هم شروع کرد به هشدار که: مهدی! چه گفتی؟ چرا این کار را کردی؟ نمیدانی این کی بود؟ تو را خواهند کشت. چرا به خودت رحم نکردی؟
اما من تنها به انگیزه اسلام و رضایت امام خمینی(ره) فکر میکردم و تنها به فکر اندیشه عزت اسلام و انقلاب بودم. با سخنان مترجم دریافتم که به خوبی آن فرمانده را شکست دادهام وخود را برای شهادت آماده کردم.
در راه بازگشت باز هم شاهد نیروهای مزدوران و مسلح و آماده و تجهیزات بیشمار عراق در خرمشهر بودم و در حالی که از کار خودم خوشنود بودم احتمال نمیدادم که خرمشهر آزاد شود. مگر آنکه خدا کمک کند. این موضوع گذشت و به عقب جبهه آورده شدیم. چند روز بعد و پس از بارها شکنجه به اردوگاه عنبر برده شدیم و در آنجا بود که بلندگوهای اردوگاه، اطلاعیهای از رادیو عراق پخش کردند که عراق از خرمشهر عقبنشینی کرده و آنجا بود که دریافتیم نیروهای رزمنده ایرانی، خرمشهر را فتح کردهاند.
نخست باور نمیکردیم، چون من با چشمهای خودم آن همه نیرو و تجهیزات بیشمار را دیده بودم و شاهد جلسات سران ارتش بعث در آن سالن بودم که آن فرمانده عالیرتبه، با جدیت نقشه را برای آنان بازگویی کرد که نشاندهنده حساسیت موضوع بود. با شنیدن چند باره خبر از رادیو عراق، باور کردم که به راستی خرمشهر آزاد شده است و عزیزان رزمنده توانستهاند خرمشهر را آزاد کنند؛ فتحی که جز به یاری خداوند، میسر نبود و به قول امام خمینی، «خرمشهر را خدا آزاد کرد».
آن روزها گذشت و من همچنان در اندیشه بودم که آن فرمانده که در برابر من شکست خورد، چه کسی بود تا آنکه سال 67 یا 68 بود که ناگهان خبر رسید که «عدنان خیرا...»، وزیر دفاع عراق در یک سانحه هوایی کشته شده است.
هنوز هم برایم مهم نبود؛ اما وقتی عکس او را در روزنامهها و تلویزیون عراق دیدم، دریافتم که آن فرمانده در آن سالن که قهقهه میزد و با کمک خدا، توانستم قهقهههایش را خاموش کنم، کسی نبوده است ،جز عدنان خیرا... که به عنوان شخص اول نظام پس از صدام برای دفاع از خرمشهر به آنجا آمده بود.
چند سال پس از آزادیام که به خرمشهر رفتم، ما را به موزه دفاع مقدس خرمشهر بردند و من به دنبال آن ساختمان بودم. به متصدی آنجا، جریان خود را گفتم و از او پرسیدم: آیا این موزه آسانسور هم دارد؟
پاسخ داد: بله. این ساختمان تنها ساختمانی در خرمشهر بوده که پیش از جنگ آسانسور داشته است. در آنجا بود که دریافتم، محلی که من با عدنان خیرا... ملاقات کردهام، همین موزه کنونی دفاع مقدس خرمشهر بوده که در آن زمان به عنوان قرارگاه فرماندهی ارتش عراق در خرمشهر از آن استفاده میشده است.
