نرم افزارهای برگزیده

احیاگر معروف

سرباز کوچک ولایت ،آمرمعروف وناهی منکر

سایت های ویژه کودک ونوجوان

جستجو

بایگانی

نويسندگان

پربحث ترين ها

آخرين نظرات

پيوندها

سرداران دفاع مقدس

پیوندهای تصویری

bayanbox.ir bayanbox.ir bayanbox.ir

تبلیغات سایت

آرشیو سایت

۲۰۴ مطلب با موضوع «زندگی به سبک شهدا» ثبت شده است

۰

شهدای شاخص سال 1396سازمان بسیج مستضعفین معرفی شدند

زندگی به سبک شهدا معروف نیوز بسیج

شهدای شاخص سال 1396سازمان بسیج مستضعفین معرفی شدند

شهدای شاخص سال 1396سازمان بسیج مستضعفین معرفی شدند

در راستای بزرگداشت مقام شامخ شهدای جبهه های نبرد حق علیه باطل بالأخص شهدای 8 ساله دفاع مقدس و شهدای جبهه مقاومت و همچنین معرفی الگوهای برتر ایثار، جهاد و شهادت برای جامعه بالاخص روح جوانان تشنه حق و حقیقت و الگوهای سالم معنوی و دست یافتنی، اقدامات مربوط به جمع آوری پیشنهادات استان ها و اقشار بسیج به همراه استنادات لازم از مهرماه سال جاری توسط دبیرخانه شهدای شاخص شروع و ظرف مدت 4 ماه کلیه استنادات مربوط دریافت و پس از بررسی و تلخیص اطلاعات این شهدای بزرگوار که تعداد 108 شهید (56 شهید استانی و 52 شهیداقشاری) بودند جهت طرح در جلسه شورای جهاد فرهنگی سازمان بسیج مستضعفین آماده شدند. در جلسه اول شورای جهاد فرهنگی این اطلاعات به اعضای شورا ارائه و ظرف مدت یک هفته بررسی و نهایتاً در جلسه مورخه 25/11/95 قرارگاه فرهنگی و با رأی اعضای شورا، شهدای شاخص ملی بشرح ذیل انتخاب و طی گردشکاری به تصویب نهایی ریاست محترم سازمان بسیج مستضعفین رسید.

1- شهید بزرگوار سید محمد سعید جعفری از شهدای عزیز دوران دفاع مقدس استان کرمانشاه بعنوان شهید شاخص ملی برادر

2- شهیده مرجان نازقلچی از شهدای اهل سنت فاجعه منا در سال 94، بعنوان شهیده شاخص ملی خواهر

همچنین بنابر نظر مکتوب معاونت بین الملل سازمان بسیج مستضعفین، شهید بزرگوار علیرضا توسلی از شهدای عزیز افغانستانی در جبهه مقاومت در سوریه، بعنوان شهید شاخص بین الملل انتخاب و معرفی شدند.

همچنین در بهمن ماه سال جاری طی بررسی های شهدای شاخص پیشنهادی اقشار سازمان بسیج مستضعفین از بین اولویت های 3 گانه پیشنهادی این سازمان ها شهدای شاخص هر قشر انتخاب و جهت اقدامات فرهنگی به اقشار معرفی خواهند شد.

منبع:پایگاه اینترنتی بسیج

۰

اگر امام (ره) نبود «شاهرخ» اعدام می‌شد/ «حُر انقلاب» ره صد ساله را یک شبه پیمود

زندگی به سبک شهدا

اگر امام (ره) نبود «شاهرخ» اعدام می‌شد/ «حُر انقلاب» ره صد ساله را یک شبه پیمود

اگر امام (ره) نبود «شاهرخ» اعدام می‌شد/ «حُر انقلاب» ره صد ساله را یک شبه پیمود

گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: هر کسی در این عالم عمر خود را صرف پرداختن به موضوع خاصی می‌کند؛ یک نفر به دنبال جمع‌آوری مال و ثروت، کسب قدرت و ارضای هوای نفس می‌رود و دیگری نام فدایی اسلام را برای خود برمی‌گزیند، تا خود را فدای اسلام کند.
 
دوران انقلاب اسلامی جوانانی را از جهالت به راه سعادت رهنمون ساخت و «شهادت» عاقبت خیری را برایشان رقم زد. تاریخ نهضت اسلامی ما بسیاری از این آزادمردان را به خود دیده است. یکی از این افراد «شاهرخ ضرغام» است. مشعل هدایت سالار شهیدان، راه را به شاهرخ نشان داد و کشتی نجات، وی را از ورطه ظلمات به نور کشاند.

