جستجو
بایگانی
- آذر ۱۴۰۳ (۵)
- آبان ۱۴۰۳ (۷)
- مهر ۱۴۰۳ (۹)
- شهریور ۱۴۰۳ (۸)
- مرداد ۱۴۰۳ (۴)
- تیر ۱۴۰۳ (۱۴)
- خرداد ۱۴۰۳ (۲۰)
- ارديبهشت ۱۴۰۳ (۲۲)
- فروردين ۱۴۰۳ (۲۴)
- اسفند ۱۴۰۲ (۳۰)
- بهمن ۱۴۰۲ (۲۵)
- دی ۱۴۰۲ (۲۶)
- آذر ۱۴۰۲ (۸)
- آبان ۱۴۰۲ (۱۴)
- مهر ۱۴۰۲ (۹)
- شهریور ۱۴۰۲ (۲)
- مرداد ۱۴۰۲ (۷)
- تیر ۱۴۰۲ (۴)
- خرداد ۱۴۰۲ (۱۶)
- ارديبهشت ۱۴۰۲ (۱۲)
- فروردين ۱۴۰۲ (۱۴)
- اسفند ۱۴۰۱ (۱۷)
- بهمن ۱۴۰۱ (۲۰)
- دی ۱۴۰۱ (۲۷)
- آذر ۱۴۰۱ (۱۶)
- آبان ۱۴۰۱ (۱۷)
- مهر ۱۴۰۱ (۱۵)
- شهریور ۱۴۰۱ (۱۷)
- مرداد ۱۴۰۱ (۱۰)
- تیر ۱۴۰۱ (۱۱)
- خرداد ۱۴۰۱ (۱۱)
- ارديبهشت ۱۴۰۱ (۱۹)
- فروردين ۱۴۰۱ (۹)
- اسفند ۱۴۰۰ (۴)
- بهمن ۱۴۰۰ (۱۰)
- دی ۱۴۰۰ (۱۱)
- آذر ۱۴۰۰ (۸)
- آبان ۱۴۰۰ (۱۰)
- مهر ۱۴۰۰ (۱۲)
- شهریور ۱۴۰۰ (۱۰)
- مرداد ۱۴۰۰ (۹)
- تیر ۱۴۰۰ (۸)
- خرداد ۱۴۰۰ (۹)
- ارديبهشت ۱۴۰۰ (۹)
- فروردين ۱۴۰۰ (۹)
- اسفند ۱۳۹۹ (۱۷)
- بهمن ۱۳۹۹ (۲۴)
- دی ۱۳۹۹ (۱۷)
- آذر ۱۳۹۹ (۱۳)
- آبان ۱۳۹۹ (۱۰)
- مهر ۱۳۹۹ (۱۶)
- شهریور ۱۳۹۹ (۱۴)
- مرداد ۱۳۹۹ (۱۲)
- تیر ۱۳۹۹ (۹)
- خرداد ۱۳۹۹ (۱۲)
- ارديبهشت ۱۳۹۹ (۱۴)
- فروردين ۱۳۹۹ (۱۶)
- اسفند ۱۳۹۸ (۱۷)
- بهمن ۱۳۹۸ (۱۹)
- دی ۱۳۹۸ (۴۲)
- آذر ۱۳۹۸ (۱۴)
- آبان ۱۳۹۸ (۱۴)
- مهر ۱۳۹۸ (۱۱)
- شهریور ۱۳۹۸ (۱۷)
- مرداد ۱۳۹۸ (۱۲)
- تیر ۱۳۹۸ (۲)
- خرداد ۱۳۹۸ (۷)
- ارديبهشت ۱۳۹۸ (۱۵)
- فروردين ۱۳۹۸ (۱۲)
- اسفند ۱۳۹۷ (۱۰)
- بهمن ۱۳۹۷ (۱۲)
- دی ۱۳۹۷ (۲۱)
- آذر ۱۳۹۷ (۶)
- آبان ۱۳۹۷ (۳)
- مهر ۱۳۹۷ (۵)
- شهریور ۱۳۹۷ (۳)
- مرداد ۱۳۹۷ (۸)
- تیر ۱۳۹۷ (۱۵)
- خرداد ۱۳۹۷ (۸)
- ارديبهشت ۱۳۹۷ (۱۳)
- فروردين ۱۳۹۷ (۹)
- اسفند ۱۳۹۶ (۱۰)
- بهمن ۱۳۹۶ (۲۳)
- دی ۱۳۹۶ (۷)
- آذر ۱۳۹۶ (۱۳)
- آبان ۱۳۹۶ (۱۶)
- مهر ۱۳۹۶ (۵)
- شهریور ۱۳۹۶ (۱۵)
- مرداد ۱۳۹۶ (۱۶)
- تیر ۱۳۹۶ (۳۰)
- خرداد ۱۳۹۶ (۳۳)
- ارديبهشت ۱۳۹۶ (۲۶)
- فروردين ۱۳۹۶ (۴۳)
- اسفند ۱۳۹۵ (۶۰)
- بهمن ۱۳۹۵ (۵۱)
- دی ۱۳۹۵ (۵۸)
- آذر ۱۳۹۵ (۴۵)
- آبان ۱۳۹۵ (۵۹)
- مهر ۱۳۹۵ (۹۳)
- شهریور ۱۳۹۵ (۷۴)
- مرداد ۱۳۹۵ (۷۵)
- تیر ۱۳۹۵ (۷۰)
- خرداد ۱۳۹۵ (۵۸)
- ارديبهشت ۱۳۹۵ (۸۸)
- فروردين ۱۳۹۵ (۴۳)
- اسفند ۱۳۹۴ (۴۹)
- بهمن ۱۳۹۴ (۷۳)
- دی ۱۳۹۴ (۱۰)
- آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
- آبان ۱۳۹۴ (۲۵)
- مهر ۱۳۹۴ (۲)
- شهریور ۱۳۹۴ (۴)
- مرداد ۱۳۹۴ (۶)
- تیر ۱۳۹۴ (۱۲)
- خرداد ۱۳۹۴ (۱)
- ارديبهشت ۱۳۹۴ (۸)
- فروردين ۱۳۹۴ (۱۲)
- اسفند ۱۳۹۳ (۲۸)
- بهمن ۱۳۹۳ (۲۸)
- دی ۱۳۹۳ (۱۱)
- آذر ۱۳۹۳ (۵۶)
نويسندگان
- سرباز ولایت (2407)
پربحث ترين ها
-
-
کاریکاتور:: حجاب یا بی حجاب؟
۹۳/۰۹/۱۰ -
-
نـامـه ای بـرای خـواهـرم !
۹۵/۰۱/۱۶ -
لطفا قیمت این تصاویر را مشخص کنید
۹۵/۰۱/۲۴ -
-
عملی لذت بخش اما دردناک!
۹۵/۰۱/۱۴ -
-
-
آخرين نظرات
پيوندها
۴۸۶ مطلب با کلمهی کلیدی «سبک زندگی اسلامی» ثبت شده است
ماجده میگوید : چرا حجاب ؟ + فیلم
ماجده میگوید : چرا حجاب ؟ + فیلم
ماجده دختری است که برای دیگران علت انتخاب حجاب خود را توضیح می دهد .
داستانی تکان دهنده از دختر ثروتمند امریکایی که شیعه شد
حجاب سبک زندگی اسلامی امربه معروف نهی ازمنکر تربیت ازدیدگاه اسلام
داستانی تکان دهنده از دختر ثروتمند امریکایی که شیعه شد
به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان ) ،سرنوشت یک دختر آمریکایى را از زبان دخترى ایرانىالاصل مى خوانید. «فاطمه فلاحتى» که ۱۶ سال دارد در شهر سنخوزه آمریکا زندگى مى کند و با تعالیم اسلام آشناست. وى سرگذشت خود و دوستش را براى خانم «نیره شکرانى» مبلّغ و مدرس دانشگاه که براى تبلیغ به شهر سنخوزه رفته بود، ایمیل کرده و ایشان نیز جهت استفاده دختران جوان از این ماجرا، آن را در اختیار دفتر مجله قرار داده است.
با هم نامه خلاصه شده فاطمه را مىخوانیم با این امید که نور ایمان بیش از گذشته در دل دختران جوان ایرانى و غیر ایرانى جویاى حقیقت بتابد.
«… یک سال پیش در مهمانى دخترانهاى، ناخواسته توجه دخترى را به خود جلب کردم، دخترى که از حقیقت دور بود و ناآگاهانه تشنه فساد و فحشا. وى که ۲۰ سال بیشتر نداشت همجنسبازى را آزاد مىدانست و از عواقب آن بیمى نداشت.
بغض گلویم را گرفته بود. دلم مىخواست ناپدید شوم. نمىتوانستم باور کنم که چطور با وجود حجابى که داشتم نتوانسته بودم ارزش واقعى خودم را نشان دهم.
کریستینا در خانوادهاى بسیار ثروتمند و مذهبى به دنیا آمده بود، اما بر خلاف خانوادهاش توجهى به دین مسیحیت نداشت. وى با نیت پلید خود هر روز در مدرسه تعقیبم مىکرد و مرا با حرفها و حرکاتش آزار مىداد. تا اینکه یک روز به شدت گریه کردم و از خدا کمک خواستم. گریهام نه تنها براى خودم و ناراحتى روحىام و رفت و آمد او بود، بلکه به حال جامعه آمریکا و جوانان افسوس مىخوردم.
از کودکى شعرى مىدانستم با این آهنگ که:
قرآن که کلام آسمانیست
روشنگر راه زندگانیست
قرآن که نشان دهد ره راست
برنامه زندگانى ماست
دو رکعتى نماز خواندم. مىدانستم همان طور که در نماز من با خدا حرف مىزنم، در قرآن نیز او با من سخن مىگوید پس به قرآن رجوع کردم. آیه قرآن مرا بر آن داشت که به آن دختر کمک کنم. آیه دستور هدایت به دیگران را مىداد. من که همیشه مىترسیدم مبادا فسادهاى آمریکا مرا در خود غرق کند، از خدا خواستم که بتوانم با فهم اندک خودم به کریستینا کمک کنم طورى که او نتواند بر من تأثیرى بگذارد.
ابتدا از طریق ایمیل شروع به ایجاد ارتباط با وى کردم اما او نه تنها حاضر نبود حرفهایم را گوش کند بلکه به دین نیز ناسزا مىگفت طورى که مرا هم ناامیدتر از همیشه مىکرد. اما چون قبلاً در جایى خوانده بودم «هر چند شخصى گناهکار باشد، در قلبش روزنهاى از پاکى وجود دارد. بایستى آن را پیدا کرد و رشدش داد تا میوه دهد» پس روزها و روزها سعى کردم تا با آسانترین نصیحتها بتوانم قلب کریستینا را روشن کنم. پس از سه و ماه و اندى که از طریق ایمیل با کریستینا در ارتباط بودم شاهد تغییراتى کوچک در وى شدم و فهمیدم که همه و همه حاصل دعاهاى من و کمک پروردگار بوده است. آن شعله کوچک در اعماق دل تاریک او داشت روشن و روشنتر مىشد.
براى کریستینا داستان اسکندر مقدونى را تعریف کرده بودم. شخصى که سعى داشت دنیا را به سلطه خود در بیاورد. قصه این بود که روزى اسکندر[؟!] در بیابانى به ارتش خود دستور توقف داد و گفت هر کس سنگهاى بیابان را بردارد پشیمان مىشود و هر کس هم که برندارد باز پشیمان مىشود. عدهاى کمى سنگ برداشتند و عدهاى برنداشتند. از صحرا که خارج شدند سنگها طلا شد. آنها که سنگ برداشته بودند پشیمان بودند که چرا بیشتر برنداشتهاند و آنهایى که سنگ نداشتند پشیمان بودند که چرا سنگها را جمع نکردهاند که اسکندر گفت دنیا همین است هر چه سود کنى کم کرده اى و اگر هیچ نکنى پشیمان مىشوى.
گویا این قصه خیلى روى کریستینا تأثیر گذاشته بود طورى که روز بعدش در مدرسه سخت متعجب و خوشحال شدم چون او گفت متوجه کارهاى بدش شده و تصمیم دارد آنها را کنار بگذارد و من باید کمکش کنم که الکل را هم ترک کند. من هم گفتم کسى نیستم جز بنده خدا و او باید از پروردگار کمک بخواهد.
