جستجو
بایگانی
- آذر ۱۴۰۳ (۵)
- آبان ۱۴۰۳ (۷)
- مهر ۱۴۰۳ (۹)
- شهریور ۱۴۰۳ (۸)
- مرداد ۱۴۰۳ (۴)
- تیر ۱۴۰۳ (۱۴)
- خرداد ۱۴۰۳ (۲۰)
- ارديبهشت ۱۴۰۳ (۲۲)
- فروردين ۱۴۰۳ (۲۴)
- اسفند ۱۴۰۲ (۳۰)
- بهمن ۱۴۰۲ (۲۵)
- دی ۱۴۰۲ (۲۶)
- آذر ۱۴۰۲ (۸)
- آبان ۱۴۰۲ (۱۴)
- مهر ۱۴۰۲ (۹)
- شهریور ۱۴۰۲ (۲)
- مرداد ۱۴۰۲ (۷)
- تیر ۱۴۰۲ (۴)
- خرداد ۱۴۰۲ (۱۶)
- ارديبهشت ۱۴۰۲ (۱۲)
- فروردين ۱۴۰۲ (۱۴)
- اسفند ۱۴۰۱ (۱۷)
- بهمن ۱۴۰۱ (۲۰)
- دی ۱۴۰۱ (۲۷)
- آذر ۱۴۰۱ (۱۶)
- آبان ۱۴۰۱ (۱۷)
- مهر ۱۴۰۱ (۱۵)
- شهریور ۱۴۰۱ (۱۷)
- مرداد ۱۴۰۱ (۱۰)
- تیر ۱۴۰۱ (۱۱)
- خرداد ۱۴۰۱ (۱۱)
- ارديبهشت ۱۴۰۱ (۱۹)
- فروردين ۱۴۰۱ (۹)
- اسفند ۱۴۰۰ (۴)
- بهمن ۱۴۰۰ (۱۰)
- دی ۱۴۰۰ (۱۱)
- آذر ۱۴۰۰ (۸)
- آبان ۱۴۰۰ (۱۰)
- مهر ۱۴۰۰ (۱۲)
- شهریور ۱۴۰۰ (۱۰)
- مرداد ۱۴۰۰ (۹)
- تیر ۱۴۰۰ (۸)
- خرداد ۱۴۰۰ (۹)
- ارديبهشت ۱۴۰۰ (۹)
- فروردين ۱۴۰۰ (۹)
- اسفند ۱۳۹۹ (۱۷)
- بهمن ۱۳۹۹ (۲۴)
- دی ۱۳۹۹ (۱۷)
- آذر ۱۳۹۹ (۱۳)
- آبان ۱۳۹۹ (۱۰)
- مهر ۱۳۹۹ (۱۶)
- شهریور ۱۳۹۹ (۱۴)
- مرداد ۱۳۹۹ (۱۲)
- تیر ۱۳۹۹ (۹)
- خرداد ۱۳۹۹ (۱۲)
- ارديبهشت ۱۳۹۹ (۱۴)
- فروردين ۱۳۹۹ (۱۶)
- اسفند ۱۳۹۸ (۱۷)
- بهمن ۱۳۹۸ (۱۹)
- دی ۱۳۹۸ (۴۲)
- آذر ۱۳۹۸ (۱۴)
- آبان ۱۳۹۸ (۱۴)
- مهر ۱۳۹۸ (۱۱)
- شهریور ۱۳۹۸ (۱۷)
- مرداد ۱۳۹۸ (۱۲)
- تیر ۱۳۹۸ (۲)
- خرداد ۱۳۹۸ (۷)
- ارديبهشت ۱۳۹۸ (۱۵)
- فروردين ۱۳۹۸ (۱۲)
- اسفند ۱۳۹۷ (۱۰)
- بهمن ۱۳۹۷ (۱۲)
- دی ۱۳۹۷ (۲۱)
- آذر ۱۳۹۷ (۶)
- آبان ۱۳۹۷ (۳)
- مهر ۱۳۹۷ (۵)
- شهریور ۱۳۹۷ (۳)
- مرداد ۱۳۹۷ (۸)
- تیر ۱۳۹۷ (۱۵)
- خرداد ۱۳۹۷ (۸)
- ارديبهشت ۱۳۹۷ (۱۳)
- فروردين ۱۳۹۷ (۹)
- اسفند ۱۳۹۶ (۱۰)
- بهمن ۱۳۹۶ (۲۳)
- دی ۱۳۹۶ (۷)
- آذر ۱۳۹۶ (۱۳)
- آبان ۱۳۹۶ (۱۶)
- مهر ۱۳۹۶ (۵)
- شهریور ۱۳۹۶ (۱۵)
- مرداد ۱۳۹۶ (۱۶)
- تیر ۱۳۹۶ (۳۰)
- خرداد ۱۳۹۶ (۳۳)
- ارديبهشت ۱۳۹۶ (۲۶)
- فروردين ۱۳۹۶ (۴۳)
- اسفند ۱۳۹۵ (۶۰)
- بهمن ۱۳۹۵ (۵۱)
- دی ۱۳۹۵ (۵۸)
- آذر ۱۳۹۵ (۴۵)
- آبان ۱۳۹۵ (۵۹)
- مهر ۱۳۹۵ (۹۳)
- شهریور ۱۳۹۵ (۷۴)
- مرداد ۱۳۹۵ (۷۵)
- تیر ۱۳۹۵ (۷۰)
- خرداد ۱۳۹۵ (۵۸)
- ارديبهشت ۱۳۹۵ (۸۸)
- فروردين ۱۳۹۵ (۴۳)
