نرم افزارهای برگزیده

احیاگر معروف

سرباز کوچک ولایت ،آمرمعروف وناهی منکر

سایت های ویژه کودک ونوجوان

جستجو

بایگانی

نويسندگان

پربحث ترين ها

آخرين نظرات

پيوندها

سرداران دفاع مقدس

پیوندهای تصویری

bayanbox.ir bayanbox.ir bayanbox.ir

تبلیغات سایت

آرشیو سایت

۳۶۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حجاب» ثبت شده است

۱

ماجرای برخورد رهبر انقلاب با یک دختر و پسر

حجاب احکام سبک زندگی اسلامی رهبری انقلاب

ماجرای برخورد رهبر انقلاب با یک دختر و پسر

ماجرای برخورد رهبر انقلاب با یک دختر و پسر

یک روز که مقام معظم رهبری به کوههای اطراف تهران برای کوه پیمایی رفته بودند، با دختر و پسری دانشجو برخورد می کنند که به لحاظ ظاهری وضع نامناسبی داشتند. آنها به یک باره در مقابل گروه ما قرار گرفتند و فرصت جمع و جور کردن و رسیدگی به وضع ظاهری خودشان نداشتند...
یکی از محافظان مقام معظم رهبری در خاطره ای گفت:
یک روز که مقام معظم رهبری به کوههای اطراف تهران برای کوه پیمایی رفته بودند، با دختر و پسری دانشجو برخورد می کنند که به لحاظ ظاهری وضع نامناسبی داشتند. آنها به یک باره در مقابل گروه ما قرار گرفتند و فرصت جمع و جور کردن و رسیدگی به وضع ظاهری خودشان نداشتند از رفتار آنها مشخص بود که خیلی ترسیده بودند و اینگونه به نظر می رسید که آنها تصور می کردند که الآن آقا دستور دستگیری آنها را فورا صادر خواهد کرد. ولی برخلاف تصور آنها آقا با آنها سلام و علیک گرمی کرد و پرسید که : شما زن و شوهر هستید؟
(البته آقا می دانست)؛ آن پسر وقتی با خلق زیبای آقا مواجه شد، واقعیت را گفت و جواب داد : خیر ، من و این دختر دوست هستیم.
آقا ابتدا درباره ورزش و مزایای آن با آنها صحبت کرد و بعد فرمود : بد نیست صیغه محرمیتی هم در میان شما برقرار شود و شما با هم ازدواج کنید. آقا به آنها پیشنهاد داد که اگر مایل بودید در فلان تاریخ بیائید، و من هم آمادگی دارم که شخصا خطبه عقد شما را بخوانم. آن دو خداحافظی کردند و طبق قرار همراه خانواده خود در همان تاریخ به محضر ایشان رسیدند.
آقا هم خطبه عقد آن دو را جاری کردند.
با برخورد کریمانه ایشان این دو جوان مسیر زندگی خود را تغییر دادند آن دختر غیر محجبه به یک دختر محجبه و معنوی و آن پسر دانشجو هم به یک جوان مذهبی مبدل شدند.