چند روز بعد ایمیلى از او به دستم رسید که خانوادهاش از تغییر رفتار او بسیار خوشحال هستند و هر چند ترک آن اعمال برایش بسیار سخت و دشوار و کشنده است ولى او تصمیمش را گرفته است. من که خود شاهد رنج و تلاش کریستینا در ترک مواد مخدر بودم به او گفتم شعرى از زبان خدا هست که:
اگر عمرى گنه کردى مشو نومید از رحمت
تو نامه توبه را بنویس امضا کردنش با من
به کریستینا گفتم من به وسیله اطلاعاتم از قرآن و زندگى ائمه اطهار(ع) و کتابهاى دینى کم کم توانستم به او کمک کنم. حتى سؤالهایى هم براى خودم پیش مىآمد که با مطالعه آنها را برطرف مىکردم.
حرفهاى کریستینا هم هرگز از یادم نمىرود که مىگفت:
«اسلام منطق است، قرآن منطق است، براى همین قابل قبول و قابل فهم بود …»
هر روز به وسیله ایمیل و با کلى تحقیق به سؤالات وى جواب مىدادم، حتى وقتى دیدم علاقه مند به خواندن قرآن است برایش قرآنى با ترجمه انگلیسى گرفتم. او در آن زمان مشروب را هم ترک کرده بود. تا اینکه روزى او به من گفت: «مىخواهم مسلمان شوم. فاطمه کمکم کن.» باورش غیر ممکن بود. اشکهایم سرازیر بود. طوفانى از عشق به اسلام بدنم را سرد کرده بود و مرا مىلرزاند. سرگیجه داشتم. انگار در دنیا نبودم. احساس مىکردم تمام سلولهاى بدنم گریه مىکنند؛ گریهاى از عشق، از زیبایى ایمان. تمام سختىهاى آن چند ماه برایم خاطرهاى زیبا شد. در آن لحظه یکى از زیباترین و بزرگترین هدیه ها را از خداوند گرفته بودم، خبر مسلمان شدن کریستینا. او که از گذشتهاش خجالت مىکشید مخفیانه توسط یک روحانى قرآن خواندن را یاد گرفت تا کسى از گذشتهاش مطلع نشود. دوستى ما طورى بود که ابتدا حتى در مدرسه و خانواده کسى نمىدانست ما با هم دوست شدهایم. وقتى کریستینا مسلمان شد، بستنى دلخواهش را همراه با یک کارتپستال و کتاب «چرا و چگونه نماز مىخوانیم» به زبان انگلیسى، به او هدیه دادم و براى اولین بار همدیگر را در آغوش گرفتیم. این در نظر من یک معجزه بود. او از نمازش غافل نمىشد و روز به روز آرامتر و نورانىتر مىشد.
یک روز در کتابخانه مدرسه با هم نماز خواندیم و او به من گفت در ظلمات بودم و به نور دعوت شدم.
پس از مدتى شروع به صحبت در مورد امامان کردم. از پیامبر اکرم(ص) و حضرت على(ع) و خانم فاطمه زهرا(س) برایش گفتم و از دیگر امامان. به او گفتم حضرت فاطمه باید الگوى ما مسلمانان باشد و او قبول کرد. حتى بعدها به من گفت که با شنیدن داستان ائمه آنها را باور مىکند ولى نمىداند چرا دیگران مثل او با این داستانهاى دینى و ائمه، ایمان نمىآورند.
بعد از مدتى کریستینا براى اولین بار با روسرى و لباس پوشیده به دیدنم آمد. او حجاب را برگزیده بود. به خودش مىبالید و همین امر مرا هم خوشحال مىکرد. چون که بالاخره فهمیدم حجاب من توانسته روى او تأثیر بگذارد. او درک کرده بود که هیچ خوشى لذتبخشتر از عشق به خدا نیست و بقیه عشقها کاذب و فانى است. او هم قبول داشت که ما کاسه هاى کوچک خود را زیر آبشار الهى مىگیریم ولى چون این آبشار بسیار قوى است و ما ناتوان از پر کردن کاسههایمان، لذا ائمه(ع) نعمت را در خود جمع مىکنند و ما از آب آن آبشار توسط آنها که واسطه بین ما و خدا هستند سیراب مىشویم.
… کریستینا به واسطه علاقه اى که به فاطمه زهرا(س) پیدا کرده بود گفت که مىخواهد اسمش را عوض کند. از من پرسید معنى اسمم چیست و من گفتم: «بریده از آتش» و او که شدیداً منقلب شده بود گفت مىخواهد اسمش را بگذارد فاطمه. آن روز از خوشحالى دست مادرم را بوسیدم که چنین اسم زیبایى را برایم انتخاب کرده بود هر چند لایقش نبودم. کریستینا حتى در شناسنامه هم اسمش را به فاطمه تغییر داد و به من ثابت شد که دانه دل او میوه داده است.
تقریباً یک سالى از اول آشنایى ما مىگذشت که کریستینا خبر بدى به من داد. او مدتها مبتلا به سرطان خون بود ولى خودش نمىدانست. یک دکتر و پرستار خصوصى در خانه از او مراقبت مىکردند ولى مىگفتند وى چند ماه بیشتر زنده نمىماند. خانواده فاطمه از اینکه دخترشان به واسطه من مسلمان شده بود روى خوشى به من نشان نمىدادند و من نمىتوانستم او را ببینم تا اینکه روز اول ماه محرم خبر دادند که فاطمه مرد. هر چند نمىدانم او را کجا دفن کردهاند اما خاطرهاش براى من زنده است.
فاطمه نه تنها خودش رشد کرد بلکه باعث رشد من هم شد تا اینکه بعد از مدتى یک ایمیل از برادر سى و چند سالهاش به اسم مایک به دستم رسید.
«… دلیل اینکه تصمیم گرفتم براى شما ایمیل بفرستم به خاطر خواهرم است. ابتدا از رفتار بد مادرم از شما معذرت مىخواهم. از وقتى خواهرم مرده، او حال خوبى ندارد. شما کى هستید؟ از کجا آمدهاید؟ ائمه چه کسانى هستند؟ آنان فرشته هستند و یا انسان، شاید هم هر چیزى دیگر. در باره خانم فاطمه به من بگویید. او چه کسى است؟ من دارم گریه مىکنم تا نشان دهم چقدر خوشحال هستم. خواهرم را به عنوان یک مسلمان در جایى که نمىخواست کسى از آن مطلع شود دفن کردیم. او مىگفت فاطمه، فرشته نجات من است از طرف خدا. دیشب خوابش را دیدم. خوشحال بود. من صدایش کردم کریستینا و او گفت: «نام من فاطمه است، همان خانمى که دست مرا گرفت.» او به من گفت شما روز قیامت از ائمه پاداش مىگیرید و استحقاق نام خانم فاطمه زهرا را دارید. خواهرم گفت که ایمان بیاورم. وقتى بیدار شدم مىلرزیدم ولى احساس خوبى داشتم.
وقتى زنده بود به من مىگفت شما فرشته هستید هر چند شما به او التماس مىکنید که به شما فرشته نگوید چون فرد کاملى نیستید و ناراحت مىشوید.
… تصمیم گرفتهام که به میشیگان بروم و در آنجا دور از خانوادهام مسلمان شوم. شما یک نسل را تغییر دادید چون بعد از من همسر و بچه هایم حتماً مسلمان مىشوند و نوه هایم مسلمانزاده به دنیا مىآیند و پاداش اینها همه به شما خواهد رسید …» پس بیایید همه با آجرهایى که خداوند به ما داده قصرى براى دنیا نسازیم بلکه پلکانى بسازیم به سوى او. بیایید همه دست به دست هم بدهیم و به سهم خود در نجات دنیا تلاش کنیم …»
http://www.shareh.com/
مصاحبه با فوتبالیست محجبه دانمارکی
حجاب سبک زندگی اسلامی تربیت ازدیدگاه اسلام
مصاحبه با فوتبالیست محجبه دانمارکی
رهروان ولایت ـ بازیکن محجبه تیم فوتبال بانوان دانمارک معتقد است که نوع پوشش وی به هنگام بازی خلل و مانعی برایش ایجاد نمی کند. پایگاه مجازی تبیان به نقل از دویچه وله در این باره نوشت: زینب الخطیب بازیکن محجبه تیم فوتبال دانمارک به همراه یازده بازیکن تیم زیر شانزده سال این کشور در حال تمرین کردن برای بازیهای تابستانی هستند.
یازده دختر نوجوان، لباسهای قرمز رنگ یک دست تیم ملی دانمارک را به تن دارند به جز بازیکن شماره دوازده تیم که روی پیراهنش نام "الخطیب" نوشته شده اما چیزی که در این میان جلب توجه می کند نام عربی اش نیست بلکه سربند مشکی رنگی است که موهایش را پوشانده و با گره ای در پشت گردنش محکم شده است .
این تنها تفاوت "زینب" با هم تیمی هایش نیست بلکه جوراب شلواری مشکی که زیر شلوارک ورزشی اش پوشیده و دستهایی که آن ها را ساق های مشکی رنگی از نگاههای دیگران پنهان کرده باعث شده تا از بقیه بازیکنان تیم متمایز شود.
وی معتقداست که با این پوشش هیچ فرقی بین کارایی اش و دیگر هم تیمی هایش وجود ندارد. زینب پانزده سال دارد و در دانمارک متولد شده است اما خانواده اش اهل فلسطین هستند.
این فوتبالیست در خانواده ایی فوتبال دوست رشد کرده و از بین اعضای فوتبالی خانواده تنها زینب است که دو ماه پیش به تیم ملی دعوت شده و تا به حال هم دوبار با پیراهن دانمارک به میدان رفته است.
زینب در مورد دعوتش به تیم ملی گفت: اولش خیلی خوشحال بودم که برای تیم ملی انتخاب شدم اما در عین حال مضطرب هم بودم از اینکه دیگران چه عکس العملی نسبت به روسری من نشان می دهند. اما خوب هیچ کس چیزی نگفت.
سابقه فوتبال وی به زمانی برمی گردد که دختر بچه ای بیش نبوده و با تعریف، تشویق و توصیه دیگران به باشگاه پیوسته و در حال جاضر در باشگاه فیورداجر در شهر "اودنزه" توپ می زند.
وی از حمایت و پشتیبانی جدی خانواده برخوردار است و این حمایت به حدی است که ترولز مانزا، مربی باشگاهی زینب آن را در رسیدن وی به این سطح مهم و تاثیرگذا ر می داند. پوشش او باعث نشد که وقتی قدم به باشگاه می گذارد احساس تنهایی کند، او از نظر رفتاری نیز بسیار مثبت عمل می کند و هم تیمی های او هیچگاه دلیل انتخاب این نوع پوشش مذهبی را از وی جویا نشدند چون برای آن ها مهم این است که زینب فوتبال بازی کند."
مربی وی در خصوص پوشش او در بازی می گوید:هیچ مشکلی برای زینب وجود ندارد و خوب بازی می کند تنها مشکلی که وجود دارد روزهای گرم تابستان است اما با روحیه ایی که از وی سراغ دارم فکر می کنم که برای این مساله هم آمادگی دارد، فقط باید آب بیشتری بخورد تا وقتی که هوا گرم است مشکلی به لحاظ بدنی برای وی ایجاد نشود. در دیدار تیم فوتبال زنان برلین در مقابل ایران زینب حضور داشت.
البته همه با دید مثبت به این قضیه نگاه نمی کنند ، حزب مردمی دانمارک که تا حدی مخالف خارجیان است از چند ماه پیش خواستار وضع قانون ممنوعیت استفاده از روسری در این کشور شده است . آن ها درهمین رابطه فعالیت های تبلیغاتی نیز انجام داده اند و حتی در مورد دیگر پارلمان دانمارک به قاضی ها و کارکنان زن دادگاه ابلاغ کرد که اجازه سر کردن روسری در محیط کار را ندارند.
سخنگوی فدراسیون فوتبال دانمارک و مسئول روابط عمومی در خصوص انتخاب زینب الخطیب می گوید: ما بازیکنی جوان را برای بازی در تیم ملی کشورمان انتخاب کردیم که به دلایل شخصی موهای خود را می پوشاند. اما تنها فدراسیون فوتبال دانمارک نیست که تصمیم گیرنده اصلی به شمار می آید، بلکه در جایگاه بالاتر فیفا قرار دارد که زننده حرف آخر است . طبق قوانین فیفا داشتن هر گونه سمبل مذهبی در زمین ممنوع است و همه بازیکنان یک تیم باید لباس های متحدالشکل به تن داشته باشند. برنت توجیهی هم برای این قانون دارد و می گوید: ما مطمئنیم که یک هد بند یا جوراب شلواری جزو لباس فرم به حساب می آیند. مثلا رونالدینیو همیشه یک هد بند بسیار بسیار بزرگ دارد، بازیکنان دیگری هم هستند که گاهی شلوارهایی زیر شورت ورزشی شان به پا می کنند که نشان می دهد داورها هیچ مشکلی با این قضیه ندارند و آن را می پذیرند. فدراسیون فوتبال دانمارک گفتگوهایی را با فیفا داشته اما تا به امروز جواب قطعی ای مبنی بر بازی نکردن زینب الخطیب در فوتبال این کشور اعلام نشده است .