فرهنگ حجاب و عفاف اسلامی چگونه غرب را احاطه کرده است + فیلم و عکس
فرهنگ حجاب و عفاف اسلامی چگونه غرب را احاطه کرده است + فیلم و عکس
|
||
شکوفایی اسلام در غرب نمادهای مختلفی دارد که ازجمله آنها - گسترش حجاب در میان دختران و زنان غیر مسلمانانی که به اسلام روی میآورند، آنها به حجاب به عنوان یک عامل مهم در ایجاد امنیت روحی و روانی مینگرند، امنیتی که با پدیده برهنگی و بی بند و باری در غرب مورد تهدید قرار گرفته است. اگر چه ماجرای روند گسترش حجاب از سالها قبل در غرب اتفاق افتاده است، لکن با توجه به بیداری اسلامی، افزایش پیشرفت کشورهای اسلامی در مسائل مختلف علمی اجتماعی و ...، پیروزی حزبالله لبنان در جنگ 33 روزه، افزایش اسلام هراسی، قوانین ضد اسلامی و ... گسترش فرهنگ عفاف حجاب از روند قابل توجهی برخوردار شده است که در این نوشتار به قسمتی از آن اشاره میشود.
زن محجبه در غرب تاریخچه اجمالی حجاب در غرب شاید معنای حجاب اینگونه که در حال حاضر در عرف اطلاق میشود، در قرون گذشته تمدن غرب جایی نداشته باشد، لکن پوشاندن بدن و به خصوص موی سر از بدیهیات تاریخی غرب است[1]؛ بسیاری از زنان مسیحی در قرون گذشته، نه تنها در مراسم مذهبی اعم از دعا و یا رفتن به کلیسا بلکه به غیر از آن در طول زندگی معمول خود نیز از نقاب، پوشیه و یا به لفظ امروزی روسری (VEIL) برای پوشاندن موی سر خود استفاده میکردند.[2] این روند، اگر چه تا قرن هیجدهم، نوزدهم و بیست میلادی ادامه پیدا کرده است، لکن در طول این دوره دستخوش حوادثی نیز شده است؛ بنبار اسناد تاریخی و تصاویر موجود از شکل لباس زنان غربی در این چند قرن، شکل حجاب چندین بار تغییر کرده است به خصوص بعد از دوره رنسانس.
حجاب زن مسیحی در قرن 17 میلادی به عنوان مثال، پوشیه یا همان روسری در قرن هجدهم تبدیل به کلاه شده است و میان زنان اختلاف بوجود آمده است که آیا باید حجاب موی سر فقط در مواقع دعا و ورود به کلیسا باشد، یا فرقی نمیکند در چه وضعیتی باشی و باید در همه حال موی سرت پوشیده باشد.
حجاب زن مسیحی در قرن 19 بعد از آن، در اوایل قرن 20، پوشش زنان تبدیل به کلاهی آویزان شده است که بیشتر در زنان روستایی و زنانی که در کلیسا خدمت میکردهاند، دیده شده است؛ در قرن نوزدهم میلادی تا اواسط این قرن، کلاه به عنوان یکی از وسایل تجملی در اروپا مورد استفاده زنان قرار میگرفته است لکن زنان اروپایی همواره در اماکن عمومی موی سر خود را با کلاه میپوشاندند. آنچه از نظر جامعه شناسان غربی مورد نظر قرار گرفته است، فراموش شدن دلیل اصلی پوشش زنان در مواقع دعا و غیر از آن است، بنبا ر نظر این افراد، دلایل معنوی پشت سر آن وجود داشته است که در حال حاضر فراموش شده است[3]. به هر حال آنچه در دنیای امروز غرب وجود دارد، از آنچه که در تاریخ گذشته تمدن غرب وجود داشته است، فاصله پیدا کرده است.