برگرفته از : نشریه ماه تمام ،شماره 3،ص17
منبع : bartarinha.ir

۰

یادداشت های یک دختر تنها

حجاب سبک زندگی اسلامی امربه معروف نهی ازمنکر

یادداشت های یک دختر تنها

داشتم خواب می دیدم که یک شاهزاده با شنلی روی دوش و تاجی بر سر و لبخندی بر لب، با اسب سفیدی از راه رسید و دست مرا گرفت، (البته ما عقد کرده بودیم؛ وگرنه من دستم را توی دست هر شاهزاده ای نمی گذارم!) دست مرا گرفت و خواست سوار اسب سفید بالدارش کند و...
شنبه
داشتم خواب می دیدم که یک شاهزاده با شنلی روی دوش و تاجی بر سر و لبخندی بر لب، با اسب سفیدی از راه رسید و دست مرا گرفت، (البته ما عقد کرده بودیم؛ وگرنه من دستم را توی دست هر شاهزاده ای نمی گذارم!) دست مرا گرفت و خواست سوار اسب سفید بالدارش کند و...
هنوز سوار نشده بودم که احساس کردم صدای سم اسبِ خیلی نزدیک تر از این حرف هاست. از خواب پریدم. اسبی داشت توی کوچه سمش را خِرت خِرت به آسفالت می کشید. تندی سرم را از پنجره بیرون بردم که یک وقت خدای نکرده شاهزاده نگران و نارحت نشود که چه همسر بی توجهی دارم و از زندگی دلسرد شود!
تا سرم را بیرون بردم، کریم آقا را دیدم که هی آن جاروی دسته بلندش را می کشید روی زمین و کوچه را تمیز می کرد. نه از اسب خبری بود، نه از شاهزاده.
گفتم: این دور و برها یک اسب ندیدی؟
رویم نشد بگویم یک شاهزاده، گفتم الان با خودش می گوید: چه ندید بدید! چه قدر لوس! نمی تواند ببیند که شوهرش یک لحظه از جلوی چشمش دور شده.
نیشش تا بناگوش باز شد و گفت: من که ندیدم، ولی قربان دستت! لطفا یک لیوان آب به من بده.
من را می گویی، کارد می زدی، خونم در نمی آمد. از همان بالا گفتم: شکر خدا، توی خانه پدرم آن قدر بهم گفته «قربان دستت!» که گوشم پر است! فکر کردی من از آن دخترها هستم که تا پسری بهش گفت «قربان دستت، فدای چشمت» ولو شوم کف خیابان؟ نخیر آقا! آدرس را اشتباه آمده ای!
واقعا که چه آدم هایی پیدا می شوند. توی روز روشن، راست راست توی چشم های آدم نگاه می کنند و بهش پیشنهاد دوستی می دهند. نمی دانند که من فقط طرفدار زندگی پایدارم!

یکشنبه
امروز مامان بهم گفت: شهناز خانم دارد می رود کیش. بیا برویم بهش بگوییم که اگر می تواند، چند قلم جنس هم برای ما بیاورد.
نشسته بودیم و داشتیم با مامان شربت می خوردیم و پسر شهناز خانم ( یاشار) داشت تلویزیون تماشا می کرد که شهناز خانم با کلی خنده و سر و شانه تکان دادن، به مادرم گفت: مریم خانم! خودتان که بهتر می دانید، پدر یاشار جان صبح می رود، شب می آید. من هم که نیستم. بالاخره همسایه برای همین روزها به درد می خورد. زحمت این چند تا پله را بکشید و حواس تان به یاشار باشد.
با این یاشار جان، یاشار جان گفتن ها، من که فکر نمی کنم این پسر حالا حالاها بزرگ بشود؛ انگار نه انگار که دانشجوست. چه قدر شهناز خانم خنده های الکی و زورکی کرد تا این چند جمله را بگوید. ولی من که فهمیدم منظورش با من بود! واقعا که چه مادرهایی پیدا می شوند! خودشان راه می افتدند دنبال دوست دختر برای پسرشان که مثلا اعتماد به نفسش را بالا ببرند.
همین ها هستند که باعث بدبختی بچه هایشان می شوند. فکر کرده من از آن دخترها هستم که تا یک در باغ سبز بهشان نشان دادند، خودشان را گم کنند. ولی باید بهش می گفتم که من فقط طرفدار زندگی پایدارم.

دوشنبه
امروز رفتم آموزشگاه. کلی تیرآهن و میل گرد ریخته بودند گوشه ی حیاط و داشتند جوشکاری می کردند. کارگرها همین طور هوار هوار با هم حرف می زدند، بس که صدا به صدا نمی رسید. یک بار هم پایم گیر کرد و نزدیک بود با مخ بروم توی آهن ها.
هنوز کسی نیامده بود. این کلاس نمایشنامه نویسی هم از آن کلاس هاست. همیشه با نیم ساعت تاخیر شروع می شود. نشسته بودم توی کلاس که این پسره، مجد آمد تو. عینکش را روی چشم جابه جا کرد و در را پشت سرش بست. مثل ترقه از جا پریدم که چرا در را می بندی؟
تندی در را باز کرد و بعد زل زد توی چشم هایم.
-ببخشید! گفتم شاید صدای جوشکاری اذیت تان کند.
واقعا که چه آدم هایی پیدا می شوند! از هر چیزی برای سرپوش گذاشتن روی افکار و امیال شیطانی شان استفاده می کنند! فکر کرده چون من هر هفته اولین نفر هستم که می آیم، همین طور چشمم به در است که او کی از راه می رسد و مرا از تنهایی در می آورد. مرا نمی شناسد. باید بهش می گفتم که من فقط طرفدار زندگی پایدارم.