ترولز مانزا مربی زینب نسبت به آینده نگاه مثبتی دارد و خوشبین است و معتقد است ، فوتبال ورزش است و ورزش باید برای همه باشد، فرقی نمی کند که موهای سبز داشته باشید یا قرمز،البته تا وقتی که نوع پوششتان برای بازیکنان دیگر خطری را ایجاد نکند.
اما به دور از همه این بحث ها زینب همچنان سه روز در هفته تمرین می کند تا با آمادگی در بازیهای تابستانی تیم ملی به میدان برود.
اگر زن عفت داشته باشد به دنیا میارزد و گرنه به خاک هم نمیارزد
حجاب سبک زندگی اسلامی امربه معروف نهی ازمنکر تربیت ازدیدگاه اسلام
اگر زن عفت داشته باشد به دنیا میارزد و گرنه به خاک هم نمیارزد
فلسفهی وجودی لباس و حجاب:
حقیقت آن است که ما به نوعی از فلسفهی وجودی لباس انحراف پیدا کردهایم.
ابتدا باید دید که لباس چه نیازی از ما را باید تامین کند؟!
لباس برای پوشاندن بدن و محافظت از سرما و گرما و حفظ آبرو، و آراستگی بکار میرود. امّا با نگرشهای غلط از پوشیدگی و حجاب معنای دیگری به خود گرفته است.
برخی از انسانها گاهی با نوع پوشش خود معنا و فلسفه پوشش را زیر سوال برده و معنای دیگری را مد نظر دارند. چون حجاب باید به عنوان اصلیترین حق یک زن و تضمین کننده آرامش و امنیت باشد، بر همین اساس روایات ما با نظر دقیق به مسئله حجاب میپردازد
در روایات ما از ائمه معصومین اینگونه وارد شده که: پیامبر میفرمایند: «شرف مقنعهای که زن بر سر دارد از دنیا و آنچه در آن است ارزندهتر میباشد.»[۱].
امام جعفر صادق (علیه السلام) میفرماید: «اگر زن عفت داشته باشد به دنیا میارزد و گرنه به خاک هم نمیارزد». [۲].
یحیی مازنی میگوید: من مدّت زیادی همسایه حضرت علی (ع) بودم و منزل ما نزدیک خانهای بود که حضرت زینب در آن ساکن بود. به خدا قسم در این مدت نه من زینب را (بیرون) دیدم، و نه صدایش را (از داخل خانه) شنیدم. و هر وقت میخواست به زیارت قبر شریف جدّش رسول خدا (ص) مشرف شود، شبانه از منزل خارج میشد در حالی که امام حسن (ع) در طرف راست او و امام حسین (ع) در طرف چپش و امیرالمؤمنین (ع) در جلو او حرکت میکردند. و هنگامی که حضرت زینب به قبر شریف رسول خدا (ص) نزدیک میشد حضرت علی (ع) جلوتر میرفت و نور چراغی را که بالای سر پیامبر (ص) بود کمتر مینمود. یک مرتبه امام حسن (ع) علت این کار را از آن حضرت سؤال نمود، حضرت علی (ع) در جواب فرمود: میترسم کسی زیارت آمده باشد و به خواهرت زینب نگاه کند.[۳]
سخنان و رویّه اهلبیت ما اینگونه بوده است، ولی با فاصله گرفتن از این فرهنگ ناب اسلامی، امروزه برخی از جوانان معتقدند که برهنگی و خودنمایی کاری بس پسندیده است و زیبا.
متاسفانه تفکر و اندیشه به روز بودنِ برخی از جوانان جامعه ما، در انتخاب لباس اینگونه شده که هر چه لباس برهنهتر و تو چشم بروتر باشد شکیلتر و بهتر خواهد بود. و ملاکهایی از قبیل حفظ آبرو و عفّت و حیا فراموش شده است. اینگونه لباس تبدیل به وسیلهای برای تفاخر و تجمّل و ارزش شده است.
مهم نیست، مباح و پاک باشد، بلکه کیفیت و قیمت و وابستگی به یک تولید کننده خاص، حرف اول و آخر را میزند حتی اگر رنگ و جلوهای زننده و سبکی داشته باشد.
دیگر آراستگی و شکیل بودن در گرو سادگی و راحتی نیست، لباسی تنگ و چسبان و با هزاران اسباب زینتی و آزار دهنده آویزان شده به آن، به تن میکنند، چرا که جلوهای زیبا دارد و در عرض اندام کمک شایانی میکند.
گویی دیگر مهم نیست که رنگ لباس چه باشد و چه تاثیری بر عافیت و سلامت جسمی و روانی فرد و افراد جامعه داشته باشد؛ برخی با وقاحت هر چه تمامتر با پوشش لباسهایی با رنگهای بسیار زننده و تحریکآمیز، موجبات فشارهای روانی بخصوص جنسیّتی فراهم میآورند و غیر از خود برای دیگران هم سبب درگیریهای ذهنی بیشماری میشوند.
_______________________________________________
[۱]. محمد مهدی اشتهاردی، پوشش زن در اسلام، ص ۱۰۴
[۲]. همان
[۳]. زینب کبری سلام الله علیها ص ۲۸ ، علامه نقدی
روایت یک مادر آمریکایی از باحجاب شدن دخترش
روایت یک مادر آمریکایی از باحجاب شدن دخترش
مامان برام روسری بخر!
نُه سال پیش، در اتاق نشیمن خانه ام در «کارولینای شمالی»، دختر شیرخوارم را با موسیقی کودکانه ای می رقصاندم که در دهه ۷۰ رایج بود و من در دوران کودکی همه اشعارش را که درباره مدارا با دیگران و تساوی زن و مرد بود، حفظ کرده بودم. همسر لیبیایی تبارم اسماعیل، او را در آغوش می گرفت و ساعت ها در ایوان خانه با صدای غژ و غژ صندلی راحتی آهنی تکانش می داد و برایش آوازهای قدیمی عربی می خواند.
او هم چنین دخترمان را پیش شیخی مسلمان برد تا در گوش های نرم و کوچولویش اذان و اقامه بخواند. چشمان قهوه ای و مژه های ناز و مشکی دخترم به پدرش رفته بود و پوست شیرقهوه ای اش در آفتاب تابستان خیلی زود به تیرگی می زد. اسم دخترمان را «عالیه» گذاشتیم ـ که در عربی به معنای «بلندمرتبه» است ـ و با هم توافق کردیم که وقتی بزرگ شد، از بین فرهنگ های کاملاً متضاد ما، هر کدام را که خودش خواست، انتخاب کند.
خیالم از این تصمیم راحت بود و شک نداشتم که دخترم زندگی مرفه آمریکایی من را به فرهنگ اسلامی و لباس های پوشیده سرزمین پدرش ترجیح خواهد داد. پدر و مادر اسماعیل در خانه سنگی محقری در کوچه ای کثیف و پر پیچ و خم در حومه طرابلس زندگی می کنند. بر دیوارهای این خانه، به جز آیاتی از قرآن که بر روی چوب حک شده، هیچ نقش و نگاری وجود ندارد. فرش اتاق ها هم فقط تشکچه هایی است که شب ها تایشان می زنند و به عنوان تخت خواب استفاده می کنند.
اما پدر و مادر من در خانه ای مجلل در «سانتافه»، مرکز ایالت «نیومکزیکو»، زندگی می کنند که سه پارکینگ، تلویزیونی صفحه تخت با صدها کانال، یخچالی پر از غذاهای سالم و طبیعی و یک کمد پر از اسباب بازی برای نوه ها دارند. تصور می کردم که عالیه هم مثل خودم اهل خرید از فروشگاه های زنجیره ای معروف باشد و از انبوه هدایای زیر درخت کریسمس خوشش بیاید، ولی در عین حال لحن آهنگین زبان عربی، باقلواهای عسلی که اسماعیل با دست خالی درست می کند، و حنابندی پاهای خاله اش را که هنگام سفر به لیبی دیده بودم، تحسین می کردم. هیچ وقت فکر نمی کردم که عالیه فریب حجاب دختران مسلمان را بخورد!
تابستان سال قبل در جشن عید فطر شرکت کردیم که در پارکینگ پشت مسجد، نزدیک خانه مان برگزار شده بود. بچه ها روی وسایل بازی جست و خیز می کردند و ما پدر و مادرها هم زیر سایبانی پلاستیکی نشسته بودیم و مگس ها را از روی بشقاب های مرغ سوخاری، برنج و باقلوا می پراندیم.
من و عالیه داشتیم در نمایشگاهی دور می زدیم که به مناسبت عید بر پا شده بود و چیزهایی مثل سجاده، حنا و لباس های اسلامی عرضه می کرد. به قسمت روسری ها که رسیدیم، عالیه رو به من کرد و با خواهش بسیار گفت: «مامان! یکی برام بخر.»
دخترم شروع کرد به برانداز کردن روسری ها که مرتب روی هم چیده شده بودند و فروشنده که خانمی سیاه پوست و سر تا پا مشکی پوش بود، به عالیه لبخندی زد. مدتی بود که عالیه به دختران مسلمان هم سن و سالش با دیده تحسین و احترام می نگریست. دلم به حالشان می سوخت که حتی در گرم ترین روزهای تابستان دامن های بلند و لباس های آستین دار می پوشیدند، چون بهترین خاطرات دوران کودکی ام مربوط به زمانی می شد که با پوشیدن لباس های برهنه، می گذاشتم پوستم آفتاب بخورد… ولی عالیه به حال آن دختران مسلمان غبطه می خورد و از من خواسته بود برایش مثل لباس های آنها بخرم. حالا دلش روسری هم می خواست!
پیشتر بهانه می آوردم که در بازارچه نزدیک خانه از آن روسری ها گیر نمی آید، ولی حالا روسری ها جلوی چشم عالیه بودند و او می خواست با ۱۰دلار از پول توجیبی خودش روسری سبز سیری را بخرد که محکم در دست گرفته بود. سرم را به علامت مخالفت کامل تکان دادم، ولی ناگهان یاد قراری افتادم که با اسماعیل گذاشته بودیم. بنابراین دندان هایم را از خشم به هم فشردم و روسری را خریدم، به این خیال که عالیه خیلی زود آن را کنار می گذارد.
یک زوج ناهمگون
یک روز بعدازظهر که برای خرید از خانه بیرون می رفتم، صدای عالیه از اتاقش بلند شد که می خواهد با من بیاید. چند لحظه بعد، سر و کله اش ـ یا بهتر بگویم، نصف سر و کله اش ـ بالای پله ها پیدا شد. او از کمر به پایین، دخترم بود؛ با همان کفش های اسپرت، جوراب های رنگ روشن و شلوار جینی که سر زانوهایش کمی نخ نما شده بود. اما از کمر به بالا، دختری غریبه بود. صورت گرد و روشنش که در یک خیمه پارچه ای تیره محصور شده بود، شبیه به ماهی در آسمان بی ستاره بود. پرسیدم: «با همین سر و وضع می خواهی بیایی؟» با همان لحنی که از چندی پیش با من به کار می برد، آرام جواب داد: «بله.»
در راه مغازه، از آینه ماشین او را دزدکی می پاییدم. ساکت و سرد و بی اعتنا نشسته بود و از پنجره بیرون را تماشا می کرد. انگار یک مقام بلندپایه مسلمان داشت از شهر کوچک ما در جنوب آمریکا دیدن می کرد و من فقط راننده اش بودم. لبم را گزیدم. می خواستم از او بخواهم قبل از پیاده شدن روسری اش را در آورد، ولی نتوانستم حتی یک دلیل منطقی برای این کار پیدا کنم جز این که با دیدن آن صحنه فشار خونم بالا می زد. من همیشه تشویقش کرده بودم که استقلال شخصیتش را ابراز کند و در برابر فشار هم سن و سال هایش بایستد، ولی حالا احساس ترس و نگرانی می کردم، انگار که آن روسری را خودم به سر کرده باشم.
در پارکینگ عمومی تمام بدنم غرق در هوای گرم شد و موهای عرق گرفته ام را دم اسبی بستم، ولی انگار هوای گرم اصلاً عالیه را اذیت نمی کرد. لابد مردم ما را مثل یک زوج ناهمگون می دیدند؛ زنی قد بلند و مو بور با شلوار جین و تاپ تنگ که دست مسلمانی یک متر و بیست سانتی را گرفته است. دخترم را به خودم نزدیک تر کردم و وارد مغازه شدیم. هم چنان که در میان قفسه های فروشگاه با چرخ دستی مان جولان می دادیم، مشتری ها چنان خیره خیره نگاهمان می کردند که انگار با معمایی حل نشدنی رو به رو شده اند و وقتی چشممان به چشم هم می افتاد، بی درنگ نگاهشان را پایین می انداختند.