زنان مسیحی محجبه در حال عبادت افزایش گرایش زنان به اسلام و حجاب در غرب اگر چه با توجه با تبیلغات منفی و همه جانبه غرب علیه اسلام و فرهنگ اسلامی، بسیاری از مردان و زنان غربی در ذهن خود، تصویر ترسناک و خطرناکی در ذهن خود ایجاد کردهاند، لکن در کنار تمام تبیلغات منفی غرب، روند گرایش و تمایل مردان به خصوص زنان غربی به اسلام و علی الخصوص به مسئله حجاب غیر قابل انکار است[4] به شکلی که بر اساس آمار مختلف، اسلام نسبت به دیگر ادیان در غرب رو به گسترش است و بیش از 150 درصد، افزایش یافته است[5]. پروفسور "مادلین زیلفی" استاد تاریخ خاورمیانه در دانشگاه مریلند درباره افزایش رروند تمایل قشر تحصیلکرده زنان در دانشگاههای آمریکایی میگوید: سرعت این روند مرا کنجکاو کرده است، من بارها این موضوع را در دانشکده دیدهام که اسلام به دختران هویت بخشیده است، اکنون دختران مسلمان با انگیزه قویتری در دین اسلام تحقیق میکنند و نسبت به اعتقاداتشان جدیت بیشتری دارند. زیلفی همچنین میگوید: حجاب کلمهای است که معنای بسیار دارد، حجاب همیشه در داخل و خارج کشورهای اسلامی نماینده خیلی از چیزها از جمله یک بیانیه سیاسی محکم علیه فساد و بی بند و باری و یک عمل مذهبی عمیق شخصی بوده است؛ این موضوع به اصل اسلام برمیگردد؛ قرآن حجاب را در قالب لباس لازم شمرده است.[6]
گسترش حجاب در دانشگاههای غربی گزارش مختصری از مبارزه غرب برای گسترش حجاب در جامعه پس از حوادث یازده سپتامبر، صدور و تصویب قوانین ضد اسلامی در غرب و گسترش پدیده اسلام فوبیا وارد فاز جدیدی شده است و به دنبال آن حجاب که از ارکان اساسی ایمان زن مسلمان و سمبل عفاف وی محسوب میشود، در بعضی از کشورهای غربی با تهدیدها و مشکلات فراوانی روبرو است. ممنوعیت حجاب در مدارس فرانسه اولین بار تصویب قانون ممنوعیت حجاب در مدارس فرانسه سر و صدای زیادی ایجاد کرد[7]؛ مسلمانان فرانسه به عنوان بزرگترین جامعه مسلمان اروپا، از سال 2004 به موجب تصویب قانونی از داشتن حجاب در مدارس دولتی منع شدند. به موجب این قانون تحت عنوان طرح"ممنوعیت استفاده از نشانههای مذهبی در مدرسههای فرانسه"، استفاده از حجاب اسلامی در مدارس فرانسه رسماً غیرقانونی شد. پیش از آن نیز اغلب مدارس فرانسه به سختی به دانش آموزان خود اجازه میدادند با پوشش اسلامی در کلاسهای خود حاضر شوند.[8]
دختر مسلمان فرانسوی در شرایطی که تبعیت مسلمانان فرانسه از این قانون نشانه موجه بودن آن در نظر مسلمانان نیست، بسیاری از دختران مسلمان به واسطه این ممنوعیت برای تحصیل به کشورهای همسایه فرانسه سفر کرده یا در مدارس خصوصی حاضر میشوند تا بتوانند حجاب و هویت دینی خود را حفظ کنند.[9]
تظاهرات علیه ممنوعیت حجاب در فرانسه طرح قانون ممنوعیت حجاب در آمریکا طرح ممنوعیت حجاب که برای اولین بار در اروپا و کشور فرانسه اجرا گردید، به سرعت در سطح جهان مثل آمریکا و حتی در کشورهایی مانند ترکیه که اکثریت آن را مسلمانان تشکیل میدهند، رواج یافت.
دستگیری مخالفین ممنوعیت حجاب در آمریکا مجازات زندان برای زنان محجبه در بلژیک براساس طرح پیشنهادی برخی نمایندگان پارلمان بلژیک، زنان محجبهای که از پوشیه یا نقاب در اماکن عمومی استفاده میکنند، مجرم شناخته شده و جریمه نقدی شده یا زندانی میشوند.