داستان زندگی شهید «شاهرخ ضرغام»، ماجرای حُر در کربلا را تداعی می‌کند. بسیاری از مورخین برای حُر گذشته زیبایی ترسیم نمی‌کنند.


شاهرخ پس از توبه دیگر به سمت گناهان گذشته نرفت. برای کسی هم از گذشته سیاهش نمی‌گفت. هر زمانی هم که یادی از آن ایام می‌شد، با حسرت و اندوه می‌گفت: «غافل بودم. معصیت کردم. اما خدا دستم را گرفت.»

ضرغام در 31 سال عمر خود زندگی جالب توجهی داشت. از همان دوران کودکی، با آن جثه درشت و قوی، نشان داد که خُلق و خوی پهلوانان را دارد. در جوانی به سراغ کُشتی رفت و پله‌های ترقی را یکی پس از دیگری طی کرد و مدتی بعد همراه تیم المپیک ایران شد؛ اما قدرت بدنی و نبودِ راهنما وی را وارد مسیری نادرست کرد. زندگی شاهرخ در غفلت و گمراهی ادامه داشت، تا اینکه دعاهای مادر پیرش اثر کرد. مسیحا نفسی آمد و از انفاس خوش او، مسیر زندگی شاهرخ تغییر کرد. بهمن 57 بود که شب و روز می‌گفت: «فقط امام، فقط خمینی (ره)»



وقتی در تلویزیون صحبت‌های حضرت امام (ره) پخش می‌شد، با احترام می‌نشست. اشک می‌ریخت و با دل و جان گوش می‌کرد. همیشه می‌گفت: «هر چه امام بگوید همان است.» حرف امام برای او فصل الخطاب بود. برای همین روی سینه‌اش خالکوبی کرده بود «فدایت شوم خمینی».

ولایت فقیه را به زبان عامیانه برای رفقایش توضیح می‌داد. از همان دوستان قبل از انقلاب، یارانی برای انقلاب پرورش داد. وقتی حضرت امام (ره) فرمودند: به یاری پاسداران در کردستان بروید. دیگر سر از پا نمی‌شناخت. حماسه‌آفرینی‌های وی در سنندج، سقز، شاه نشین و بعدها در گنبد، لاهیجان، خوزستان و... هنوز در خاطره‌ها باقی است.

شاهرخ از جمله کسانی است که پیر جماران در وصفش فرمودند: «اینان ره صد ساله را یک شبه طی کردند. من دست و بازوی شما پیشگامان رهایی را می بوسم و از خداوند می‌خواهم مرا با بسیجیانم محشور گرداند.»

شاهرخ در همان روزهای اول جنگ، وارد عرصه نبرد شد و دلاورانه جنگید، تا آنجایی که دشمن برای سرش جایزه تعیین کرد. شاهرخ پروازی داشت تا بی‌نهایت. در هفدهم آذر 59 دشت‌های شمال آبادان این پرواز را ثبت کرد.

یاد شاهرخ زنده است. نه فقط در دل دوستان، بلکه در قلوب تمام ایرانیان. او سرباز ولایت و مرید امام (ره) بود.



سردار قاسم صادقی از نیروهای گروه فدائیان درخصوص شهید شاهرخ ضرغام به خبرنگار دفاع پرس می‌گوید: «شاهرخ گنده لات تهران بود، که زندگی متفاوتی را در دوران انقلاب و پس از آن می‌گذراند. او را به نام «حر انقلاب» می‌شناسند. قبل از انقلاب کارهایی انجام می‌داد که در شأن یک بچه مسلمان نبود؛ اما با پیروزی انقلاب اسلامی، متحول شد و به جرگه انقلابیان پیوست، به گونه‌ای که برای سرکوبی نخستین شورش ضد انقلابیون در کردستان به همراه نوچه‌هایش به آنجا رفت. زمانی که از مادرش در مورد عاقبت شاهرخ پرسیدم، گفت «اگر امام نبود بچه‌ام اعدام می‌شد». او به قدری ولایت پذیر شده بود که می‌گفت «اگر رگ دو دستم را بزنند، خونم نام خمینی را می‌نویسد». کتابی هم به نام «حر انقلاب» از زندگی این شهید به چاپ رسید، که مورد استقبال نیز قرار گرفت. شاهرخ ضرغام سرانجام در 17 آذر ماه 59 در دشت ذوالفقاری شربت شهادت نوشید.»