من در دهه ۷۰ در جنوب کالیفرنیا با این فکر بزرگ شده بودم که آزادی زنان مساوی با برهنگی بیشتر است و زنان می توانند هر کاری را انجام دهند. کشف آزادی جسمی برای من بخش مهمی از روند کشف شخصیتم بوده است، اما این تجربه ارزان به دست نیامده است. ساعت های متمادی را جلوی آینه، سرگرم تحقیق درباره تصویر خودم بودم؛ از شکل و قیافه خودم تعریف می کردم؛ گاه از آن بدم می آمد؛ گاه با خودم فکر می کردم دیگران چه نظری درباره قیافه ام دارند. و گاهی فکر می کردم که اگر همین دقت نظر را در زمینه دیگری به کار می بستم، فکرم چقدر باز شده بود، یا می توانستم رمانی بنویسم، یا حداقل سبزی کاری را یاد گرفته بودم!
حالا عالیه در این مرحله از زندگی خود، همه حواسش به دنیای پیرامونش است، نه تصویر خودش در آینه. عالیه کلاس چهارم دبستان است و دختران همکلاسی اش محبوبیت را با طرز لباس پوشیدن مرتبط می دانند. چند هفته پیش عالیه با عصبانیت تعریف می کرد که یکی از همکلاسی هایش همه دختران کلاس را بر اساس شیک پوشی شان درجه بندی کرده است. آنجا بود که فهمیدم با این که برهنگی به من در مواردی آزادی می دهد، اما عالیه توانسته است با انتخاب حجاب و پوشیدگی، آزادی دیگری را کشف کند.
نمی دانم علاقه عالیه به پوشش اسلامی تا کی ادامه خواهد یافت. اگر تصمیم بگیرد مسلمان شود، مطمئنم که اسلام برایش مدارا، تواضع و عدالت خواهی را به ارمغان خواهد آورد. چنان که برای پدرش هم به ارمغان آورده است. و چون می خواهم سرسختانه پشتیبان و مراقبش باشم، نگرانم که نکند این انتخاب، زندگی را برایش در کشور خودش سخت کند.
او به تازگی سوره حمد را حفظ کرده است و به اصرار از پدرش می خواهد که به او هم عربی یاد بدهد. عالیه تنها ولی با هدف راه می رود. بسیار متفاوت با رفتاری که من در سن و سال او داشتم، و من یک بار دیگر فهمیدم که هنوز چقدر تا شناخت دخترم فاصله دارم. این فاصله نه فقط به خاطر آن روسری، بلکه از آن رو بود که او اصلاً به واکنش دیگران اهمیت نمی دهد؛ ترجیح می دهد به جای شیرجه زدن در دریا، توی کتاب فرو برود و آن قدر غرق مطالعه می شود که صدای من را از اتاق بغلی نمی شنود.
به این فکر می کنم که روسری می تواند با قدرت جادویی خود، تخیل نامحدود، دریافت های زیرکانه و معصومیت فطری عالیه را حفظ کند.
تصور می کنم که وقتی به اتاق آینه فروشگاه های لباس برود، مثل نوجوانان دیگر، در دام آن زرق و برق نخواهد افتاد و حجاب، او را مانند صدفی در میان خواهد گرفت. فکر می کردم که حجاب، دخترم را از احساس فراگیر نارضایتی در عین ناز و نعمت خلاص خواهد کرد و در پرواز او به سوی آینده ای که برایم کاملاً نامعلوم است، زیر پر و بال خواهد گرفت.
منبع:سایت باحجاب
از خواستگارم درباره حجاب چه سوالاتی بپرسم
از خواستگارم درباره حجاب چه سوالاتی بپرسم
یکی از مهم ترین جلساتی که در زندگی همه وجود دارد جلسه خواستگاری است که معمولا پس از آشنایی اولیه به سوال و جواب بین دختر و پسر سپری می شود. در این جلسات آینده زندگی فرد رقم می خورد و به همین خاطر است که این مراسم دارای ارزش بسیار زیادی است و باید دقت زیادی در طرح سوالات آن کرد تا به نتیجه مدنظر که شناخت طرف مقابل است رسید و راحت تر نتیجه جواب مثبت و یا منفی را به دست آورد.
ملاک ها برای افراد متفاوت است ولی برخی ملاک ها عمومیت بیشتری دارد؛ مانند حجاب همسر و غیرت. شما برای این که بتوانید این ملاک ها را در فرد مقابلتان محک بزنید باید نکات زیر را رعایت کنید:
۱- سوالات استاندارد وجود ندارد؛ در بیان و طرح سوالات منعطف باشید. فکر نکنیم که سئوالات باید استاندارد شده و از پیش تعیین شده و با جواب های مشخص باشد، نباید هنگام گفتگو مانند آدم آهنی خشک باشیم. باید سعی کنیم سوالات را در همان جلسه نسبت به هرچیزی که مبهم هست، طرح کنیم.
۲- سوالات کلی، جواب کلی داشته و فایده کمی دارد. سوالات کلی برای شروع خوبست ولی فایده های آن اندک هستند. مثلا این سوالات:
*نظر شما در مورد حجاب چیست؟
*شما چه توقعی از همسر آینده ات داری؟
*شما نظرت در مورد اخلاق و ایمان چیه؟
*میعارهای شما برای ازدواج چیست؟
شما چه نقشی برای زن در خانواده، یا چه نقشی برای مرد در خانواده قائل هستید؟
چون سوالات این چنین کلی است، حتما جواب کلی دارد و جواب های کلی چون مبهم و ناشفاف هستند، طرفین همان طور که دوست دارند بر اساس ذهنیات خود تفسیر می کنند و این مفهوم شناخت از یکدیگر را با تحریف روبرو می سازد.
۳- سوالات را به صورت مصداقی و مفهومی بپرسید. به جای سئوالات کلی، سعی کنید مفاهیم را به طرف مصداق ها و مثال های عینی بکشانید، و با طرح مسئله فرد را در موقعیت قرار دهید. موقعیت هایی که هر روز در زندگی خانوادگی افراد پیش می آید و زوجین نسبت به آن واکنش احساسی، فکری یا رفتاری نشان می دهند. برای طرح سوالات خواستگاری مسئله حجاب در اهمیت بالایی برخوردار است. وقتی دخترخانمی محجبه است اگر سوالات خود را به صورت جزئی و مصداقی نپرسد ممکن است با جواب های کلی که برای سوالات کلی خود می شنود، نتواند طرف مقابل خود را به خوبی بشناسد و ممکن است در آینده بر سر حجاب و پوشش ایشان مشکل پیش بیاید؛ چون این احتمال وجود دارد که تعریف افراد از حجاب فرق داشته باشد و به عنوان مثال نامحرم های فامیل را جز نامحرمان ندانند و با آن ها راحت باشند.
شما بهتر است به عنوان مثال به جای این که این سئوال کلی را بپرسید که نظرتان در مورد حجاب چیست؟ می توانید سئوالات جزئی زیر را بپرسید.
نمونه سوالات مصداقی درباره حجاب همسر
۱- آیا آقایان هم باید حجاب داشته باشند؟ اگر بلی چند تا مثال بزنید؟
۲- آیا شما خانواده ای را دیده اید که به خاطر رعایت نکردن حجاب از طرف مرد گسسته شده است؟
۳- آیا به نظر شما برای حجاب خانم حتما چادر ضروریست؟
۴- آیا مانتو و مقنعه را حجاب می دانید؟
۵- آیا روسری و لباس پوشیده مثل بلوز و شلوار حجاب هست؟
۶- آیا خانم می تواند بین افراد نزدیک مثل پسر عمو، دوست، پسر خاله، یا اقوام بدون روسری باشد؟
۷- آیا تفاوتی بین پوششی که خانم با شوهرش داره و پوششی که با پسر خاله اش داره وجود دارد، تفاوتش چیست؟
۸- آیا به فرض پذیرش حجاب مورد نظر شما، کار خانم در محیط هایی که کاملا مردانه هست، مثل یک کارخانه یا معدن یا …، اشکالی دارد؟
۹- آیا یک آقا یا یک خانم پس از ازدواج می تواند یک ارتباط عاطفی با جنس مخالف داشته باشد؟ سطح این ارتباط را مثال بزنید؟ حدودش چقدر است؟
۱۰- آیا برای یک خانم دست دادن به یک اقوام نزدیک مثل پسر عمه را می پذیرید؟
۱۱- آیا خنده، شوخی، و سر به سر گذاشتن یک آقایی را که ازدواج کرده با خانم های دوست و فامیل را قبول دارید، یا همین مورد را در مورد خانم ها می پذیرید؟
و صدها سوال از این دست که تمرکزشان بر جزئیات هست؟ یعنی مثال هایی که در زندگی های مختلف کم و بیش ممکن است پیش بیاید.
این امر به طور کامل به شما بستگی دارد که سوال های جزئی، با مثال و متناسب با حال و احوال خود طرح کنید. تا با اطمینان کامل همسر آینده خود را انتخاب کنید و بر سر مسائلی که برایتان مهم است اختلاف نداشته باشید و اگر اختلاف کوچکی باشد؛ از نوع اختلاف سلیقه باشد و به راحتی حل شود.
منبع:سایت باحجاب
نوجوانی که غیرتش، زن خبرنگار را مجبور به حفظ حجاب کرد
حجاب سبک زندگی اسلامی امربه معروف نهی ازمنکر تربیت ازدیدگاه اسلام
نوجوانی که غیرتش، زن خبرنگار را مجبور به حفظ حجاب کرد
مهدی طحانیان، نوجوان سیزده ساله ای بود که در عملیات بیت المقدس در نوزده اردیبهشت 1361 به اسارت دشمن بعثی درآمد. مهدی همان نوجوانی است که یک سال پس از اسارت، در برابر درخواست خانم خبرنگاری بی حجاب برای مصاحبه، خطاب به شرط مصاحبه را محجبه شدن آن خبرنگار قرار داد و او مجبور شد تا حجاب خود را رعایت کند و همرزمش علیرض ا رحیمی شعر زیر را خواند:
ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است
خاطرات مهدی طحانیان که پس از دوران اسارت ادامه تحصیل داد و لیسانس علوم سیاسی گرفت ـ که اکنون از وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی بازنشسته شده ـ از روزهای اولیه اسارت و توصیف او از خرمشهر چند روز پیش از آزادی شنیدنی است. البته خاطرات مهدی به زودی از سوی انتشارات پیام آزادگان چاپ و منتشر خواهد شد، خاطراتی شنیدنی و گاه، بی نظیر که به مناسبت حماسه فتح خرمشهر گوشه هایی از آن را که با خبرنگار ما در میان گذاشته است، تقدیم حضور می کنیم:
پس از آنکه با آتش کاتیوشا که در چند قدمی آتشبار آن بودیم، مستفیض! شدیم، وقتی به یکدیگر نگاه کردیم از چهرههایمان تنها سفیدی چشمانمان معلوم بود و بقیه چهره از دود و خاک و باروت، سیاه شده بود. تازه این حکایت چهره بود و لباسها و موهایمان که قسمت هیچ کافر و مسلمانی نشود که اصلا دیدن نداشتند. گوشهایمان هم حکایت دیگری داشتند، چون کاتیوشا چهل گلوله خود را در حالی که دست و پا بسته در چند قدمی قبضه کاتیوشا بودیم، شلیک کرد. با هر شلیک کاتیوشا، مرگ خود را از خدا میخواستیم ولی لامصبها انگار تمامی نداشتند. اینها به خاطر این بود که به ما بفهمانند شوخی ندارند و حتی میتوانند ما را برای تنبیه و گوشمالی، از پشت جبهه و نزدیکی بصره، به جبهه برگردانند و با ما این کار را بکنند، ولی تصمیم خود را گرفته بویدم و من از خودم خبر داشتم که به هیچ وجه تسلیم خواستههایشان نمیشدم.
همان لحظه معروف که خبرنگار زن مجبور به رعایت حجاب شد
آن روز که دو، سه روز از اسارتم گذشته بود، پس از آن داستان آتشبار کاتیوشا، بلافاصله ما را که سه، چهار نفر بودیم، سوار جیپ کردند و حرکت دادند. کمکم به خرمشهر نزدیک میشدیم و از دور، تک تک ساختمانهایی که سرپا بودند دیده میشدند. در نخلستانهای میان راه، آنقدر نیرو بود که انسان، حیرت میکرد. در یک جایی متوقفمان کردند. نیروهای آن محل را ـ که حدود یک تیپ بودند ـ جمع کردند. کسی که فرماندهی همراهان ما را بر عهده داشت، بلندگو را گرفت و شروع کرد به سخنرانی که: این طفلی را که میبینید، شش ساله است و او را به زور از مهدکودک آوردهاند به جبهه. شما باید بدانید که نیروهای ایرانی همه به زور و اجبار به جبههها میآیند و هیچ انگیزهای برای جنگ ندارند. ایران که با کمبود نیرو روبهرو شده و همواره از شما شکست میخورد، مجبور است به مهدکودکها برود و اطفالی مانند این کودک شش ساله را از آنجا به جبهه بفرستد... .