سه شنبه
تا در را باز کردم که بروم بیرون، پدر یاشار را دیدم که پشت در ایستاده است. مرا که دید، لبخندی زد و سلام کرد. این پا و آن پا کرد و گفت: چیزه... حاج آقا منزل تشریف دارند؟
واقعا که چه آدم هایی پیدا می شوند! مرد گُنده از موی سفید و سن و سالش خجالت نمی کشد. جای پدرم است، پیش خودش نمی گوید این دخترِ سن پسرم را دارد. من که می دانم پدر بهانه است. می خواهد ببیند که می تواند با خیال راحت سر صحبت را باز کند یا نه! اصلا این ها خانوادگی مشکل دارند. بله دیگر! زنی که تنها راه بیفتد، برود سیاحت کیش و شوهر و پسرش را بسپرد به همسایه، بهتر از این که نمی شود. باید حتما به این خانواده ی شهناز خانم بگویم که من فقط طرفدار زندگی پایدارم.

چهارشنبه
مادر گفت: خاله زنگ زده و گفته اگر امروز بیایی و لباست را پرو کنی، تا جمعه آماده است.
سر خیابان ایستاده بودم. برای یک تاکسی دست تکان دادم که نگه دارد. تا خواستم سوار شوم گفت: تنهایید؟
سر تکان دادم که یعنی بله. گفت: فکر کردم آن خانم هم با شماست.
در ماشین را بستم و سوار نشدم. گفت: اِ! خانم چی شد؟
هیچ محلش نگذاشتم. حقش بود، آدم... انگار خودش خواهر و مادر ندارد. چه قدر هم بی ادب بود. برگشت گفت: مردم آزار!
اصلا نباید با همچین آدم هایی دهان به دهان شد. واقعا که چه آدم هایی پیدا می شوند. همه دنبال دختر تنها هستند. دیگر به تاکسی ها هم نمی شود اعتماد کرد. حیف که محلش نگذاشتم و رفت؛ وگرنه بهش می گفتم که من فقط طرفدار زندگی پایدارم.

پنج شنبه
امروز فهمیدم این که می گویند بحران های اجتماعی در حال افزایش است و بنیان خانواده در آستانه ی فروپاشی است، خیلی هم حرف بی ربطی نیست.
امروز داشتم توی بالکن لباس ها را پهن می کردم که دیدم زهره سوار یک 206 آلبالویی شد که پسر جوانی راننده اش بود. زهره که برادر ندارد از این بشر هم که بعید است خواستگار و نامزدی داشته باشد، پدرش هم یک پراید قراضه ی نقره ای دارد. تازه جوان هم نیست؛ پس معلوم می شود...
واقعا که چه آدم هایی پیدا می شوند. از پدر و مادر و در و همسایه خجالت نمی کشند. باید به زهره بگویم، او هم باید مثل من، فقط طرفدار زندگی پایدار باشد.