تظاهرات زنان محجبه در بلژیک براساس این قانون قرار است جریمه کسانی که پوشیه استفاده می کنند از 15 تا 25 یورو یا یک تا هفت روز زندان باشد.[12] ممنوعیت حجاب در سوئیس، چهارمین کشور اروپایی در فرایند مقابله با حجاب در کنار کشورهایی همچوم فرانسه، بلژیک و هلند در راستای ممنوعیت حجاب، کشور سوئیس نیز قرار میگیرد که عنوان چهارمین کشور اروپایی ممنوعیت نقاب و حجاب را به تصویب رساند. پارلمان سوئیس با 101 رای موافق در برابر 77 رای مخالف، نسبت به نداشتن تقاب در اماکن عمومی سوئیس رای داد که این امر باعث آزرده خاطر شدن مسلمانان شد. این اقدام در زمانی اتخاذ شد که "اسکار فریسینگر" از قانونگذاران حزب راست گرای مردم در سوئیس ممنوعیت نقاب را به پارلمان ارائه داد و مدعی شد: در زمانی که عدم امنیت در خیابانهای ما رشد می کند مردم بیشتری چهره خود را پشت روبنده یا برقع پنهان می کنند باید جلوی نقاب را بگیریم.
اسلام هراسی و مقابله با حجاب، وسیله غرب برای زنده نگه داشتن لیبرال دموکراسی یکی از علل برخورد غرب با مسلمانان و ایجاد محدودیت برای آنها در این جوامع، تبلیغ خطر مسلمانان و بزرگنمایی آن است؛ بر کسی پوشیده نیست که پس از حوادث خود ساخته یازده سپتامبر و متهم نمودن مسلمانان، محدودیت حقوق اقلیتهای اسلامی در کشورهای غربی رو به فزونی گذاشت. بخشی از منشأ اسلام هراسی به این دلیل است که وقتی مارکسیسم فرو میپاشد غرب باید برای حفظ یکپارچگی خود دشمن فرضی ترسیم کند، این نظریه هانتینگتون که برتری آمریکا در بحران و چالش معنا پیدا میکند، به منزله دکترین استمرار قدرت ایالات متحده آمریکا تلقی میشود. بنابر این باید پس از خلا رقیب شرقی آن جایگزینی معرفی شود که در این راستا پس از فروپاشی کمونیسم، اسلام را به عنوان دشمن فرضی جایگزین نمودند. مقایسه میان محدودیت زنان مسلمان و زنان غربی (دانلود) آنچه زمینه کشته شدن "مروه الشربینی " را در دادگاه درسدن آلمان به وجود آورد، نژادپرستی است که سراسر اروپا و آمریکا را فرا گرفته و در حقیقت علت اصلی اسلام ستیزی در غرب به شمار میرود.
شهید مروه الشربینی گوشهای از سخنان بازیگر و مدل آمریکایی مسلمان شده "سارا بوکر" هنر پیشه، مدل و مانکن تازه مسلمان آمریکایی در گفتگویی خود را و علت مسلمان شدنش را اینگونه بیان میکند: من یک دختر آمریکایی هستم که در مرکز این کشور به دینا آمدهام و در آنجا زندگی کردهام، من نیز به مانند تمام دختران دیگر، بزرگ شده و رشد کردهام و به مانند آنها، علاقه بسیاری به مادیات و زرق و برق زندگی در شهرهای گران داشتم. در نهایت من به فلوریدا و از آنجا به ساحل جنوبی میامی نقل مکان کردم. یک منطقه پرشور برای آنهائی که در جستجوی "زندگی پر زرق و برق" هستند. طبیعتا، من آنچه که یک دختر معمولی غربی انجام میدهد را انجام میدادم؛ براساس ارزیابی ارزش خودم بر مبنای میزان جلب توجه دیگران من به ظاهر و جذابیت و گیرائی خودم توجه داشتم. من مرتبا ورزش می کردم و یک مربی شخصی شدم. یک خانه شیک لب دریا خریدم و توانستم یک سبک زندگی "با کلاس" برای خود فراهم کنم. سالها گذشت تا متوجه شوم که هر چه بیشتر در "جذابیت زنانگیام" پیشرفت میکنم درجه رضایت شخصی و خوشبختیام افت میکند؛ من برده مد بودم، من گروگان ظاهرم بودم.