او همچنان میگفت و نیروهای عراقی با تعجب به من نگاه میکردند. به من که به زعم او شش ساله بودم و از مهدکودک، به جبهه آورده بودند، این نمایشها برایم تکراری بود و در این دو، سه روز اسارت، چند بار با این نمایشها برخورد کرده بودم و میدانستم که چگونه او را «کنف» کنم.
فرمانده در برابر حیرت و بهت سربازان عراقی، به من گفت که خودم جریان به جبهه آوردنم را تعریف کنم. بلندگو را به من واگذار کرد، با توکل بر خدا شروع کردم به صحبت:
ـ من سیزده سالهام و با میل خود برای دفاع از وطن و انقلاب اسلامی به جبهه آمدهام و هیچ کس مرا به زور به جبهه نیاورده است، بلکه من با اصرار و گریه برای اعزام، با رزمندگان همراه شدهام... .
ناگهان نیروهای عراقی مات و مبهوت شدند و دهانهایشان از تعجب بازماند. گاهی به من و گاهی به بغلدستیهایشان نگاه میکردند و شگفتزده بودند.
فرمانده و نیروهای ویژهای که با ما بودند، عصبانی شدند و مترجم هم چپ چپ به من نگاه میکرد و یواش میگفت: مهدی! چه کردی؟ تو را میکشند.
آزاده بزرگوار مهدی طحانیان
من لحظهای نترسیدم و خود را نباختم. با غیض و خشم بلندگو را از من گرفتند و دوباره سوار جیپ شدم و حرکت کردیم. وارد خرمشهر که شدیم، دلم سوخت چون از زیبایی آن شهر بندری، بسیار شنیده بودم ولی میدیدم که شهر کاملا ویران شده است و به جز چند ساختمان سر پا، هیچ ساختمانی پابرجا نبود. تازه ساختمانهایی که پابرجا بودند، هم پر از سوراخ بودند که نشان از ترکشها و بمبارانها بود. شهر از بس خراب شده بود، نمیشد تشخیص داد کجا خیابان است و کجا خانه. خانههای ویرانشده، جولانگاه تانکها و نفربرها و کاملا همسطح زمین شده بودند. از نظر نیرو هم، تا چشم کار میکرد، نیرو بود که مثل مور و ملخ در شهر پراکنده بودند؛ آن هم با حالت آماده و مسلح.
در بین نیروها، افرادی بسیار تنومند و قبراق دیده میشدند که روی لباسهایشان نوشته شده بود: «حرس الجمهوریه» یا «قوات الخاصه» که نیروهای ویژه و گارد ریاستجمهوری بودند. با دیدن آنها دریافتم که عراق برای رویارویی با حمله رزمندگان اسلام، حتی نیروهای گارد صدام را هم به خرمشهر آورده است.
از نظر تجهیزات نظامی هم، تانک و نفربر و توپ و ... در شهر جولان میدادند و یا در حال آماده شدن بودند. در میان آنها، تانکها و نفربرهای بسیار نویی بودند که هنوز.... آنها برداشته نشده بود و حتی پلاستیکشان هم دست نخورده بودند.
با دیدن آن همه نیرو و تجهیزات، یک لحظه به خودم گفتم: خدایا بچههای ما چگونه میخواهند با این همه نیرو و تجهیزات بجنگند و خرمشهر را بگیرند؟ خدایا مگر خودت کمک کنی. جیپ ما متواری در شهر حرکت کرد و من با دیدن این صحنهها، همه چیز دستم آمد که عراق، به هیچ وجه نخواهد گذاشت خرمشهر، آزاد شود. پس از چند دقیقه، جیپ متوقف شد و من را از آن پیاده کردند و دو، سه نفر همراهم را در همان جا گذاشتند. من بودم و چند نفر از نیروهای ویژه و فردی که فرماندهی آنان را بر عهده داشت و یک مترجم که گویا عراقی بود؛ اما بسیار خوب فارسی حرف میزد و ترجمه میکرد. من در میان آنان بودم و از میان محلها و خانههایی که سرپا بودند، رد میشدیم؛ آن هم از سوراخهایی که در دیوارهای بین خانهها بود و من که قدم کوتاه بود، به راحتی از سوراخها رد میشدم، ولی آنها که قدهای بلندی داشتند، مجبور بودند با خم شدن، رد شوند.
پس از مدتی پیادهروی در میان خانهها و ساختمان مخروبه به کنار رودخانه رسیدیم و درون ساختمانی شدیم بزرگ و چند طبقه که جای جای آن نشان از ترکشهایی داشت که در جنگ به آن خورده بود.
نمیدانستم آن محل کجاست. آسانسوری بود که داخل آن شدیم و ما را به زیرزمین برد. در آسانسور که باز شد، چند نفر که بسیار تنومند و هیکلی بودند، شروع کردند به تفتیش نیروهایی که مرا آورده بودند و حتی اسلحه آنها را هم گرفتند. سپس ما را به کمی جلوتر هدایت کردند و فرمان توقف در پشت در بزرگی دادند که بسته بود.
نمیدانستم چه میشود و چه اتفاقی خواهد افتاد یا چه کسی میخواهد مرا ببیند و به من چه خواهد گفت؛ اما از آن همه پرستیژ و تفتیش، معلوم بود که اینجا شخصیت برجستهای از عراق است و یا اتفاق خاصی میافتد. یک ذره هم نمیترسیدم، چون خودم را برای همه چیز آماده کرده بودم و از لحظه اول اسارت با خود شرط کرده بودم که تنها در اندیشه عزت جمهوری اسلامی ایران باشم و اجازه ندهم آنها مرا به خوراک تبلیغاتی خود تبدیل کنند.
چند دقیقه بدون آنکه بدانم آنجا کجاست و چه خواهد شد، در همان محل، ایستادیم و هیچ کس هم حرفی نمیزد و من که زیرچشمی افراد اطرافم را نگاه میکردم، میدیدم که هیچ کس تکان نمیخورد؛ انگار مجسمه بودند! و این در حالی بود که نیروهای ویژه آن محل، پیرامون ما را احاطه کرده و خشک و نظامی به من نگاه میکردند.
ناگهان آن در بزرگ باز شد و سالنی بزرگ و کشیده در برابر چشمانم ظاهر شد، با یک میز بزرگ بیضی شکل در وسط آن که دورتادور میز افراد ارتشی نشسته بودند و از قبه و درجههایشان معلوم بود که باید فرماندهان یگانها و لشکرهای عراقی باشند. روی دیوارها هم نقشههای بسیار بزرگ نظامی چسبیده شده بود. در قسمت ته سالن و بالای میز، فردی ارتشی با هیکل درشت و لباس نظامی که دهها قپه بر دوش و سینه داشت در حال توضیح دادن نقشهای بود که در مقابلش بود و همه، سراپا گوش بودند و محو سخنان او. فهمیدم آنجا اتاق جنگ عراق است.
پس از چند دقیقه که همانجا جلوی سالن ایستاده بودیم و او توضیح میداد، با پایان گرفتن سخنانش روی صندلی خود نشست. بعد نگاهش که به من افتاد، شروع کرد به خندیدن. بلند شد و در حالی که میخندید به طرف من آمد. هرچه به من نزدیک میشد، صدای خندههایش بیشتر میشد و وقتی به من رسید، دیگر قهقهه میزد و ریسه میرفت.
بقیه فرماندهان هم با قهقهههای او شروع کردند به خندیدن و قهقهه و این در حالی بود که مرا نگاه میکردند و به یکدیگر نشان میدادند. اتاقش پر شد از قهقهه و صدای شلیک خندههای مستانه او و فرماندهان عراقی داخل سالن. نمیدانستم به چه میخندند، اما خیلی خشک ایستاده بودم. سرم بالا بود و خودم را محکم نشام میدادم و پلک نمیزدم، نکند نشانه ضعف من باشد.
به من که رسید، همچنان قهقهه میزد که همه اتاق با قهقهههای او میلرزید. چند لحظه بعد، جملهای به زبان عربی به سربازها گفت و ناگهان مرا کشیدند و از کنار او بردند. نمیدانستم کجا میبرندم. پس از یک راهرو، دری باز شد و دیدم حمام است که در یک لحظه مرا به داخل آن هل دادند. سرم را زیر دوش گرفتند و آب را باز کردند!
ناگهان با فشار آب، خاک و گل و باروت با رنگ سیاه از سرم به روی زمین ریخته شد و نفسی کشیدم تا میخواستم سرم را بشویم ناگهان مرا از زیر دوش بیرون کشیدند و در حالی که هنوز آب و گل از سرم میریخت، حولهای به من دادند تا سرم را خشک کنم. همانطور که سرم را خشک میکردم، مرا دوباره به همان سالن و نزد آن فرمانده که نمیدانستم چه کسی است، بردند؛ این جریان فقط چند دقیقه طول کشید چون وقتی به آنجا رسیدم، او هنوز در همان محل ایستاده بود.
به او که رسیدم و مقابلش ایستادم، دوباره از سر تحقیر خنده ای زد که باز هم اطرافیان او هم شروع کردند به خنده. از من پرسید که چند سالهام و مترجم برای من ترجمه کرد. پرسید: چه جوری به جبهه آمدم؟ گفتم: داوطلبانه و با خواست خود به جبهه آمدهام. (متطول) او باز هم قهقهه زد و در بن قهقهههایش از من پرسید که آیا تو با این سن و سال نترسیدی به جبهه بیایی و با این پهلوانان و قهرمانان بجنگی؟
ناگهان خدا به دلم انداخت که پاسخ او را بدهم؛ آن هم پاسخی دندانشکن. گفتم: ما که نیامدهایم با هم کشتی بگیریم. اینجا صحنه جنگ است. شما یک تیر میاندازید و من هم یک تیر. چون من کوچک و دارای هیکل ریزی هستم، از تیرهای شما در امان خواهم بود، اما شما که هیکلهای درشت دارید به راحتی هدف تیرهای من قرار میگیرید.
مترجم سخن مرا در حالی که میلرزید و رنگ چهرهاش سفید شده بود، ترجمه کرد و آن فرمانده با شنیدن جمله مترجم، ناگهان خنده بر لبش خشکید و صدای قهقههاش خاموش شد و آن همه سرمستی و غرور، محو شد.
نگاهی خونآلود به من کرد. انگار تیر خلاصی به او زده باشم، قاتی کرد و خیلی به او برخورد. یکی از دلایل آن، این بود که من یک نوجوان سیزده ساله اسیر، با آن جثه نحیف و لاغر که چندین روز شکنجه شده و بدون آب و غذای درست حسابی رنجها کشیده بودم و با آن وضع لباس و سر و صورت، او را در برابر آن همه فرماندهانش، کنف کرده و پاسخی دندانشکن به او داده بودم.
نگاهش شیطانی و غضبناک بود، ولی من اصلا خم به ابرو نیاوردم و خود را به خدا سپردم، چرا که میدانستم این پاسخ را خدا به من الهام کرده بود. با عصبانیت جملهای به زبان عربی به مأموران گفت و برگشت و رفت تا سر جایش بنشیند. وقتی برگشت، احساس کردم شکسته شده است آن هم در میان آن همه فرمانده و نیروهای خود.
مرا سریع از آنجا دور کردند و در بالا از راه خرابهها به جیپ رساندند. در بین راه، مأموران که بسیار عصبانی بودند، چپچپ به من نگاه میکردند و با غضب و خشم و عجله من را همراهی میکردند. مترجم هم شروع کرد به هشدار که: مهدی! چه گفتی؟ چرا این کار را کردی؟ نمیدانی این کی بود؟ تو را خواهند کشت. چرا به خودت رحم نکردی؟
اما من تنها به انگیزه اسلام و رضایت امام خمینی(ره) فکر میکردم و تنها به فکر اندیشه عزت اسلام و انقلاب بودم. با سخنان مترجم دریافتم که به خوبی آن فرمانده را شکست دادهام وخود را برای شهادت آماده کردم.