برگرفته از : ماهنامه دیدار آشنا ؛ مرداد ماه 1389، شماره 118
منبع : hawzah.net

۰

حدیث تکان دهنده درباره عذاب بدحجابی

قرآن وحدیث حجاب امربه معروف نهی ازمنکر

حدیث تکان دهنده درباره عذاب بدحجابی

به گزارش پایـگاه جوان انقلابی ؛ متن کـامل این حدیث از کـتاب داسـتانهای بحارالانوار ٬ ج۵ ٬ص۶۹ – زبده القصص ٬ ص۲۰۲ بدین شرح است :
ـ
امیرالمومنین علی (علیه السلام) میفرماید: « روزی با فاطمه (سلام الله علیها) محضر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) رسیدیم ٬ دیدیم حضرت به شدت گریه می کند.
گفتم: پدر و مادرم به فدایت یا رسول الله! چرا گریه می کنی؟
ـ
فرمود: یا علی! آن شب که مرا به معراج بردند ٬ گروهی از زنان امت خود را در عذاب سختی دیدم و از شدت عذابشان گریستم. (و اکنون گریه ام برای ایشان است.)
ـ
زنی را دیدم که از موی سر آویزان است و مغز سرش از شدت حرارت می جوشد...
زنی را دیدم که از زبانش آویزان کرده اند و از آب سوزان جهنم به گلوی او می ریزند.…
زنی را دیدم که از پستانش آویزان کرده اند.…
زنی را دیدم که دست و پایش را بسته اند و مارها و عقربها بر او مسلط هستند .…
زنی را دیدم که کر و کور و لال بود و در تابوتی از آتش قرار داشت که مغز سرش از سوراخ های بینی اش بیرون می آمد و بدنش از شدت جذام و برص قطعه قطعه شده بود.…
زنی را دیدم که…
زنی را دیدم که ٬ که از پاهایش در تنور آتشین جهنم آویزان است.…
زنی را دیدم که گوشت بدنش را با قیچی های آتشین ریز ریز می کنند .…
زنی را دیدم که صورت و دستهایش در آتش می سوزد و امعا و احشای داخلی اش را می خورد.…
زنی را دیدم که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ بود و به هزاران نوع عذاب گرفتار بود...
و زنی را به صورت سگ دیدم و آتش از نشیمنگاه او داخل می شود و از دهانش بیرون می آید و فرشتگان عذاب عمودهای آتشین بر سر و بدن او می کوبند.…
ـ
ـ
حضرت فاطمه (سلام الله علیها) عرض کرد : پدر جان ! این زنان در دنیا چه کرده بودند که خداوند آنان را چنین عذاب می کند؟!
ـ
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
ـ
دخترم ! زنی که از موی سرش آویخته شده بود ٬ موی سر خود را از نامحرم نمی پوشاند.…
زنی که از پستانش آویزان بود ٬ زنی است که از حق شوهرش امتناع می ورزیده.…
و زنی که از زبانش آویزان بود ٬ شوهرش را با زبان اذیت می کرد ….
و زنی که گوشت بدن خود را می خورد ٬ خود را برای دیگران زینت می کرد و از نامحرمان پرهیز نداشت.…
و زنی که دست و پایش بسته بود و مارها و عقربها بر او مسلط شده بودند ٬ به وضو و طهارت لباس و غسل جنابت و حیض اهمیت نمی داد و نظافت و پاکیزگی را مراعات نمی کرد ٬ و نماز را سبک می شمرد و مورد اهانت قرار می داد.
و زنی که کر و کور و لال بود ٬ زنی است که از راه زنا بچه به دنیا می آورد و به شوهرش می گوید بچه تو است.…
و زنی که گوشت بدن او را با قیچی می بریدند ٬ خود را در اختیار مردان اجنبی می گذاشت.…
و زنی که صورت و دستانش می سوخت و او او امعا و احشای داخلی خودش را می خورد ٬ زنی است که واسطه کارهای نامشروع و خلاف عفت و عصمت قرار می گرفت .
و زنی که سرش مانند خوک و بدنش مانند الاغ بود ٬ او زنی سخن چین و دروغگو بود.…
و اما زنی که در قیافه سگ بود و آتش از نشیمنگاه او وارد و از دهانش خارج می شد ٬ زنی خواننده و حسود بود.…
سپس فرمودند: وای بر زنی که همسرش از او راضی نباشد و خوشا به حال آن که همسرش از او راضی باشد.

۰

حرکت ارزشمند بانوی محجبه ایرانی +عکس

بانک تصاویر حجاب سبک زندگی اسلامی معروف نیوز

حرکت ارزشمند بانوی محجبه ایرانی +عکس

جودوکار نوجوان عضو تیم ملی بانوان ایران با احترام جواب دست دادن نایب رئیس نپالی اتحادیه آسیا را داد.

به گزارش فرهنگ نیوز، در جریان روز نخست از رقابتهای نوجوانان آسیا بانوی محجبه نوجوان تیم ملی کشورمان بعد از کسب مدال روی سکو با احترام از دست دادن با نایب رئیس نپالی اتحادیه جودو آسیا را با احتران پاسخ داد و از دست دادن امتناع کرد.