منبع:خبرگزاری دفاع مقدس

۰

ویدیو کلیپ« معراج ماهی ها »

بانک فیلم زندگی به سبک شهدا نمآهنگ

ویدیو کلیپ« معراج ماهی ها »

ویدیو کلیپ« معراج ماهی ها »


دریافت
مدت زمان: 7 دقیقه 33 ثانیه

منبع:سایت روشنگری

۲

حضور رهبر انقلاب در منزل خانواده شهید مسیحی

بانک فیلم سبک زندگی اسلامی زندگی به سبک شهدا رهبری انقلاب

حضور رهبر انقلاب در منزل خانواده شهید مسیحی

حضور رهبر انقلاب در منزل خانواده شهید مسیحی

انتشار برای نخستین بار / حضور سال گذشته رهبر انقلاب در منزل خانواده شهید مسیحی همراه با خاطره رهبر انقلاب از دوست مسیحی‌

منبع:انصارکلیپ

۰

نماهنگ | با این ستاره‌ها

بانک فیلم زندگی به سبک شهدا رهبری انقلاب مدافعان حرم نمآهنگ

نماهنگ | با این ستاره‌ها

نماهنگ | با این ستاره‌ها

جمعی از خانواده‌های شهدای مدافع حرم اهل‌بیت علیهم‌السلام روز دوشنبه اول آذرماه سال جاری با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند. پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR لحظاتی از دیدار این هشت خانواده شهید با رهبر انقلاب را در نماهنگ «با این ستاره‌ها» منتشر می‌کند.
پیش از این حاشیه‌های این دیدار منتشر شده بود که می‌توانید متن آن را از اینجا بخوایند.

۱

شهیدی که تصویرش در اتاق "رهبر انقلاب" است

زندگی به سبک شهدا رهبری انقلاب

شهیدی که تصویرش در اتاق "رهبر انقلاب" است

شهیدی که تصویرش در اتاق "رهبر انقلاب" است

حمید داودآبادی، رزمنده و نویسنده دفاع مقدس می گوید: حضرت آقا در بین صحبت هایش فرمود: "تصویر شهیدی در اطاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم."
وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم. سپس به آقا میثم – فرزندش - گفت که برود و آن عکس را بیاورد.
دقایقی بعد که صحبت ها درباره عظمت شهدا گل انداخته بود، آقا گفت: "حتما باید شما اون عکس رو ببینید."

کارت پستال کوچکی بود از شهیدی با بادگیر آبی، که بر زمین تفتیده شلمچه آرام گرفته بود.
آن عکس را قبلا دیده بودم. عکسی بود که "موسسه میثاق" منتشر و پخش کرده بود. زیر آن هم نام شهید را نزده بودند.

عکس را که آورد، آقا با احترام و ادب خاصی آن را به دست گرفت و رو به ما نشان داد. همان طور که آن را جلوی چشم ما گرفته بود، فرمود:
"شما به چهره این شهید نگاه کنید، چقدر معصوم و زیباست ... الله اکبر ... من این را در اطاق خودم گذاشته ام و به آن خیلی علاقه دارم."

ناگهان یاد نکته بسیار مهمی افتادم. آن شهید جوان با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته بود و ...
به آقا گفتم: "آقا، یک نکته مهمی در این عکس هست که مظلومیت او را بیشتر می رساند."
آقا نگاه عمیقی به عکس انداخت و با تعجب پرسید که آن نکته چیست؟
"این بسیجی، با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته که گردوخاک وارد لوله اسلحه نشود. یعنی این شهید هنوز به خط و صحنه درگیری نرسیده و با اسلحه اش هنوز تیر شلیک نکرده است."

با این حرف، آقا عکس را جلوتر برد و در حالی که نگاهش را به آن عزیز دوخته بود، با حسرت و با حالتی زیبا فرمود:
"الله اکبر ... عجب ... سبحان الله ... سبحان الله"

"شهید هادی ثنایی‌مقدم " ، یازدهم تیرماه 1351 در شهرستان لنگرود بدنیا آمد. این نوجوان بسیجی روز 23 دی‌ماه سال 1365 در منطقه عملیاتی «شلمچه» به شهادت رسید اما پیکرش هیچگاه بازنگشت. همرزمان او از نحوه شهادتش بر اثر اصابت مستقیم تیر می‌گویند یادآور می‌شوند که هادی به همراه تعداد زیادی از شهدا به کنار جاده انتقال داده شد. پارچه سفید به همراه چوبی در کنار او قرار داده شد تا آمبولانس‌ها راحت او را پیدا کنند و به عقب برگردانند. آنها از آن محل دور شدند، آمبولانس‌ها تعدادی از شهدا را به سمت پشت خط آورد ولی خبری از پیکر هادی نبود.

