نرم افزارهای برگزیده

احیاگر معروف

سرباز کوچک ولایت ،آمرمعروف وناهی منکر

سایت های ویژه کودک ونوجوان

جستجو

بایگانی

نويسندگان

پربحث ترين ها

آخرين نظرات

پيوندها

سرداران دفاع مقدس

پیوندهای تصویری

bayanbox.ir bayanbox.ir bayanbox.ir

تبلیغات سایت

آرشیو سایت

۱۵۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امربه معروف نهی ازمنکر» ثبت شده است

۰

زندگی به سبک شهدا/ حتی یک کلمه/شهیدمهدی باکری

سبک زندگی اسلامی امربه معروف نهی ازمنکر زندگی به سبک شهدا

زندگی به سبک شهدا/ حتی یک کلمه/شهیدمهدی باکری

می‌خواست از خونه بره بیرون. بهش گفتم: وقتی برمی‌گردی، بی زحمت یه خورده کاهو و سبزی بخر.
گفت: من سرم خیلی شلوغه، می‌ترسم یادم بره. روی یک تیکه کاغذ هرچی می‌خواهی بنویس بهم بده.
همان موقع داشت جیب لباسشو خالی می‌کرد. یک دفترچه یادداشت و یک خودکار درآورد گذاشت زمین.
خودکار و کاغذها را  برداشتم تا چیزهایی را که لازم داشتم، برایش بنویسم.

یکه دفعه بهم گفت:ننویسی‌ها!
خیلی جا خوردم. نگاهش که کردم، به نظرم کمی عصبانی شده بود! گفتم: مگه چی شده؟
گفت: اون خودکاری که دستته، مال بیت الماله...
گفتم: من که نمی‌خوام باهاش کتاب بنویسم! دو سه تا کلمه بیشتر نیست.
گفت: نه! حتی یک کلمه.
 

3275_sunnah.jpg

____________________________________________________________
خاطره ای از شهید مهدی باکری به نقل از همسر شهید
 

منبع:سایت سبک زندگی اسلامی

۰

دوباره به دام زلیخا می افتاد، می توانست رهایی یابد؟

سبک زندگی اسلامی امربه معروف نهی ازمنکر پرسش وپاسخ

دوباره به دام زلیخا می افتاد، می توانست رهایی یابد؟

در قرآن کریم آمده است که خداوند پیامبران را به انواع امتحانات آزمایش کرده است، آیا اگر حضرت یوسف دوباره به دام زلیخا می افتاد، می توانست رهایی یابد؟ خدا فقط یکبار او را آزمود، در صورتی که اکنون می بینیم خدا این امتحان را چندین بار بر روی انسان هایی که ظرفیت آنها مثل پیامبران نیست گذاشته است؟

پاسخ:

برترین جهاد، در اسلام جهاد با نفس است، که در حدیث معروف پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ «جهاد اکبر» خوانده شده، یعنی برتر از جهاد با دشمن که «جهاد اصغر» نام دارد، اصولاً تا جهاد اکبر به معنی واقعی در انسان پیاده نشود، در جهاد با دشمن پیروز نخواهد شد. در قرآن مجید صحنه های مختلفی از میدان جهاد اکبر در رابطة‌ با پیامبران و سایر اولیای خدا ترسیم شده است. که سرگذشت یوسف و داستان عشق آتشین همسر عزیز مصر، یکی از مهمترین آنها است، گر چه قرآن مجید تمام زوایای آن را به خاطر اختصار تشریح نکرده است. یوسف از میدان این مبارزه رو سفید درآمد به سه دلیل: نخست این که خود را به خدا سپرد و پناه به لطف او برد، «قال معاذ الله». و دیگر این که قدر شناسی و خیانت نکردن نسبت به عزیز مصر که در خانة‌ او زندگی می کرد. همچنین شکر گذاری نسبت به نعمت های بی پایان خداوند که او را از قعر چاه به محیط امن و آرامی رسانید، از این روی وی را بر آن داشت که به گذشته و آیندة خویش بیشتر بیندیشد و تسلیم طوفانهای زودگذر نشود. سوم اینکه خودسازی یوسف و بندگی توام با اخلاص او به او قوت و قدرت بخشید که در این میدان بزرگ در برابر وسوسه های مضاعفی که از درون و برون به او حمله ور بود زانو نزند.(1)
این خود درسی است برای همة انسان های آزاده ای که می خواهند در میدان جهاد نفس بر این دشمن خطرناک پیروز شوند. یقینا اگر بارها و بارها حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ به چنین ابتلائات و امتحاناتی می افتاد، سربلند و سرافراز بیرون می آمد، چرا که علم و ایمان و تربیت انسانی و ملکات فاضلة اخلاقی و همچنین مقام نبوت و معصوم بودن حضرتش از گناه و امداد غیبی و کمک معنوی که به دنبال غلبه بر هوای نفس خویشتن، همراه انسان می شود، مانع ارتکاب چنین گناهی می شود.
ما نیز اولا هیچ گاه نباید خود را در معرض چنین ابتلائات و امتحاناتی قرار دهیم. چنانکه در احادیث و روایاتی که از ائمة طاهرین ـ علیهم السلام ـ صادر شده است، به شدت از خلوت کردن با نامحرم نهی شده ایم. ثانیاً با تقوی پیشه کردن و دوری از محرمات و انجام فرائض و واجبات نیروی ایمان الهی را در خود تقویت کنیم. ثالثاً همیشه و در همه جا توکلّ مان به خدا باشد و خود را به خدا بسپاریم و به لطف او پناه آوریم. چنانکه قرآن مجید نجات یوسف را از این گرداب خطرناک که همسر عزیز مصر بر سر راه او ایجاد کرده بود، به خدا نسبت می دهد و می گوید ما سوء و فحشاء را از یوسف برطرف ساختیم.
ولی با توجه به آیات بعد که می گوید او از بندگان مخلص ما بود، این حقیقت روشن می شود که خداوند بندگان مخلص خود را هرگز در این لحظات بحرانی، تنها نمی گذارد و کمک های معنوی خود را از آنان دریغ نمی دارد، بلکه با الطاف خفیة خود و مددهاهی غیبی که توصیف آن با هیچ بیانی ممکن نیست،‌ بندگان خود را حفظ می کند و این در واقع، پاداشی است که خدای بزرگ به این گونه بندگان می بخشد، پاداش پاکی و تقوی و اخلاص.(2)