سارا بوکر: من برده مد بودم، من گروگان ظاهرم بودم
به علت افزایش مستمر فاصله میان رضایت شخصی من و سبک زندگیام، من در فرار از الکل و مهمانیها (پارتی ها) به مراقبه (مدیتیشن) و مذاهب غیرمتعارف پناه میبردم. اما یک فاصله کوچک به یک دره تبدیل گشت. و در نهایت متوجه شدم که تمامی آنها فقط یک مسکن هستند و نه یک درمان موثر.[13] یازده سپتامبر ۲۰۰۱، زمانی که من شاهد رگبار پی در پی اسلام، ارزشها و فرهنگ اسلامی و اعلام شرم آور "جنگ صلیبی جدید" بودم، توجهام به چیزی بنام اسلام، جلب شد؛ تا آن زمان، تمام چیزهائی که برای من با اسلام تداعی میگردید عبارت بودند از: زنان پوشیده در "چادر"، کتک زنندگان زنان (همسران) و یک دنیا ترور و وحشت.
قبل و بعد از مسلمان شدن یک روز من با قرآن، کتابی که در غرب بطور منفی کلیشهای معرفی شده است برخورد کردم. در ابتدا سبک و نحوه برخورد قرآن مرا تحت تاثیر قرار داد، و سپس نگاه آن به هستی، زندگی، آفرینش و ارتباط میان خالق و مخلوق مرا به شگفتی آورد. من قرآن را خطابهای مملو از بصیرت و بینش برای قلب و روح، بدون نیاز به هیچ مترجم (مفسر) و کشیشی یافتم. من یک ردای زیبای بلند و یک پوشش سر که شبیه لباس عرفی زنان مسلمان است خریداری کردم و در خیابانها و محلههائی که روزهای پیشین با شلوار کوتاه، بیکینی، و یا با لباس کار "شیک" سبک غربی در آنها راه میرفتم، ظاهرشدم. اگر چه مردم، چهرهها، و مغازهها همه همانها بودند، اما یک چیز به طرز چشمگیر و استثنائی متفاوت بود، من همان نبودم و نه آرامشی که من برای اولین بار در زن بودن تجربه کردم.
خانم سارا بوکر با پوشیه به شما زنانی که مفاهیم زشت کلیشهای علیه حجاب فروتنانه اسلامی را میپذیرید، میگویم که: شما نمیدانید که چه چیزی را دارید از دست میدهید.[14]
منابع و مآخذ: [1] - http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=65911 [2] - http://www.scrollpublishing.com/store/head-covering-history.html [3] - http://www.kingshouse.org/headcovering.htm [4] - http://www.30-days.net/muslims/statistics/islam-growth/ [5] - http://www.ukbbcnews.com/shocking-statistics-islam-the-fastest-growing-religion-in-the-west.html/islam-vs-others-growth-rate [6] - http://uzbek.irib.ir/persian/print/4431.html [7] - http://edition.presstv.ir/detail/88766.html [8] - http://www.bbc.co.uk/news/world-europe-13031397 [9] - http://www.globalpost.com/dispatch/education/100612/france-education-muslim-girls-headscarves [10] - http://www.presstv.ir/detail/196865.html [11] - http://realityviews.blogspot.com/2010/04/belgium-becomes-first-european-nation.html [12] - http://news.bbc.co.uk/2/hi/europe/8636605.stm [13] - http://www.islamicity.com/forum/printer_friendly_posts.asp?TID=21862 [14] - http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13900923000206 |