در راه بازگشت باز هم شاهد نیروهای مزدوران و مسلح و آماده و تجهیزات بیشمار عراق در خرمشهر بودم و در حالی که از کار خودم خوشنود بودم احتمال نمیدادم که خرمشهر آزاد شود. مگر آنکه خدا کمک کند. این موضوع گذشت و به عقب جبهه آورده شدیم. چند روز بعد و پس از بارها شکنجه به اردوگاه عنبر برده شدیم و در آنجا بود که بلندگوهای اردوگاه، اطلاعیهای از رادیو عراق پخش کردند که عراق از خرمشهر عقبنشینی کرده و آنجا بود که دریافتیم نیروهای رزمنده ایرانی، خرمشهر را فتح کردهاند.
نخست باور نمیکردیم، چون من با چشمهای خودم آن همه نیرو و تجهیزات بیشمار را دیده بودم و شاهد جلسات سران ارتش بعث در آن سالن بودم که آن فرمانده عالیرتبه، با جدیت نقشه را برای آنان بازگویی کرد که نشاندهنده حساسیت موضوع بود. با شنیدن چند باره خبر از رادیو عراق، باور کردم که به راستی خرمشهر آزاد شده است و عزیزان رزمنده توانستهاند خرمشهر را آزاد کنند؛ فتحی که جز به یاری خداوند، میسر نبود و به قول امام خمینی، «خرمشهر را خدا آزاد کرد».
آن روزها گذشت و من همچنان در اندیشه بودم که آن فرمانده که در برابر من شکست خورد، چه کسی بود تا آنکه سال 67 یا 68 بود که ناگهان خبر رسید که «عدنان خیرا...»، وزیر دفاع عراق در یک سانحه هوایی کشته شده است.
هنوز هم برایم مهم نبود؛ اما وقتی عکس او را در روزنامهها و تلویزیون عراق دیدم، دریافتم که آن فرمانده در آن سالن که قهقهه میزد و با کمک خدا، توانستم قهقهههایش را خاموش کنم، کسی نبوده است ،جز عدنان خیرا... که به عنوان شخص اول نظام پس از صدام برای دفاع از خرمشهر به آنجا آمده بود.
چند سال پس از آزادیام که به خرمشهر رفتم، ما را به موزه دفاع مقدس خرمشهر بردند و من به دنبال آن ساختمان بودم. به متصدی آنجا، جریان خود را گفتم و از او پرسیدم: آیا این موزه آسانسور هم دارد؟
پاسخ داد: بله. این ساختمان تنها ساختمانی در خرمشهر بوده که پیش از جنگ آسانسور داشته است. در آنجا بود که دریافتم، محلی که من با عدنان خیرا... ملاقات کردهام، همین موزه کنونی دفاع مقدس خرمشهر بوده که در آن زمان به عنوان قرارگاه فرماندهی ارتش عراق در خرمشهر از آن استفاده میشده است.
شهیده حجاب، مروه الشربینی که بود؟
حجاب سبک زندگی اسلامی امربه معروف نهی ازمنکر زندگی به سبک شهدا
شهیده حجاب، مروه الشربینی که بود؟
در ادامه به بررسی زندگی مروه الشربینی میپردازیم:
مروه الشربینی که بود؟
در سال ۱۹۷۷ میلادی در شهر اسکندریه مصر در خانوادهای علمی و تحصیلکرده متولد شد.
پدر وی علی شربینی و مادرش لیلا شمس هر دو شیمیدان بودند.
مروه در سال ۱۹۹۵ از کالج انگیسی دختران فارغ التحصیل شد و سپس در دانشگاه اسکندریه داروسازی خواند و در سال ۲۰۰۰ در رشته علوم دارویی مدرک کارشناسی دریافت کرد.
وی غیر از موفقیت در زمینه علمی در فعالیتهای ورزشی نیز مشارکت داشت و از سال ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۹ عضو تیم ملی هندبال مصر بود.
همسرش "علوی علی اکاز" وابسته فرهنگی مصر در یکی از دانشگاههای آلمان بود و با استفاده از بورسیه تحصیلی که از موسسه ماکس پلانک شهر درسدن گرفته بود در رشته مهندسی ژنتیک مشغول به تحصیل بود.
مروه در سال ۲۰۰۵ با شوهرش، علی اکاز به برمن در آلمان نقل مکان کرد و سه سال بعد، این زن و شوهر به همراه پسر دو سالهشان مصطفی به درسدن رفتند؛ زیرا اکاز یک فرصت پژوهش دکترا در موسسه ماکس پلانک به دست آورده بود وقرار بود تا چند روز پیش از شهادت مروه از تز دکتری خود دفاع کند.
مروه نیز در بیمارستان دانشگاه درسدن و در یک داروخانه محلی کار میکرد تا بتواند طرح کارآموزی خود را در آلمان به پایان برساند.(+)
شهادت مروه الشربینی
چندی پیش از شهادتش، مروه الشربینی به دادگاه مراجعه و آلکس دبلیو ۲۸ ساله و مهاجر روسی آلمانی تبار را متهم کرد که « زمانیکه در پارک با پسرش بازی میکرده، آلکس او را مورد توهین قرار داده و بخاطر حجاب مروه او را تروریست و فاحشه اسلامی خطاب کرده است».
دادگاه شکایت شربینی را پذیرفته و آلکس را محکوم به پرداخت ۷۵۰ یورو کرد؛ آلکس دبلیو این حکم را نپذیرفت و تقاضای تجید نظر نمود.
در حین برگزاری جلسه تجدید نظر در دادگاه "لوندس کریچ " شهر درسدن در شرق آلمان، مروه در حال پاسخگویی به سوالات قاضی بود که آلکس جلوی چشمان فرزند و همسر مروه، قاضی و سایر حاضران به وی حمله کرد و با ضربات چاقو وی را که سه ماهه باردار بود، از پا در آورد.
هنگامیکه آلکس ضربات چاقو را به شربینی وارد میکرد، شوهر مروه برای نجات همسرش به طرف وی شتافت که توسط پلیس آلمان مورد تیراندازی قرار گرفت و در حالیکه وضعیتش وخیم بود به بیمارستان منتقل شد؛ که بعد از این اتفاق پلیس ادعا کرد که از روی اشتباه به وی تیراندازی کرده است.
فرزند سه ساله شربینی به دلیل مشاهده مادرش که با ضربات متعدد چاقو به قتل رسید بود تا مدتی برای معالجه تحت نظر روانشناس بود.
این متهم ۲۸ساله در حین دادگاه د رپی تلاش برای روانی جلوه دادن خود بود و در همین راستا ناگهان شروع به زدن پاهای خود بر زمین و سرخود به میز و دیوار کرد که مأموران مجبور به جلوگیری از انجام این اقدامات از سوی وی شدند و تعداد پلیسهای محافظ او از ۴ نفر به ۹نفر افزایش یافت.
آلکس در دادگاه با"ماسک"، "کلاه" و "عینک آفتابی حضور پیدا میکرد و هیچ واکنشی نیز به اتهامش نشان نمیداد؛ در ادامه این اقدامات آلکس؛ وی تحت معاینه پزشکی قرار گرفت و براساس گزارش روانپزشکی که از سوی مأموران تحقیقات پزشکی در مورد وضعیت روانی متهم منتشر شد، آلکس هیچ مشکل روانی نداشت.(+)
دادگاه قاتل مروه شربینی در سه جلسه برگزار شد و در نهایت قاتل وی به دلیل اقدام به قتل، به حبس ابد محکوم شد.
وکیل مدافع این قاتل آلمانی پس از صدور حکم حبس ابد از سوی دادگاه درسدن، اعلام کرده بود که نسبت به صدور آن در دادگاه قانون اساسی و دادگاه اروپایی حقوق بشر اعتراض و خواستار تجدیدنظر خواهد شد؛ اما قاتل به شدیدترین مجازات ممکنه، حبس ابد، محکوم شد و درخواست تجدید نظر وی نیز رد شد.(+)
بعد از این ماجرا مجله « فوکوس» آلمان فاش کرد که آلکس نژادپرست ۲۸ ساله آلمانی، قبل از ورود به دادگاه از تصمیمش به قتل « مروه الشربینی » خبر داده بود.(+)
مصر در سوگ شهادت مروه
در مصر واکنش نسبت به کشته شدن مروه متفاوت بود، الشربینی را رسانههای مصر "شهید حجاب" خواندند و از آن پس وی به نمادی برای تظاهراتکنندگان در اعتراض به اسلامستیزی در غرب تبدیل شد.
روز دوشنبه پانزدهم تیرماه جسد مروه به قاهره رسید و تشییع جنازه باشکوهی برای او برگزار شد.
مراسم تشییع مروه با حضور هزاران نفر از مردم مصر و چند تن از وزیران دولت در قاهره تبدیل به تظاهرات سیاسی علیه آلمان شد؛ مردم شعارهای مرگ بر آلمان سر دادند که با دخالت پلیس، تشییع کنندگان پراکنده شدند.
پیکر "مروه الشربینی " سپس به اسکندریه منتقل شد و پس از اقامه نماز بر پیکر او در مسجد " قائد ابراهیم " در منطقه الرمل مردم این شهر در فضایی مملو از حزن و اندوه این شهیده را تشییع کرده و به خاک سپردند.
مردم اسکندریه در جریان تشییع مروه در حالیکه شعارهای " الله اکبر" و " حسبنا الله و نعم الوکیل"سر میدادند، خواستار قصاص قاتل آلمانی وی شدند.
مصریهای شرکتکننده در تشییع جنازه مروه با حزن و اندوه فراوان علاوه بر اینکه شعارهایی چون "آلمانیها دشمنان خدا هستند و ما انتقام قتل او را خواهیم گرفت" سر میدادند، خواهان واکنش شدید از سوی حسنی مبارک رئیس جمهوری مصر درباره این حادثه شدند.
مروه از زبان پدرش
" على الشربینى " پدر اندوهگین مروه در مورد وی گفت: پایبندى دخترم به حجاب در آلمان باعث شده بود که به رغم تحصیلات عالیه، نتواند شغلى پیدا کند.
هر وقت که سوابق تحصیلاتى و کارى خود را براى تصدى شغلى به داروخانه یا یک مؤسسه پزشکى ارسال میکرد، سوابق او را پس مىفرستادند و از وى مىخواستند که عکس خود را بدون حجاب ارسال کند و بالطبع چون دخترم به حجاب متعهد بود شغل مورد نظر را از دست مىداد، زیرا او یک مسلمان با حجاب و از نظر آنان یک تروریست بود.
یک سال و نیم بود که دخترم از طریق تلفن مزاحمتهاى همسایه نژادپرست خود را با من در میان مىگذاشت.
بارها این فرد اقدام به برداشتن حجاب از سر دخترم کرده و او را تروریست خوانده بود تا اینکه دخترم از او در دادگاه شکایت کرد و ما هرگز تصور نمىکردیم این شکایت تعصب فرد نژادپرست را تا حدى تحریک کند که دختر و نوهام را که هنوز متولد نشده بود با هم به شهادت برساند.(+)
واکنشهای جهانی به شهادت مروه الشربینی
پس از این اقدام اسلامستیزانه و شهادت مروه موجی از واکنشهای متفاوت نسبت به این اقدام به راه افتاد که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
* آنگلا مرکل صدراعظم آلمان در حاشیه نشست گروه ۸ در لاکوئیلای ایتالیا که با حضور حسنی مبارک، رئیسجمهور مصر برگزار شد، تنها به اعلام همدردی با خانواده شربینی بسنده کرد.
* دادستانی کل آلمان نیز به رسانههای این کشور دستور داد تا پیش از بررسی پرونده دبلیو در دادگاه و صدور حکم، از پرداختن به این مسأله خودداری کنند تا این جنایت در داخل آلمان تقریبا هیچ انعکاسی نداشته باشد.(+)
* " نادر خلیل" مسئول کمیته تلفیق حزب مسیحی دموکرات آلمان با اشاره به اینکه این حادثه اولین مورد از این اتفاقات در دادگاههای آلمان نبوده است بر حمایت سازمانهای رسمی این کشور از ( تأمین جانی) شاهدان حاضر در دادگاهها تأکید کرد.
* سخنگوی دولت آلمان نیز در این رابطه گفت: "اگر این حمله، حادثهای نژادپرستانه بوده دولت طبیعتاً به شدیدترین وجهی آن را محکوم میکند."
* رمزى عزالدین سفیر مصر در برلین مدعی شد که قتل مروه یک مشاجره عادى بوده که مىتواند در هر جایى از دنیا اتفاق بیفتد! و هیچ ارتباطى به مسلمان و باحجاب بودن وى ندارد!!!! و این در حالى است که روزنامههاى آلمانى نیز به نژادپرست و اسلامستیز بودن الکس (قاتل) اشاره کرده و گفته بودند او به شدت از حجاب متنفر بوده است.
* احمد رزق معاون وزیر خارجه در امور کنسولى و مصریان خارج نیز گفت: این اتفاق صرفاً ریشه نژادپرستانه دارد و وزیر دادگسترى آلمان هم در تماس با سفیر مصر از این واقعه اظهار تأسف کرده است!