زهرا باقری جودوکار وزن ۷۰+ کیلوگرم تیم ملی بانوان ایران روز پنجشنبه دور نخست استراحت داشت و سپس در حالی که با پیروزی بر حریف تنومند قزاقستانی تنها یک ثانیه فرصت داشت ، بازنده تاتامی را ترک کرد و در گروه بازنده ها هند را خیلی زود ضربه فنی کرد و به مدال برنز دست پیدا کرد.
هشتمین دوره رقابتهای نوجوانان آسیا از روز گذشته در هنگ کنگ آغاز شده و تا عصر امروز ادامه خواهد داشت.
۰

ماراتون بی حجابی

حجاب احکام سبک زندگی اسلامی امربه معروف نهی ازمنکر

ماراتون بی حجابی

با سلام امروزه با یک ماراتون بی حجابی در جامعه روبه رو هستیم دخترانی که برای پپیشی گرفتن از دختران دورو اطراف خود هرکاری را برای بی حجاب تر نشان دادن خود انجام می دهند تا نکند از این ماراتون عقب بمانند و متهم به امل بودن بشوند بعضی هم به همین خاطر کورکورانه شروع به تقلید از نمونه های داخلی و خارجی می کنند هر نوع تقلید و پیروی از دیگران که مانع رشد و پیشرفت انسان شود، در اسلام فاقد ارزش و اعتبار است؛ چون انسان را به سوی مسائل دنیایی و مادّی پیش می برد. «و لا تمدنَّ عینیک الی ما متّعنا به ازواجاً منهم زهرة الحیوة الدنیا لنفتنهم فیه و رزقُ ربّک خیرٌ و ابقی»(1) «هرگز چشم خود را به نعمت های مادی که به گروه هایی از آنها داده ایم، میفکن که این ها شکوفه های زندگی دنیاست و برای آن است که آنان را با آن بیازماییم و روزی پروردگارت بهتر و پایدارتر است.» «لا تمدن عینیک الی ما متعنا به ازواجاً منهم و لا تحزن علیهم»(2) «هرگز چشم خود را به نعمت های مادی که به گروه هایی از آنها دادیم، میفکن و به خاطر آنچه آنها دارند، غمگین مباش.» و پیامبر اسلام به اباذر غفاری می فرمایند: «او صانی ان انظُرَ الی من هو دونی و لا انظرَ الی من هو فوقی»(3) «تو را سفارش می کنم که به زیردستان خود نگاه کن نه به بالادست خود.» و نیز آن حضرت می فرمایند: «من رمی ببصره ما فی ید غیره کثُرَ همّه و لم یشف غیضه»(4) «کسی که چشم خود را به آنچه در دست دیگران است بدوزد، همیشه اندوهگین و غمناک خواهد بود و هرگز آتش خشم در دل او فرو نمی نشیند.» بسیار شرم آور است اگر بگویم در جامعه ی امروز زنان و دختران فراوانی به چنین بیماری مبتلا شده اند و در بسیاری از مسائل از جمله مادیات با یکدیگر چشم و هم چشمی می کنند. فراوانند زنان و دخترانی که می خواهند با دختر همسایه، هم کلاسی، همکار، دوستان و اقوام خود برابر باشند؛ چون از وضعیت آنها کورکورانه پیروی می کنند و شرایط خویش و خانواده ی خویش را در نظر نمی گیرند. برای اینکه مثل فلان زن یا دختر باشند، بلندپروازی می کنند، بهانه می گیرند، چون نمی توانند همانند الگوی غلط خویش باشند، در هاله ای از غم و اندوه فرو می روند و خانواده را در یک جنگ عصبی و روانی می اندازند. جملاتی که در زیر آمده، همگی بیانگر نوعی تقلید جاهلانه است. چرا فلان دختر لباس آن چنانی می پوشد و من نمی پوشم؟ چرا فلان دختر طلا و جواهرات آن چنانی دارد و من ندارم؟ چرا جهیزیه ی فلان دختر کامل تر و بهتر است؟ چرا مهریه ی فلان دختر بیشتر از من است؟ چرا جشن عروسی فلان دختر با تشریفات کامل تر از من برگزار شد؟ زیاد دیده شده است که دختران و زنان حتی در مواردی از قبیل انتخاب لباس، انتخاب کفش و جوراب، وسایل آرایش، قاب و شیشه ی عینک و چگونگی حالت موی سر دچار تقلید جاهلانه می شوند. این نوع تقلید نه تنها باعث وابستگی به مستکبران می شود، چون روحیه ی اسراف گرایی را پرورش می دهد، بلکه باعث می شود زنان و دختران جامعه به منجلاب فساد و تباهی بیفتند که پیامد آن انحراف مردان و به ویژه نسل جوان است.

بانک فیلم

نرم افزارهای مذهبی موبایل

تصاویربرگزیده

سبک زندگی اسلامی (لطفا برای نمایش تصاویرباکیفیت برروی تصویرموردنظرکلیک کرده وتصویررا در رایانه تان ذخیره کنید)