منبع:سایت شهیدآوینی
لینک های تصویری
طبقه بندی موضوعی
- کتابخانه اسلامی (۸۶)
- بانک تصاویر (۲۴۸)
- علمای دین (۱۰۳)
- قرآن وحدیث (۹۸)
- حجاب (۳۶۴)
- احکام (۸۳)
- نرم افزارهای مذهبی (۴۴)
- بازی های مذهبی (۲)
- قرآن (۲)
- بانک فیلم (۴۱۷)
- سبک زندگی اسلامی (۴۸۶)
- امربه معروف نهی ازمنکر (۱۶۱)
- پرسش وپاسخ (۶۹)
- زندگی به سبک شهدا (۱۹۹)
- من حضرت محمد (صلی الله علیه و آل (۱۴)
- خاطرات مدرسه (۱۶)
- زندگی درمکتب اهل بیت ع (۲۴۴)
- معروف نیوز (۸۸۴)
- رهبری انقلاب (۸۳۶)
- استکبار ستیزی از منظر رهبری انقلاب (۳۵)
- نماز (۳۱)
- بشقاب های توخالی (۲۹)
- فضای مجازی (۳۴)
- تربیت ازدیدگاه اسلام (۶۶)
- نرم افزاراندرویدی (۱۲)
- قرآن (۲)
- ویژه نامه مذهبی (۱۶۲)
- ماه مبارک رمضان (۳۲)
- ماه محرم (۲۶)
- ماه شعبان (۱۲)
- ماه صفر (۸)
- ماه رجب (۹)
- ماه ذی الحجه (۳)
- بسیج (۲۸)
- بانک صوت (۱۰۰)
- سخن نگاشت (۴۱)
- محرم وامام حسین ع (۱۰۵)
- حاج محمودکریمی (۲۷)
- حاج منصورارضی (۱۴)
- نزار قطری (۲)
- دهه فاطمیه (۷۰)
- سرِّ قَدر (۶)
- آموزش (۱۵)
- معرفی سایت های مذهبی (۸)
- سبک زندگی غربی (۳۸)
- حکایت خوبان (۴۱)
- مدافعان حرم (۴۴)
- نیاک از نگاه دوربین (۸)
- داستان های صوتی (۱۰)
- درمسیر بهشت (۳)
- ازدواج (۲۲)
- دانستنی های حقوقی وقضایی (۲)
- گناه (۶)
- مجموعه دروس عرفان دروادی عمل (۲۲)
- استادسیدیدالله یزدان پناه نیاکی (۲۲)
- رسالة الولایة (۲)
- لغت موران شیخ اشراق (۲)
- اسرارنماز (۴)
- اشارات بوعلی(نمط8) (۲)
- دهه فاطمیه (۱۰)
- استادسیدیدالله یزدان پناه نیاکی (۲۲)
- نمآهنگ (۱۰۷)
- کودکانه (۷)
- سیاسی (۲۶)
- ماه مبارک رمضان (۸)
- غدیرخم (۶)
- حدیث (۲)
- معرفی سایت (۳)
- امام خمینی ره (۲۰)
- جنگ ودفاع مقدس (۴۰)
- شهیدسلیمانی (۲۱)
کلمات کلیدی
يادداشت ویژه
-
ایران همدل (پویش کمک به مردم مظلوم فلسطین ولبنان)
يكشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳ایران همدل (پویش کمک به مردم مظلوم فلسطین ولبنان)
ایران همدل
حکم قطعی شرعی این است که بر همه واجب است تلاش کنند، کمک کنند و فلسطین را به مسلمانها، به صاحبان اصلیاش برگردانند. و کنار مردم لبنان و حزبالله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب آنان را یاری کنند.