* محمد حلمى فرستاده وزیر خارجه مصر به مراسم تشییع جنازه "مروه" گفت: این اتفاق به خاطر حجاب مقتول نبوده و هیچ گزارش رسمى در این خصوص هنوز منتشر نشده و حتى تحقیقات دولت آلمان هم به جایى نرسیده است!
* توماس اشتیگ سخنگوى رسمى آلمان در مصاحبه با دویچه وله گفت: ما هنوز اطلاعات مستقیمى درباره انگیزههاى قتل نداریم اما مطمئناً مسائل نژادى در آن بسیار تعیین کننده بوده است.
* شیخ "محمد سید طنطاوی" مفتی اعظم مصر نیز در اینباره گفت: "قاتل این شهروند مصری در آلمان که شوهر او را نیز مجروح کرده باید به اشد مجازات برسد و ابراز امیدواری که قتل این زن که از او به عنوان شهید یاد شده است، تأثیر منفی بر روابط غرب و اسلام نداشته باشد.
سخنگوى دولت آلمان افزود: ما از همکارى شوراهاى یهود و مسلمان استقبال مى کنیم، این اتفاق (همکارى دو شورا) در گذشته اتفاق نیفتاده بود. امرى که به نفع مسلمانان است.
رسانههای آلمان که ادعا دارند شهادت شربینی در واقع مسالهای شخصی است، توجه چندانی به آن نشان ندادند و این حادثه تقریبا هیچ انعکاسی در این کشور نداشت.
* رئیس مجلس مصر،"فتحی سرور " در واکنش به شهادت "مروه الشربینی " در دادگاه آلمان گفت: دولت آلمان به خاطر اینکه نتواسته امنیت صحن دادگاه در کشورش را حفظ کند مسئول این فاجعه انسانی است و کوتاهی دولت آلمان بوده که مروه الشربینی در مقابل چشمان قضات دادگاه کشته شده است.
* رییس مرکز مطالعات قانونی "حمورابی" در لبنان ، کشته شدن "مروه الشربینی" درسالن دادگاه آلمان را برخاسته از ماهیت نژادپرستانه اروپایی علیه مسلمانان دانست.
*پس از به شهادت رسیدن مروه، «کنسول مرکزی مسلمانان» و «کنسول مرکزی یهودیان» شدیداً نسبت به واکنشهای غیرقابل توضیح سیاستمداران و دستگاههای ارتباط جمعی واکنش نشان دادند؛ اما دولت آلمان در پاسخ به این اعتراض گفت که جزئیات ماجرا مشخص نشدهاست و اینکه اگر معلوم شود که واقعاً انگیزه نژادپرستانه در میان بوده نسبت به آن واکنش مناسب نشان خواهد داد.
* وکلای مصر قتل الشربینی را جنایت علیه صلح جهانی نامیده و بر محاکمه قاتل وی در دادگاه بینالمللی تأکید کردند.
* اتحادیه داروسازان مصری خواستار تحریم داروهای آلمانی شدند.
* جمعی از مردم مصری با گرایشهای متفاوت سیاسی با تجمع در مقابل سفارت آلمان در مصر ضمن اعتراض به موضعگیری تلخ آلمان در رابطه با این ماجرا قصاص فوری قاتل مروه را خواستار شدند.
* راینا زولایش سردبیر بخش عربی دویچهوله، به بیان اینکه رسانهها و مردم خشمگین مصر اتهاماتی از قبیل «مسلمانستیز بودن افکار عمومی آلمان» و «عدم توجه دادگاه به رفتار خشنونتبار علیه مسلمانان» را مطرح کردهاند را نقد کرد و گفت: این قبیل اتهامات زیادهروی است، ا زجمله استدلالهای وی در رد این دیدگاهها این بود که در آلمان نه افکار عمومی مسلمانستیز است و نه میتوان دادگاه را متهم کرد که رفتار خشنونتبار علیه مسلمانان را مورد توجه قرار نمیدهد.
به نظر راینا، آلمان کشوری نیست که سیاستمداران و رسانههای آن، هر کس که روسری سر میکند را تروریست احتمالی قلمداد کنند. در آلمان کم نیستند نهادهای خودجوشی که برای گسترش روابط مسلمانان و غیر مسلمانان تلاش میکنند...».
* استفان جی کرمر دبیر کل شورای مرکزی یهودیان همراه ایمان مازیک دبیر کل شورای مرکزی مسلمانان آلمان در دیداری که از همسر مجروح مروه در بیمارستان داشت، اظهار کرد: «من به عنوان یک یهودی میدانم آنکس که به انسانی به دلیل نژاد، اصلیت و یا مذهب او حمله میکند، تنها به یک فرد حمله نکردهاست، بلکه به ریشه دمکراسی جامعه حملهور شدهاست.»
* عبدالعزیز حامد سردبیر روزنامه مستقل مصری الشروق نیز در سرمقالهای نوشت: «اگر قربانی حادثه اخیر در آلمان یک یهودی بود در جهان غوغایی به پا میشد.»
* روزنامه گاردین نیز نوشت، این حادثه در اروپا پوشش کمی داشته ولی در کشور آلمان باعث ایجاد بحثهایی در مورد تأمین امنیت در دادگاه شده و بصورت نسبی توجه کمتری به آنچه این روزنامه «انگیزههای نژادپرستانه انجام قتل» میخواند شده است.(+)
* در پی شهادت مظلومانه مروه شربینی، هربرت هونزوویتس، سفیر جمهوری فدرال آلمان در تهران، به وزارت امور خارجه ایران فراخوانده شد و مراتب اعتراض دولت جمهوری اسلامی ایران به این اقدام غیر انسانی به وی ابلاغ شد.
* حسن قشقاوی، سخنگوی وزارت خارجه ایران، اقدام تروریستی عناصر نژاد پرست آلمانی در به شهادت رساندن ناجوانمردانه خانم مروه شربینی در محل دادگاه را یک اقدام شنیع و مغایر با کلیه اصول و ارزشهای حقوق بشر دانست و آن را شدیداً محکوم کرد.
* دکتر احمدینژاد، رئیس جمهور وقت ایران در نامهای به دبیرکل سازمان ملل با اظهار تعجب از عدم موضع گیری وی در خصوص قتل بیرحمانه مروه شربینی تصریح کرد: «آیا وقت آن نیست که با محکوم کردن قاطع جنایت اخیر خواستار رسیدگی و مجازات عاملان این رسوایی بزرگ شوید؟!»(+)
بورسیه بین المللی مروه الشربینی
دانشگاه تهران در سالگرد شهادت الشربینی در تیر ۱۳۹۰ اعلام کرد، بورسیه بینالمللی "مروه شربینی" را به زنان مسلمانی که به دلیل رعایت حجاب اسلامی مورد اذیت و آزار دولتهای مختلف قرار میگیرند، اعطا میکند.
اهداف دانشگاه تهران در ارائه این بورسیه، تشویق دانش پژوهانی که به دلیل رعایت اصول دینی مورد اذیت و آزار قرار میگیرند، ایجاد بستر مناسب برای جذب دانشجویان و محققان اسلامی، تعامل و گفتوگو میان دانشپژوهان اسلامی جهت رفع تبعیضهای اعتقادی و حمایت از قربانیان تبعیضهای نژادپرستی عنوان شده است.
دانشگاه تهران اعلام کرد که این اقدام را بر اثر محدودیتهای اعمال شده توسط برخی دولتهای غربی بر پوشش اسلامی و درافتادنشان با اقلیتها و نقض آزادیهای دینی انجام دادهاست و ایجاد بستر برای جذب دانشجویان و محققان اسلامی جهت گفتگو برای رفع تبعیضهای اعتقادی و حمایت از تبعیضهای نژادپرستی را از اهداف آن برشمرد.
این بورسیه به بانوان مسلمان مهاجر و ساکن خارج از کشور و افرادی در سطح جهان که به دلیل رعایت ارزشهای اسلامی و مذهبی دچار محرومیت از تحصیل شدهاند تعلق میگیرد؛ دبیرخانه بورسیه همه ساله بر اساس بررسیها به شناسایی افراد در سطح جهان اقدام میکند.(+)
رونمایی از تمبر شهیده حجاب، مروه شربینی در تهران
به منظور گرامیداشت یاد و خاطره شهیده حجاب، مروه الشربینی، مراسم رونمایی و انتشار تمبر یادبود آن شهیده، ۲۸ تیر ماه ۱۳۸۹ از سوی مرکز مقاومت بسیج امور بانوان و روابط عمومی وزارت ارتباطات و فن آوری اطلاعات با حضور دکتر علی اکبر ولایتی، مشاور رهبری در امور بینالملل، برگزار و از تمبر این شهیده حجاب رونمایی شد.
نامگذاری خیابان و مدرسهای در اسکندریه مصر به نام "مروه الشربینی"
مقامات شهر اسکندریه مصر به مناسبت تکریم "مروه الشربینی"، شهیده حجاب، یکی از خیابانهای اصلی و یک مدرسه دخترانه این شهر را به نام وی نامگذاری کردند.
رونمایی از سردیس مروه شربینی در تهران
در تاریخ ۲۲ تیر ماه سال ۹۱، ازسردیس مروه الشربینی با حضور میهمانان و دست اندرکاران نخستین اجلاس جهانی زنان و بیداری اسلامی در پارک لاله تهران رونمایی شد.
سردیس این بانوی مسلمان با حضور امینه مصطفی، خواهر شهید و عزیزه محمد، مادر شهید از کشور مصر به همراه مینو اصلانی، رییس بسیج جامعه زنان کشور و مهری سویزی، قائم مقام وزیر آموزش و پرورش رونمایی شد.(+)
تشییع نمادین پیکر الشربینی در تهران
در تهران پس از برگزاری نماز جمعه مردم طی تظاهراتی، بطور نمادین پیکر شربینی را تشییع کردند.
دانشجویان نیز با برپایی تجمعی اعتراضی مقابل سفارت آلمان ضمن محکوم کردن نقض حقوق بشر، آزادیهای مذهبی و حقوق شهروندی در این کشور، قتل مسلمانان را ادامه پروژه اسلامستیزی در غرب دانسته و از مسئولان دولت آلمان خواستند تا به نقض آزادیهای مذهبی پایان داده و عاملان قتل شهیده حجاب را محاکمه و مجازات کنند.(+)
در دنیای کنونی که با افزایش چشمگیر اقدامات اسلامهراسانه در کشورهای اروپایی مواجه هستیم، مروه الشربینی الگوی بزرگی است برای آنان که از نقض آزادیهای دینی و محدودیتهای دولتهای غربی برای پوشش اسلامی رنج میبرند تا در سایه تعالیم بلند این دین الهی بر این مشکلات فائق آیند.
چیزی را از دست نداده ام/موج حجاب(۲)
حجاب سبک زندگی اسلامی امربه معروف نهی ازمنکر
چیزی را از دست نداده ام/موج حجاب(۲)
شاید بسیاری از ما فکرکنیم که با حجاب چیزهای زیادی را از دست می دهیم. مثلا آزادی هایمان کم می شود، دیگر زیبا نیستیم و یا دیگردر بین اطرافیانمان محبوبیت نخواهیم داشت. آیا واقعا حجاب در زندگی ما این کار را می کند؟ آنا در نوشته زیر پاسخ این سوال را می دهد.
I am a born Muslim who never practiced Islam before even though I still loved Allah more than anything! I always had an urge to wear the hijab but was never strong enough to go with it. Alhamdulillah, I started reading the Quran and started to question my life style. It came to a point where I was listening to a lecture and this Sheikh (scholar of Islam) said if you were to die today and face Allah, what you got to present in front of Him saying here I did this for you? I took a moment to think what I had to offer and honestly, I couldn’t think of one thing
Yes, I’m a loving, caring, helpful person with a huge heart but I felt like this question had a deeper meaning. So I said if I didn’t have anything ’till today to offer Allah, I’ll start by this, and I wore my hijab on January 26, 2015. And I have never been happier in my life. My life makes sense now. I don’t feel lost anymore. I have a purpose now. I see how different I get treated by the brothers -with so much more respect, even from strangers. If someone offered me 50 million dollars to remove my hijab, I would never in a million years take it off. My hijab, my pride
من یک مسلمان زاده هستم. کسی که اسلام را تا قبل ازاین تجربه نکرده بود. با این که بیش از هرچیزی عاشق خدا بود.