تا به امروز کسی نفهمیده است بر سر پیکر شهید هادی ثنایی‌مقدم چه آمده است؟ عده‌ای می‌گویند احتمال دارد گلوله خمپاره‌ای به کنار پیکرش خورده و او را در زیر خاک پنهان کرده و همین امر باعث شده است که آمبولانس‌ها او را پیدا نکنند.

سال‌ها از این ماجرا گذشت و از هادی تنها یک مزار خالی در شهرمان باقی ماند. در یکی از روزها مادر شهید به زیارت مزار فرزندش به گلزار شهدا می‌رود و پس از دعا و فاتحه از جای خود بلند می‌شود. ظاهرا در گلزار شهدا، نمایشگاه عکسی از شهدای کشورمان برپا بوده است.

مادر شهید ثنایی‌مقدم به تصاویر شهدا نگاه می‌کند و به یک عکس خیره می‌شود و ناگهان فریاد می‌زند این هادی منه.... این هادی منه... .

خانواده‌های شهدای حاضر در گلزار شهدا دور او جمع می‌شوند. کسی نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده است. مادر شهید به سمت مسئول نمایشگاه می‌رود و می‌گوید این عکس را از کجا آورده‌اید؟ چه کسی این عکس را گرفته است؟ آنها نمی‌دانستند صاحب این عکس و عکاس آن کیست. اما مادر شهید می‌گوید:

- این هادی منه... من با دستان خودم این کلاه را برای او بافتم. این هادی منه...

*مشرق

۱

زیباترین سلفی شهید علاء حسن نجمه با مادرش

بانک تصاویر زندگی به سبک شهدا مدافعان حرم

زیباترین سلفی شهید علاء حسن نجمه با مادرش

زیباترین سلفی شهید علاء حسن نجمه با مادرش

به گزارش تا شهدا؛ مجاهدان لبنانی همچون رزمندگان مدافع حرم مختلفی از کشورهای سوریه، عراق، افغانستان، پاکستان و ایران با جانفشانی‌های خود، مدافع سرزمین بدون مرز مقاومت در پهنه جهان هستند و بسیاری از آن‌ها در این راه به شهادت می‌رسند. این مقاومت بین‌المللی نشان داده است که جهاد و گفتمان مقاومت، مرزهای جغرافیایی را درنوردیده و هر کسی فارغ از نام کشور و ملیت داوطلب ایستادگی در برابر تروریست‌های تکفیری است. رزمندگان لبنانی، در اطلاعیه‌های خود از شهدای مدافع حرم با عنوان «شهید زینبی» یاد می‌کنند.
شهید زینبی «علاء حسن نجمة» ملقب به «تراب الحُسین» از اهالی روستای «عدلون» در جنوب لبنان است که خبر شهادتش در سوریه در 19 اکتبر 2016 منتشر شد.


مادر این شهید مدافع حرم لبنانی بنا به وصیت شهید، در مراسم تشییع پیکر مطهر او لباس سفید پوشید و در رثای شهدای مقاومت با صلابت سخن گفت.
یکی از رسانه‌های مقاومت اسلامی به مناسبت شهادت او نوشت: علاء نجمه، علاء عدلون، یا تراب الحسین، در شهر عدلون به دنیا آمد و در این شهر و شهر خرایب زندگی کرد. در این دو شهرِ مقاومت بود که او، عاشق جهاد و شهادت و جان نثاری در راه خدا شد.
علاء، عکاسی، طراحی، بازیگری و کارگردانی را دوست داشت. شاید اگر این راه را انتخاب نمی‌کرد زیبایی فوق‌العاده‌اش او را تبدیل به ستاره می‌کرد، مشهور می‌شد و مورد توجه همگان، ولی "تراب الحسین" (خاک حسین) ـ که نام جهادی‌اش بود ـ راه آخرت، طریق جهاد و مقاومت را انتخاب و از گمراهی‌ها و زیبایی‌های دنیا دور شد. او با اینکه سن و سال کمی داشت در جنگ قهرمان بود و مثل سایر برادران مجاهدش جان‌فشان، جان نثار، مؤمن و در کارها پیش قدم بود.


چند روز قبل از شهادتش در صفحه شخصی‌اش در فیسبوک عبارت ناراحت کننده‌ای نوشت: «اشک‌های جاری خود را آماده کنید». این جمله را درباره استقبال از عاشورای حسینی نگاشت و شاید برای آمادگی شهادت خود نوشته بود. او مجاهدی بود که جانش را آماده شهادت کرده بود.