رهبر انقلاب اسلامی | ۱۴۰۳/۷/۷ و ۱۴۰۳/۷/۴
آخرين مطالب
-
امام خامنه ای:مخالفت باتحول حوزه علمیه،مخالفت باپیشرفت دین درکشوراست
پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
-
-
-
-
آیات فتح و دعای نصر؛ توصیه رهبر انقلاب برای پیروزی جبهه مقاومت
سه شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۳ -
ایران همدل (پویش کمک به مردم مظلوم فلسطین ولبنان)
يكشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳ -
-
حضرت فاطمه (س) بهترین الگوی زن مسلمان در سبک زندگی اسلامی
جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳ -
نماهنگ | وداع با ودیعه پیغمبر (ص)
جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳
پیوندهای روزانه
خلاصه آمار
بانک فیلم
-
نماهنگ | وداع با ودیعه پیغمبر (ص)
جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳ -
نماهنگ | مثل خورشید
يكشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳ -
نماهنگ | مقاومت فلسطین پیروز است؛ حزبالله پیروز است
شنبه ۷ مهر ۱۴۰۳ -
نماهنگ | صد جوان امروز صد مدیر فردا
يكشنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۳ -
نماهنگ | بر عمق هوش مصنوعی مسلط شوید
يكشنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۳ -
نماهنگ | پرچمدار نجات منطقه
سه شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۳ -
مقام معظم رهبری:اول افزایش مشارکت،بعدانتخاب خوب
يكشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ -
اقامه نماز رهبر انقلاب بر پیکر رئیسجمهور شهید و همراهان گرامی ایشان
چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳ -
نماهنگ | پیام رهبر انقلاب در پی شهادت رئیسجمهور و همراهان گرامی ایشان
چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳ -
نماهنگ | ایران، ایران امام رضاست
دوشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
نماهنگ | کربلای ری
سه شنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
فرمانده معظم کل قوا: نیروهای مسلح چهرهای ستودنی از قدرت ملت ایران به نمایش گذاشتند
يكشنبه ۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
نماهنگ خصوصیات حکومتی امیرالمؤمنین (ع)
دوشنبه ۱۳ فروردين ۱۴۰۳ -
-
گفتوگوی قرآنی رهبر انقلاب با دو دختر خردسال حافظ کل قرآن برنامه محفل
سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ -
کلیپ دعای افتتاح
دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲ -
کلیپ دعای اللهم رب شهر رمضان الذی انزلت فیه القرآن حاج محمودکریمی
دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲ -
کلیپ دعای سحر
دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲ -
کلیپ مناجات اگر چه در بدر کوچه ی خطا شده ام/حاج محمودکریمی
دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲ -
کلیپ عبدگنه کارت دلش بی قراره/حاج محمودکریمی
دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲
نرم افزارهای مذهبی موبایل
-
نرم افزار خواص بی خواص/محرم 1399
پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۹ -
مسابقه فرهنگی بچه های عاشورا
شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۷ -
نرم افزارقرآنی کوثرتشنه کامان
چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷ -
نرم افزارختم جزءسی قرآن مجید همراه با زندگینامه سرداران دفاع مقدس وشهدای نیاک
شنبه ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۷ -
ویژه نامه شورعشق
جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۶ -
ویژه نامه خون خدا
جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۶ -
نرم افزارتقویم سرداران دفاع مقدس1396
سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۶ -
نرم افزارتحت وب خط امام خمینی(ره)
يكشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶ -
مجموعه چندرسانهای «عبد صالح
جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۶ -
کلیدسعادت
جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۶ -
ویژه نامه ماه مبارک رمضان (نرم افزارتحت وب)
جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۶ -
نرم افزارادعیه های ماه مبارک رمضان
پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶ -
نرم افزارصوتی تصویری دعای روزهای ماه مبارک رمضان
پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶ -
نرم افزار جامع راهیان نور رونمایی شد +لینک دانلود
دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۵ -
بازی محرم ونامحرم(احکام ویژه پسران)
يكشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۵ -
نرم افزارصوتی زیارت عاشورا
يكشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۵ -
نرم افزارصوتی کاروان عشق 3 ( حاج محمودکریمی )
شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۵ -
نرم افزارکاروان عشق 2 ( ویژه محرم )
شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۵ -
نرم افزارچندرسانه ای تحت وب خون خدا(ویژه محرم)
شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۵ -
نرم افزارچندرسانه ای غدیرخم
يكشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۵