انسان باید به این نکته توجه داشته باشد،‌که وقتی به چنین ابتلاء و امتحانی گرفتار شد و به خاطر خدا چشم بر این گناه بست، خداوند آن چنان نور علم و ایمان و یقین را در دل او روشن و منور می سازد و آن چنان شیرینی و لذت و زیبایی ترک گناه بر دل او می نشیند، که از گناه فرار می کند و مواهبی عظیم که ثمرة روشن بینی های قلبی است،‌جایزه ای است که خداوند به این گونه اشخاص می بخشد.
چنانکه در احوالات شیخ رجبعلی خیّاط از بزرگ مردان عرصة‌ معنوی معاصر ما نقل شده است که به چنین ابتلائی و امتحانی گرفتار می شود، ولی با رهیدن از آن، خداوند سرچشمة جوشان معرفت ربوبی را در درون او به غلیان در می آورد و چشم بصیرت او باز می شود و ره صد ساله را یک روزه می پیماید، و به مقامات بلندی دست می یابد و ما نیز باید با توکل بر خدا و پیشه کردن تقوی ره چنین بپیماییم. و آنچه را که مرضیّ خداوند است انجام دهیم.
کسی که در مقام ابتلاء و امتحان الهی قرار بگیرد، و تقوی پیشه کند، خداوند متعال نور حقیقت را در دل او روشن و منور می فرماید و به برکت آن دیگر مرتکب گناه نمی شود و دید و درک نیرومندی می خواهد و نورانیت و روشن بینی فوق العاده ای می خواهد که ثمرة درخت تقوی است. و این آیة‌ مبارکه یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً(3) ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر تقوی الهی پیشه کنید، خداوند برای شما وسیله ای برای جدایی حق از باطل قرا می دهد.
و اگر انسان این نیروی عظیم حقیقت یابی را در اثر پرهیزگاری و تقوی به دست آورد، دیگر در دام هوی و هوس ها نمی افتد و از ابتلائات و امتحانات الهی سربلند بیرون می آید، و حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ هم در چنین ابتلائی چشم بر گناه فرو بست، و خداوند این روشن بینی را به او اعطاء کرد که دیگر در دام هوی و هوس هیچگاه نیفتد، و چون در چنین امتحان و ابتلایی حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ سربلند بیرون آمد، دیگر لزومی ندارد، خداوند بار دیگر او را به چنین امتحانی ابتلاء سازد.‌ چرا که با سربلند بیرون آمدن از امتحان، بار دیگر انسان را به همان ابتلاء امتحان نمی کنند، مگر اینکه حکمت های دیگری در کار باشد. چنانکه در مدرسه یا دانشگاه وقتی از کسی امتحان گرفتند، و او سربلند از این امتحان بیرون آمد دیگر بار، مورد آزمون قرار نمی گیرد. امتحانات الهی نیز به گونه ای است که وقتی انسان آن را با موفقیت سپری کرد، به مقام معنوی و انسانی بالاتری دست خواهد یافت که در آن مرتبه امتحان او شکل دیگری خواهد داشت و نیازی به تکرار امتحان گذشته نیست، چون امتحان گذشته مربوط به مرتبه و مقام معنوی پائین تر بود.
در آخر ذکر این نکته مهم ضروری است که به نظر اکثر علمای شیعه، همه انبیاء چه قبل از مقام نبوت و چه بعد از آن، دارای مقام عصمت از گناه و لغزش هستند چه کبیره و چه صغیره، چه سهوی و چه عمدی. از این روی حضرت یوسف هم، همیشه و همواره اگر در چنین امتحانی قرار می گرفت مقام عصمتش هرگز چنین اجازه ای به او نمی داد که چنین گناه و معصیتی انجام دهد چرا که آن ها با اختیار و علم لدنی خویش، حقیقت زشتی گناه را می بینند و از آن دوری می گزینند.