منبع:پروازتاخدا

۰

پلاک | شهید طهرانی مقدم

بانک تصاویر زندگی به سبک شهدا رهبری انقلاب

پلاک | شهید طهرانی مقدم

رهبر انقلاب اسلامی: «حادثه‌ی خونین در یکی از مراکز پشتیبانی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که به شهادت جمعی از عناصر ممتاز آن سازمان و در پیشاپیش آنان سردار عالی‌قدر، دانشمند برجسته و پارسای بی‌ادعا، سردار حسن مقدم انجامید، واقعیتی تلخ و اندوهبار بود.» ۱۳۹۰/۸/۲۵ «شهید طهرانی مقدم سراپا اخلاص بود من بیست‌وپنج شش سال است که ایشان را از نزدیک می‌شناسم. همت خیلی بلندی داشت؛ افقهای خیلی بلندی را میدید. یکی از خصوصیات برجسته ایشان مدیریت بود؛ یک مدیر طبیعی بود؛ درس مدیریت هم نخوانده بود اما واقعاً یک مدیر بود.» ۱۳۹۰/۰۹/۰۱
پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR بنا دارد مجموعه پوسترهای «پلاک» را با موضوع «شهدای انقلاب اسلامی» در مناسبت‌های مرتبط منتشر نماید. چهارمین پوستر از این مجموعه، به مناسبت ایام شهادت سردار سرلشکر حسن طهرانی مقدم، رئیس سازمان جهاد خودکفایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به این شهید عزیز تقدیم می‌شود.
شهید حسن طهرانی مقدم، در بیست‌ویکم آبان‌ماه ۱۳۹۰ در سن ۵۲ سالگی در پی حادثه‌ای که در پی انتقال مهمات و تجهیزات در یکی از پادگان‌های اطراف استان تهران به وقوع پیوست، به فوز شهادت نایل آمد.

۱

شهیدی که حکم جهادش را از رهبرانقلاب گرفت

زندگی به سبک شهدا

شهیدی که حکم جهادش را از رهبرانقلاب گرفت

شهیدی که حکم جهادش را از رهبرانقلاب گرفت

به گزارش فرهنگ نیوز, شهید شاخص دانش‌آموز, مرحمت بالازاده در هفدهم خردادماه 1349، در روستای «چای گرمی» یکی از روستاهای شهرستان گرمی از توابع انگوت در دامان سر سبز مغان و در یک خانواده متدین و محروم، دیده به جهان گشود, پدرش حضرتقلی و مادرش ختائی عظیمی نام داشت.

حضرتقلی در روستاهای اطراف دستفروشی می‌کرد و به‌دنبال رزق روزی حلال بود, وی موذن مسجد روستا بود, شهید بالازاده بزرگ‌تر که می‌شود، همراه پدر در مسجد حضور می‌یابد و پای منبر روحانی و درس قرآن می‌نشیند, شهید دوران کودکی را در دشت و کوه و دره‌ها و مناظر سر سبز روستا، با بچه‌های هم سن و سال خود گذرانده و سال 65 در هفت سالگی پا به مدرسه عباسی انگوت نهاد و تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواند.

با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران و بسیج، در سال 1359 هنگام تشکیل نخستین هسته‌های مقاومت بسیج در این منطقه دور افتاده، با عده‌ای از نوجوانان و جوانان روستا، هماهنگ شده و پایگاه مقاومت بسیج ((امام موسی صدر))را در روستا، راه اندازی کردند, شهید به همراه جمعی دیگر از جوانان پرشور و فعال انقلابی، در این پایگاه عضویت یافته و با وجود سن و سال کم شروع به فعالیت می‌کند.

شهید بالازاده آموزشهای نظامی، قرآن و عقیدتی را در همین پایگاه گذرانده و با شور و حال عجیبی به پاسداری از آرمان‌های انقلاب اسلامی می پردازد و در پایگاه مقاومت مسوولیت تبلیغات را عهده دار شده و با سخنان معصومانه و پاک خویش، پیام امام خمینی(ره) را به دوستان می رساند و آنها را با فعالیت های فرهنگی فوق العاده موثر خود جهت اعزام به جبهه تشویق می‌کرد.