من همیشه به پوشیدن حجاب اصرار داشتم اما هیچ وقت قدرت کافی برای انجام این کار را نداشتم. خداروشکر شروع به خواندن قرآن و جست و جو درباره سبک زندگی ام کردم. این مسأله فرصتی را فراهم کرد تا به صحبت های یک محقق مسلمان(شیخ) گوش کنم. که می گفت اگر شما امروز بمیرید و خدا را ملاقات کنید چه چیزی را می توانید به او بدهید و بگویید من این کار را فقط به خاطر تو انجام دادم. چند لحظه ایی فکر کردم تا ببینم چه چیزی را صادقانه می توانم بگویم اما به جز یک کار به چیز دیگر نمی توانستم فکر کنم.
بله! من خدا را دوست داشتم و به خاطرش گریه می کردم، فرد مفیدی بودم و قلب بزرگی داشتم اما احساس می کردم این سوال معنای عمیق تری داشت.
بنابراین با خودم گفتم که اگر چیزی ندارم که به خدا بدهم با حجاب شروع می کنم. در ۲۶ ژانویه ۲۰۱۵ حجابم را سر کردم.
هیچ وقت تا این اندازه در زندگی ام خوشحال نبودم. زندگی من الان معنا گرفته است. من احساس نمی کنم چیزی را از دست داده ام و الان در زندگی ام هدف دارم.
الان میفهمم که چقدر با دیگران تفاوت دارم و چقدر مورد احترام برادرانم و حتی افراد غریبه هستم. اگر یک نفر ۵۰ میلیون دلار به من بدهد که حجابم را بردارم هیچ وقت این کار را نمی کنم. حجاب، افتخار من و باعث سرافرازی من است.
کاری ازگروه بین الملل باحجاب
حجاب به من احساس قدرت می دهد/موج حجاب(۱)
حجاب سبک زندگی اسلامی امربه معروف نهی ازمنکر
حجاب به من احساس قدرت می دهد/موج حجاب(۱)
I am a Christian -Catholic and today June 7, 2015 was my first time ever using the Hijab. I went to the gym and a man came whom I have been assisting for 2 months told me, in a challenging and angry tone, that he was waiting for the machine. However, right next to me was a male using an identical machine for a longer period of time. I could not believe my ears because I know two reasons made him mistake me for an easier target: one that I was a woman and 2 he thought I was Muslim and therefore he could speak to me in anyway. I of course responded with lots of character and he left even more upset, I learned that in NYC where I live for more than half of my life almost 6 out of ten people are afraid of Muslims but I think deep inside they are afraid because they know Muslims are very brave and strong people, I admire Muslims now more than ever, because I felt on my own skin how much people discriminate against them, you have to be brave to wear the Hijab, but I have to confess I felt stronger and more powerful with the Hijab, even Virgin Mary wore the Hijab I will put it on more often and God knows if permanently, my daughter who is 9 said to me, mami I want to wear it tomorrow to school I want to pay my respect and support to all the women in the world. I want to say specifically to those that people make the big mistake to discriminate against, GOD BLESS YOU ALL.”
من یک مسیحی کاتولیک هستم و امروز ۷ ژوئن ۲۰۱۵ اولین باری بود که از حجاب استفاده کردم. من با این حجاب به باشگاه رفتم و در حال استفاده از دستگاه بودم. مردی که دو ماه به او کمک کرده بودم؛ با حالتی عصبانی و پرخاشگرانه به من گفت که منتظر است با دستگاه کار کند. در حالی که درست در کنار من مردی بود که از دستگاه مشابه به مدت طولانی استفاده می کرد. نمی توانستم حرف هایی را که آن مرد می زند، باور کنم. چرا که می دانستم دو دلیل برای حرف هایش وجود دارد: اول این که من زن هستم و دوم این که او فکر می کرد من مسلمان هستم. به همین دلیل به خودش اجازه داده بود هر طور که می خواهد با من صحبت کند. البته من خیلی با شخصیت جواب او را دادم و او خیلی ناراحت شد.
من یاد گرفته ام که در نیویورک سیتی، جایی که من بیش از نیمی از عمر خودم را در آن زندگی کرده ام، از هر ۱۰ نفر ۶ نفر، از مسلمانان می ترسند. اما من فکر می کنم مسلمانان مردمی شجاع و قوی هستند. من امروز بیشتر از همیشه به مسلمانان افتخار می کنم. چرا که من خودم با همه وجود، تبعیض نژادی را نسبت به آن ها احساس می کنم. شما باید حجاب را با شجاعت بپوشید. باید اعتراف کنم با پوشیدن حجاب بسیار احساس قوی بودن می کنم. حتی مریم مقدس هم حجاب می پوشید. من هم می خواهم بیشتر اوقات و حتی اگر خدا بخواهد به طور دائم حجاب داشته باشم.
دختر ۹ ساله ام به من می گوید: مامان من می خواهم فردا با حجاب به مدرسه بروم. من می خواهم احترام و حمایتم را از همه زنان در تمام دنیا اعلام کنم و می خواهم چیزی را مخصوصا به کسانی بگویم که مرتکب اشتباه بزرگ تبعیض نژادی شدند: خدا شما را بیامرزد.
کاری از گروه بین الملل باحجاب
لینک های تصویری
طبقه بندی موضوعی
- کتابخانه اسلامی (۸۶)
- بانک تصاویر (۲۴۸)
- علمای دین (۱۰۳)
- قرآن وحدیث (۹۸)
- حجاب (۳۶۴)
- احکام (۸۳)
- نرم افزارهای مذهبی (۴۴)
- بازی های مذهبی (۲)
- قرآن (۲)
- بانک فیلم (۴۱۷)
- سبک زندگی اسلامی (۴۸۶)
- امربه معروف نهی ازمنکر (۱۶۱)
- پرسش وپاسخ (۶۹)
- زندگی به سبک شهدا (۱۹۹)
- من حضرت محمد (صلی الله علیه و آل (۱۴)
- خاطرات مدرسه (۱۶)
- زندگی درمکتب اهل بیت ع (۲۴۴)
- معروف نیوز (۸۸۴)
- رهبری انقلاب (۸۳۶)
- استکبار ستیزی از منظر رهبری انقلاب (۳۵)
- نماز (۳۱)
- بشقاب های توخالی (۲۹)
- فضای مجازی (۳۴)
- تربیت ازدیدگاه اسلام (۶۶)
- نرم افزاراندرویدی (۱۲)
- قرآن (۲)
- ویژه نامه مذهبی (۱۶۲)
- ماه مبارک رمضان (۳۲)
- ماه محرم (۲۶)
- ماه شعبان (۱۲)
- ماه صفر (۸)
- ماه رجب (۹)
- ماه ذی الحجه (۳)
- بسیج (۲۸)
- بانک صوت (۱۰۰)
- سخن نگاشت (۴۱)
- محرم وامام حسین ع (۱۰۵)
- حاج محمودکریمی (۲۷)
- حاج منصورارضی (۱۴)
- نزار قطری (۲)
- دهه فاطمیه (۷۰)
- سرِّ قَدر (۶)
- آموزش (۱۵)
- معرفی سایت های مذهبی (۸)
- سبک زندگی غربی (۳۸)
- حکایت خوبان (۴۱)
- مدافعان حرم (۴۴)
- نیاک از نگاه دوربین (۸)
- داستان های صوتی (۱۰)
- درمسیر بهشت (۳)
- ازدواج (۲۲)
- دانستنی های حقوقی وقضایی (۲)
- گناه (۶)
- مجموعه دروس عرفان دروادی عمل (۲۲)
- استادسیدیدالله یزدان پناه نیاکی (۲۲)
- رسالة الولایة (۲)
- لغت موران شیخ اشراق (۲)
- اسرارنماز (۴)
- اشارات بوعلی(نمط8) (۲)
- دهه فاطمیه (۱۰)
- استادسیدیدالله یزدان پناه نیاکی (۲۲)
- نمآهنگ (۱۰۷)
- کودکانه (۷)
- سیاسی (۲۶)
- ماه مبارک رمضان (۸)
- غدیرخم (۶)
- حدیث (۲)
- معرفی سایت (۳)
- امام خمینی ره (۲۰)
- جنگ ودفاع مقدس (۴۰)
- شهیدسلیمانی (۲۱)
کلمات کلیدی
يادداشت ویژه
-
ایران همدل (پویش کمک به مردم مظلوم فلسطین ولبنان)
يكشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳ایران همدل (پویش کمک به مردم مظلوم فلسطین ولبنان)
ایران همدل
حکم قطعی شرعی این است که بر همه واجب است تلاش کنند، کمک کنند و فلسطین را به مسلمانها، به صاحبان اصلیاش برگردانند. و کنار مردم لبنان و حزبالله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب آنان را یاری کنند.
رهبر انقلاب اسلامی | ۱۴۰۳/۷/۷ و ۱۴۰۳/۷/۴
آخرين مطالب
-
امام خامنه ای:مخالفت باتحول حوزه علمیه،مخالفت باپیشرفت دین درکشوراست
پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
-
-
-
-
آیات فتح و دعای نصر؛ توصیه رهبر انقلاب برای پیروزی جبهه مقاومت
سه شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۳ -
ایران همدل (پویش کمک به مردم مظلوم فلسطین ولبنان)
يكشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳ -
-
حضرت فاطمه (س) بهترین الگوی زن مسلمان در سبک زندگی اسلامی
جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳ -
نماهنگ | وداع با ودیعه پیغمبر (ص)
جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳
پیوندهای روزانه
خلاصه آمار
بانک فیلم
-
نماهنگ | وداع با ودیعه پیغمبر (ص)
جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳ -
نماهنگ | مثل خورشید
يكشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳ -
نماهنگ | مقاومت فلسطین پیروز است؛ حزبالله پیروز است
شنبه ۷ مهر ۱۴۰۳ -
نماهنگ | صد جوان امروز صد مدیر فردا
يكشنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۳ -
نماهنگ | بر عمق هوش مصنوعی مسلط شوید
يكشنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۳ -
نماهنگ | پرچمدار نجات منطقه
سه شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۳ -
مقام معظم رهبری:اول افزایش مشارکت،بعدانتخاب خوب
يكشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ -
اقامه نماز رهبر انقلاب بر پیکر رئیسجمهور شهید و همراهان گرامی ایشان
چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳ -
نماهنگ | پیام رهبر انقلاب در پی شهادت رئیسجمهور و همراهان گرامی ایشان
چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳ -
نماهنگ | ایران، ایران امام رضاست
دوشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
نماهنگ | کربلای ری
سه شنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
فرمانده معظم کل قوا: نیروهای مسلح چهرهای ستودنی از قدرت ملت ایران به نمایش گذاشتند
يكشنبه ۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
نماهنگ خصوصیات حکومتی امیرالمؤمنین (ع)
دوشنبه ۱۳ فروردين ۱۴۰۳ -
-
گفتوگوی قرآنی رهبر انقلاب با دو دختر خردسال حافظ کل قرآن برنامه محفل
سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ -
کلیپ دعای افتتاح
دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲ -
کلیپ دعای اللهم رب شهر رمضان الذی انزلت فیه القرآن حاج محمودکریمی
دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲ -
کلیپ دعای سحر
دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲ -
کلیپ مناجات اگر چه در بدر کوچه ی خطا شده ام/حاج محمودکریمی
دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲ -
کلیپ عبدگنه کارت دلش بی قراره/حاج محمودکریمی
دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲
نرم افزارهای مذهبی موبایل
-
نرم افزار خواص بی خواص/محرم 1399
پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۹ -
مسابقه فرهنگی بچه های عاشورا
شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۷ -
نرم افزارقرآنی کوثرتشنه کامان
چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷ -
نرم افزارختم جزءسی قرآن مجید همراه با زندگینامه سرداران دفاع مقدس وشهدای نیاک
شنبه ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۷ -
ویژه نامه شورعشق
جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۶ -
ویژه نامه خون خدا
جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۶ -
نرم افزارتقویم سرداران دفاع مقدس1396
سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۶ -
نرم افزارتحت وب خط امام خمینی(ره)
يكشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶ -
مجموعه چندرسانهای «عبد صالح
جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۶ -
کلیدسعادت
جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۶ -
ویژه نامه ماه مبارک رمضان (نرم افزارتحت وب)
جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۶ -
نرم افزارادعیه های ماه مبارک رمضان
پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶ -
نرم افزارصوتی تصویری دعای روزهای ماه مبارک رمضان
پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶ -
نرم افزار جامع راهیان نور رونمایی شد +لینک دانلود
دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۵ -
بازی محرم ونامحرم(احکام ویژه پسران)
يكشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۵ -
نرم افزارصوتی زیارت عاشورا
يكشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۵ -
نرم افزارصوتی کاروان عشق 3 ( حاج محمودکریمی )
شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۵ -
نرم افزارکاروان عشق 2 ( ویژه محرم )
شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۵ -
نرم افزارچندرسانه ای تحت وب خون خدا(ویژه محرم)
شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۵ -
نرم افزارچندرسانه ای غدیرخم
يكشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۵