پاورقی:

1. مکارم شیرازی، ناصر با همکاری جمعی از دانشمندان، تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیه، ج 9، ص 375.
2. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 9، ص 277.
3. انفال: 29.
منبع: نرم افزار پاسخ - مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات

منبع:سایت گروه اینترنتی رهروان ولایت

۰

معراج فاطمه

سبک زندگی اسلامی امربه معروف نهی ازمنکر خاطرات مدرسه

معراج فاطمه

سال 1377 بود . کمتر از یک ماه به برگزاری جشن تکلیف بچه‌های کلاس سوم مانده بود . مدرسه ما مربی پرورشی نداشت و خودم به عنوان معاون ، کار پرورشی هم انجام می‌دادم . کم‌کم وضو را به بچه‌ها آموزش می‌دادیم . خودم عملاً برایشان وضو می‌گرفتم و بچه ها شوق و ذوق زیادی در یادگرفتن از خود نشان می‌دادند . بعد به آنها گفتم که هر کدام برای دیگری وضو بگیرد و اشکالات یکدیگر را بگویند و خودم نظارت می‌کردم.
در این موقع بود که متوجه شدم یکی از بچه‌ها علاقه زیادی نشان نمی‌دهد، گویی هیچ تمایلی به یادگیری وضو ندارد . در کار او بیشتر دقت کردم و بعد خودش را تنها صدا زده، موضوع را به او گفتم . او نیز با همان زبان کودکی گفت: خانم اجازه! کفش‌هایم ورزشی است و حوصله ندارم بندهایش را باز کنم و ببندم ، تازه من نماز خواندن بلد نیستم، برای چه وضو بگیرم .
با اینکه کمی جا خورده بودم اما ، سادگی و صداقت کودکانه ‌او باعث شد تا با او بیشتر در­بارة وضو و نماز و اینکه اصلاً چرا ما نماز می خوانیم، صحبت کنم .
او و خانواده‌اش را می‌شناختم . اسمش آزیتا و از خانواده‌ای متمو­ّل بود . به او گفتم : آزیتا جان! وقتی مادرت برای شما غذای خوشمزه‌ای درست می‌کند، شما از او تشکر نمی‌کنی ؟ گفت: چرا . گفتم: وقتی پدرت برای شما هدیه‌ای می‌خرد چطور ؟ باز هم جوابش مثبت بود.
کم کم مسأله را برایش باز کردم . گفتم: نماز هم در واقع، تشکری از خداست؛ خدای مهربانی که این همه نعمت را برای ما فراهم کرده تا ما از آنها استفاده کنیم . آیا نباید از خدای مهربان تشکر کنیم ؟ جواب داد: چرا و بعد گفت: خانم! پس چرا بعضی وقتها پدرم نماز نمی‌خواند ؟ دیگر نمی‌دانستم چه بگویم ، هر طوری بود، مقداری برایش توضیح دادم . روزهای بعد با کمک مدیر دبستان، برای بچه‌ها، کلاسهایی تدارک دیدیم و از خانم معلم خودشان هم کمک گرفتیم و دربارة نماز و مسائل آن ، وضو و اینکه چرا نماز می‌خوانیم و نیز در بارة حضرت فاطمه (س) و تولد ایشان (چون روز برگزاری جشن تکلیف، روز تولد حضرت فاطمه (س) بود ) برایشان صحبت کردیم . ضمناً یکی از روحانیان هم که با بیانی شیوا به زبان خود بچه‌ها برایشان توضیح می‌دادند، در این امر مهم به ما کمک کردند .
همه جا مراقب آزیتا بودم . حالا دیگر می دیدم که با قلب رئوف کودکانه اش چطور از مسائل استقبال می کند . از بچه ها هم خواسته بودم که هنگام وضو، در بستن بندهای کفش او و چند نفر دیگر از بچه ها که کفش ورزشی داشتند، به آنها کمک کنند .
چند روز بیشتر نمانده بود . بچه ها با کمک خانواده ها چند سجاده و چادر سفید تدارک دیده بودند . برای بچه های بی بضاعت هم خودمان از طرف مدرسه تهیه کردیم . دیگر تقریباً همه‌بچه ها وضو و نماز و برخی از مسائل ساده را به خوبی فراگرفته بودند . گاهی در فرصتهای بیکاری، از آنها می خواستم که یکی یکی وضو بگیرند و نماز بخوانند و بقیه برایش صلوات می فرستادند . آنقدر مشتاق این کار بودند که خودم از تماشای آنها به وجد می آمدم .