شهید بالازاده با سن پایین و جثه کوچک، وارد بسیج شده و در کنار بزرگ‌ترها مثل بزرگ‌ترها رفتار می‌کند, شناخت و آگاهی شهید بالازاده در کنار پاسداران و بسیجیان، تکمیل می‌شود و به بصیرت دست می‌یابد, بصیرتی که وظیفه او و هموطنانش را در قبال انقلاب و جنگ تحمیلی، در اولویت اول قرار می‌دهد.

شهید بالازاده نوجوان، جنگجوی خردسال کربلای ایران بود که با بسیاری از پیشروان انقلاب، همچون امام خمینی(ره)، ریاست جمهوری، نخست وزیر و ریاست مجلس دیدار کرده و بارها مورد تفقد و نوازش و تمجید آنها قرار گرفته بود, در شهرستان گرمی مغان، مرحمت سخنگوی انقلاب و رزمندگان اسلام شده بود امام جمعه شهر، قبل از خطبه های نمازجمعه، از شهید بالازاده می‌خواست که برای مردم سخنرانی کند و پیام عاشوراییان ایران را به جوانان و نوجوانان شهر برساند.

شهید مرحمت بالازاده، حکم جهادش را از دستان مقام معظم رهبری گرفت

۰

ما همه جا سرمان را بلند می‌کنیم و با افتخار می‌گوییم:«پدرمان شهید مدافع حرم است

زندگی به سبک شهدا مدافعان حرم

ما همه جا سرمان را بلند می‌کنیم و با افتخار می‌گوییم:«پدرمان شهید مدافع حرم است

محدثه باقری می‌گوید: ما همه جا سرمان را بلند می‌کنیم و با افتخار می‌گوییم:«پدرمان شهید مدافع حرم است

«مدافعان حرم» که این روزها نام آن‌ها را زیاد بر سر زبان‌ها می‌شنویم و هر از گاهی پیکرهای مطهر و آسمانی شده این عزیزان، فضای شهرها و روستاهای کشور را مملو از عطر خوش شهدا می‌کنند، هر کدام برای خانواده خود، عزیز و دوست داشتنی بودند و چه بسیار از آن‌ها که فرزندان کوچک و نازدانه‌های خود را به همسران صبور و مقاومشان سپردند که کار آن‌ها نیز همانند یک جهاد است. دل کندن از مادر، همسر و فرزند برای هر انسانی سخت است، ولی وقتی حرف از دفاع از عقاید و جلوگیری از دست درازی حرامیان به حرم‌های منور حضرت زینب(س)، حضرت رقیه(س) و امام حسین(ع) و اهل بیت(ع) به میان می‌آید، از همه این وابستگی‌های دنیا دل می‌کنند.


«محدثه» دختر نوجوان شهید مدافع حرم «عبدالله باقری» است که با شور و حال وصف ناشدنی از خاطره‌های به یاد ماندنی با پدر می‌گوید. محدثه از روز آخری که پدر او را به مدرسه برد و حرف های پدر و دختری آخر خود را به او زد، تعریف کرد و روح بزرگ خود را در نگاه به شهادت پدر در قالب جملات به تصویر کشید.

شهید مدافع حرم«عبدالله باقری نیارکی» متولد 29 فروردین ماه سال 61 از اعضای تیم حفاظت سپاه انصارالمهدی(ع) که داوطلبانه برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم به سوریه رفته و در شب تاسوعای سال گذشته به دست تروریست‌های تکفیری در حومه شهر حلب به شهادت رسید. از این شهید والامقام، 2 فرزند دختر به نام‌های محدثه 12 ساله و زینب 5 ساله به یادگار مانده است. گفتگوی تفصیلی تسنیم با «محدثه باقری» را در ادامه می‌خوانید:

* از خاطرات مشترکت با پدر و سفرها و بازی‌هایی که با او داشتی، تعریف کن.

سالی سه یا چهار مرتبه شمال می‌رفتیم. یادم هست کلاس اول یا دوم که بودم، بابا من را روی کولش بالا می‌برد و از پشت پایین می‌انداخت که خیلی خوش می‌گذشت. می‌گفت:«خطر ندارد.» دریا که می‌رفتیم من را روی کولش می‌گرفت و در آب راه می‌رفتیم. خانوادگی با هم به پشت بام خانه می‌رفتیم. روی پشت بام آلاچیق درست کرده‌ و تخت گذاشته‌ایم. آنجا شام و چای می‌خوردیم. چای ذغالی خیلی مزه می‌دهد و وقتی هوا سرد می‌شد، چای حسابی می‌چسبید. وقتی به پارک ارم می‌رفتیم و سوار وسایل بازی می‌شدیم، گاهی استرس داشتم که بابا می‌گفت:«نترس، این‌ها چیزی نیست.»

چند قدم برگشتم و پیش خودم گفتم شاید آخرین بار باشد

* می‌دانستی که پدر قرار است به سوریه برود؟ روز رفتن پدر، چه احساسی داشتی؟

می‌دانستم که پدرم می‌خواهد به سوریه برود. بابا همیشه من را با موتور به مدرسه می‌برد، چون صبح‌ها با موتور سریع می‌رسیدیم. دفعه آخر هم من را به مدرسه برد. کنار در مدرسه همیشه همدیگر را می‌بوسیدیم، این دفعه هم مثل همیشه او را بوسیدم و خداحافظی کردم و رفتم سمت مدرسه، ولی دوباره چند قدم برگشتم و پیش خودم گفتم شاید آخرین بار باشد. به پدرم گفتم: «یک بار دیگر هم ببوسم؟» گفت:«باشد» وقتی دوباره او را بوسیدم انگار احساسی به من می‌گفت که این آخرین بار است و دیگر مطمئن شدم که آخرین مرتبه است. دفعه‌های قبل که می‌رفتند این حس را نداشتم، آن حسی که آدم مطمئن باشد خیلی فرق دارد.

شب روضه حضرت عباس(ع) و امام حسین(ع) یاد پدر و عمویم بودم

* پدر حرف یا نصیحت خاصی داشت؟

الان که آن لحظه‌ها را یادم می‌آید، احساس می‌کنم می‌خواست چیزی بگوید ولی نمی‌توانست. فقط با یک حالتی می‌گفت: «مواظب زینب و مادر باش،» که من ترسیده بودم. سفارش و نصیحت زیاد کرد. خودش می‌دانسته که شهید می‌شود، حتی به دوستانش گفته بود:«شب تاسوعا شهید می‌شوم.» به من هم سفارش کرد: «درس‌هایت را خوب بخوان تا ببینم امتحان‌هایت 20 شده، مواظب زینب، مامان، مامان بزرگ و بابا بزرگ باش.» وقتی بابا این حرف‌ها را می زد، روی موتور نشسته بود و من پیاده بودم.

* چطور از شهادت پدر باخبر شدی؟

شب تاسوعا بود و ما هیئت بودیم. مداح، آن شب روضه حضرت عباس(ع) و امام حسین(ع) می‌خواند و درباره وابستگی و عشق و علاقه این دو امام می‌گفت. پیش خودم گفتم: «خدایا بابا و عمو مجیدم به هم وابسته هستند و مثل دوقلوها هستند.» عمو و بابا هر چی از هم می‌خواستند، دیگری نه نمی‌آورد و به هم چشم می‌گفتند. پیش خودم می‌گفتم که نکند الان دوتایی رفته‌اند و یکی برگردد، خدا نکند یکی از آن‌ها شهید شود، اگر نه، آن یکی به هم می‌ریزد. شب که آمدم خانه، احساس خاصی داشتم و دیدم که همه ناراحت هستند. صبح ساعت 10، عمویم با مادرم تماس گرفت و گفت که پایین برود. دیدم که صدای گریه می‌آید، ترسیدم و دست و پاهایم یخ کرده بود و نمی‌توانستم نفس بکشم. آبجی خواب بود. اول پدربزرگم بالا آمد و رفت بالا سر زینب نشست و گریه کرد. احتمال می‌دادم یا عمو مجید یا پدرم شهید شده، یکی از نزدیکان آمد بالا و به من گفت:«خودت می‌دانی چی شده» دلش نمی‌آمد به زبان بیاورد که پدرم شهید شده است.


می‌شود معجزه شود و این دفعه هم که او را می‌بوسم، چشمانش را باز کند؟

* وقتی پیکر پدر را در معراج دیدی، با او چگونه وداع کردی؟

همیشه هر وقت که می‌خواستم بابا را از خواب بیدار کنم، صورتش را می‌بوسیدم و بیدار می‌شد. معراج که رفتیم با خودم می‌گفتم: خدایا می‌شود معجزه شود و این دفعه هم که او را می‌بوسم، چشمانش را باز کند؟ می‌دانستم که نمی‌شود ولی خودم را آرام می‌کردم و می‌گفتم که می‌شود او را ببوسم، بیدار شود؟ سه مرتبه بابا را بوسیدم و آخرین بار گفتم:«خدایا خواهش می‌کنم آخرین بار بیدار شود.»