بالاخره روز جشن تکلیف فرا رسید . بچه های کلاس با چادرهای سفید گلدار و سجاده هایی در بغل، به فرشتگانی آسمانی شباهت داشتند که از مشاهده ذوق و شوق آنها برای ایجاد اولین ارتباط با پروردگار مهربان، اشک در چشمان همه حلقه می زد . مادرهایشان را هم دعوت کرده بودیم . روی مقنعه های سفیدشان را با گلهایی از پارچه و تور رنگی که قبلاً تهیه کرده بودیم ، تزئین کردیم .
مینی بوس اداره از راه رسید و بچه ها و مادرها سوار شدند. من هم همراه آنان رفتم . به سالن ورزشی شهید کاظمیان که محل برگزاری جشن تکلیف بود، رسیدیم. موجی از جمعیت، به همراه دختر بچه های کوچک کلاس سومی از سایر مدارس که هر کدام با چادری سپید از جنس نور در صفوفی مرتب نشسته بودند، در سالن حضور داشتند . خود بچه ها از همه بیشتر خوشحال بودند . این فضا آنقدر نورانی و صمیمی بود که ناخودآگاه به یاد طواف خانه خدا افتادم؛ همگی سپید پوش، آنجا خانه اش را طواف می کنیم و اینجا این دلهای کوچک و مهربان، آمادة برقراری اولین ارتباط با معبود یکتا می شوند. به راستی که چقدر دل انگیز و زیبا بود؛ خاطره ای که هیچگاه از ذهنم دور نخواهد شد .
مراسم جشن، به خوبی به پایان رسید و برگشتیم، در حالی که ذهنم آکنده از حضور عاشقانه این روحهای پاک و کودکانه بود . فطرت پاک و خدا جویی که گاهی ما بزرگترها با اعمالی ناشایست و ناصحیح، آلوده اش می سازیم و غافلیم که چه گناه بزرگی در حق خود و کودک خود روا داشته ایم .
فردای آن روز، زنگ دوم بود که بچه ها سر کلاسها رفتند و من به دفتر مدرسه برگشتم . خانمی منتظر بود، ایشان را می شناختم، او مادر آزیتا بود . تا مرا دید، از جا برخاست و احوال پرسی کرد و ناگهان اشکهایش جاری شد . خودش این طور تعریف کرد و گفت: چند وقت است که متوجه شده ایم روحیه آزیتا خیلی عوض شده، قبلاً بچه گوشه گیری بود، اما حالا این طور نیست . ما همین یک دختر را داریم و آزیتا دو برادر بزرگتر دارد که با او فاصله سنّی نسبتاً زیادی دارند، برای همین، پدرش او را خیلی دوست دارد . اما متأسفانه پدرش کمی به نماز بی توجه بود، در حالی که انسان خوش قلبی است . چند وقت است که می بینیم آزیتا هنگام اذان، وضو می گیرد و به نماز می ایستد، پدرش از این روحیة او خیلی تعجب کرده و می گوید: بچه به این کوچکی چطور نماز را یاد گرفته ؟تا اینکه دیروز وقتی از جشن تکلیف همراه او به خانه برگشتم ، با چنان ذوق و شوقی همة برنامه ها و مسائل را برای پدرش تعریف کرد که ایشان متحول شد و به گریه افتاد و گویی از خود خجالت می کشید . پدرش خیلی خوشحال شد و او را غرق بوسه کرد .
اما ناگهان آزیتا گفت : پدرجان! اگر مرا دوست داری، دوتا خواهش دارم . پدر نیز استقبال کرد و به او گفت: هر چه باشد، می‌پذیرم . آزیتا گفت : پدرجان! شما هم مثل من سر وقت نماز بخوانید. تا این حرف را زد، پدرش کاملاً‌ به گریه افتاد و به او قول داد که این طور عمل کند . آزیتا ادامه داد: پدرجان! ضمناً من از اسمم هم زیاد خوشم نمی آید و برای خودم اسم ‹‹فاطمه›› را انتخاب کرده ام اسمم را عوض کنید؛ چون در جشن تکلیف، به همه بچه هایی که اسم آنها « فاطمه » یا یکی از اسامی حضرت زهرا (س ) بود، جایزه دادند . حرفهای مادر آزیتا که به اینجا رسید، دیگر اشکهای من و خانم مدیر هم جاری شده بود و همگی به این همه خلوص کودکانه غبطه می خوردیم .
پدر آزیتا موافقت کرده بود و البته عوض کردن اسم آزیتا حدود شش ماه به طول انجامید، اما بالاخره اسمش را « فاطمه » گذاشتند و خودش هم راضی و خشنود بود .


منبع:سایت ستاداحیای امربه معروف ونهی از منکرخراسان رضوی

بانک فیلم

نرم افزارهای مذهبی موبایل

تصاویربرگزیده

سبک زندگی اسلامی (لطفا برای نمایش تصاویرباکیفیت برروی تصویرموردنظرکلیک کرده وتصویررا در رایانه تان ذخیره کنید)