ما پایین ترین درجه از مصیبت حضرت زینب(س) را هم ندیدیم/یک هزارم آن سختی‌ها را هم نکشیدیم

چند روز بعد از معراج، مادرم پرسید: «ناراحت نیستی به معراج آمدی و آن صحنه‌ها را دیدی؟» گفتم: «ما در آن حد نیستیم که حرف حضرت زینب(س) را تکرار کنیم، چون مصیبت‌هایی که ایشان کشیده، اگر در بالاترین درجه باشد، ما پایین ترین درجه از آن مصیبت هم نیستیم و یک هزارم آن سختی‌ها را هم نکشیدیم، اصلا نمی‌دانیم حضرت زینب(س) چه کشیده است. ولی این جمله که حضرت زینب(س) در روز عاشورا و بعد از شهادت امام حسین(ع) فرمودند: «ما رایت الا جمیلا» یعنی چیزی جز زیبایی ندیدم، برای ما هم واقعا همین بوده و همه زیبایی بوده است.»

با افتخار می‌گویم: پدرم شهید مدافع حرم است/آن دنیا پیش حضرت زینب(س) سرمان پایین نیست که بگوییم داشتیم و ندادیم

* از این که پدر در این راه رفت و شهید شد چه احساسی داری؟

ما همه جا سرمان را بلند می‌کنیم و با افتخار می‌گوییم:«پدرمان شهید مدافع حرم است و آن دنیا پیش حضرت زینب(س) سرمان پایین نیست که بگوییم داشتیم و ندادیم. می‌گوییم داشتیم و دادیم و خدا را شکر و از این بابت خیلی خوشحال هستم.»

* حالا بعد از شهادت، حضور پدر را احساس می‌کنی؟

احساس می‌کنم و حرف می‌زنم و مطمئن هستم که شهید زنده است. هر کجا باشیم با او حرف می‌زنم، می‌دانم که می‌شنود و همین آرام بخش است.

آن دنیا پارتی داریم

* بعد از شهادت پدر، خواسته‌ای او داشته‌ای که اجابت کند؟

بله؛ همه چیز. مثلا گاهی پیش آمده پیش خودم می‌گویم یادش بخیر آن شب این را خوردم و بابا این‌ها را می‌خرید و می‌خوردیم، یک دفعه می‌بینم که یک نفرآشنا از همان خوراکی‌ها خریده و به خانه آورده است. هر چیزی که به نظرمان می‌رسد را قبل از بیان کردن به ما می‌دهد. ما می‌گوییم که آن دنیا پارتی داریم. اینجا سخت است و اذیت می‌شویم ولی اصل، آن دنیا است. پدرم می‌گفت: «این دنیا فانی است، آخرش چه؟ باید برویم. یا تصادف می‌کنیم یا در رختخواب می‌میریم.» می‌گفت:«شهادت خوب است.» از شهادت که می‌گفت، من می‌گفتم:«نرو؛ می‌روی شهید می‌شوی» که می‌گفت: «بگو ان شاالله.»

شهریور پارسال که دسته جمعی و خانوادگی به مشهد رفته بودیم، بابا گفت:«من راهی سوریه هستم» و با ما نیامد. موقع برگشت، حدود نیم ساعت مانده بود که به خانه برسیم، تماس گرفت و گفت: «کنسل شده و در راه آمدن به خانه هستم.» ما خیلی خوشحال شدیم. وقتی آمد یک لباس بنفش و شلوار آبی رنگ پوشیده بود و طبق معمول عینک آفتابی هم زده بود.

بعد از شهادت بابا، یک شب خواب دیدم و احساس کردم که بابا در یک جاده‌ای است که دو طرف آن باغ خیلی قشنگی قرار دارد. روبروی جاده، نور بود و نور به گل‌ها هم می‌رسید، ولی از شدت نور، اصلا نمی‌توانستم جلو را ببینم. در این خواب بابا، همان لباس بنفش و شلوار آبی رنگ را پوشیده بود و با همان شکل دیدم. در خوابم، حسرت این چند وقت که ندیدم را در آوردم و فقط بغلش کردم. با همدیگر فاصله داشتیم که سریع دویدم و بغلش کردم و دلتنگی‌هایم را رفع کردم. این خوابِ خیلی خوبی بود و وقتی بیدار شدم، احساس کردم این اتفاق واقعا افتاده است و انرژی گرفتم.

منبع:فرهنگ نیوز

بانک فیلم

نرم افزارهای مذهبی موبایل

تصاویربرگزیده

سبک زندگی اسلامی (لطفا برای نمایش تصاویرباکیفیت برروی تصویرموردنظرکلیک کرده وتصویررا در رایانه تان ذخیره کنید)