- اسفند ۱۳۹۴ (۴۹)
- بهمن ۱۳۹۴ (۷۳)
- دی ۱۳۹۴ (۱۰)
- آذر ۱۳۹۴ (۲۴)
- آبان ۱۳۹۴ (۲۵)
- مهر ۱۳۹۴ (۲)
- شهریور ۱۳۹۴ (۴)
- مرداد ۱۳۹۴ (۶)
- تیر ۱۳۹۴ (۱۲)
- خرداد ۱۳۹۴ (۱)
- ارديبهشت ۱۳۹۴ (۸)
- فروردين ۱۳۹۴ (۱۲)
- اسفند ۱۳۹۳ (۲۸)
- بهمن ۱۳۹۳ (۲۸)
- دی ۱۳۹۳ (۱۱)
- آذر ۱۳۹۳ (۵۶)
نويسندگان
- سرباز ولایت (2407)
پربحث ترين ها
-
-
کاریکاتور:: حجاب یا بی حجاب؟
۹۳/۰۹/۱۰ -
-
نـامـه ای بـرای خـواهـرم !
۹۵/۰۱/۱۶ -
-
لطفا قیمت این تصاویر را مشخص کنید
۹۵/۰۱/۲۴ -
عملی لذت بخش اما دردناک!
۹۵/۰۱/۱۴ -
-
-
آخرين نظرات
پيوندها
۱۹۹ مطلب با موضوع «زندگی به سبک شهدا» ثبت شده است
آخرین درخواست حاج احمد از شهید بروجردی چه بود؟
آخرین درخواست حاج احمد از شهید بروجردی چه بود؟
به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، سرتیپ دوم پاسدار سعید الفتی که در سال ۱۳۶۲ مسئول مخابرات تیپ ویژه شهدا در دوران دفاع مقدس بود، از شهید بروجردی در مورد جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان خاطرهای نقل کرده است.
به گفته سردار الفتی نقل این خاطره در بعضی از کتابها وجود دارد، ولی بنده بدون واسطه این مطلب را از شهید بزرگ میرزامحمد بروجردی ـ مسیح کردستان ـ شنیدهام.
سردار الفتی در اینباره اظهار داشت: در سال ۱۳۶۰ بعد از همکاریهای پراکنده که با سپاه تحت عنوان «شرکت در عملیاتهای گشتزنی و شناسایی جریانهای معاند» داشتم بنا به معرفی مرحوم آیتالله زرندی و با گزینش شهید سید باقر طباطبایی معاونت نیروی انسانی ستاد غرب کشور به عضویت سپاه درآمدم و بنا به نیاز آن روز در منطقه غرب، دستور داده شد تا به مخابرات بروم.
پس از آموزش، چند روز در بخش بیسیم سپاه جوانرود مشغول به خدمت شدم. در مدتزمان کمی به خاطر تبادل پیامهای فرماندهان در شبکه بیسیم با فرماندهان و در مکاتباتشان با روحیات آنها کم و بیش آشنا شدم. مخصوصاً در مورد اقتدار و سختکوش بودن حاج احمد متوسلیان بسیار شنیده بودم، بالأخص نحوه صحبت کردن ایشان با شهید بزرگوار میرزامحمد بروجردی و احترام خاصی که به این شهید بزرگوار میگذاشت.
در سال ۱۳۶۲ در شب قبل از شهادت بروجردی در مقر فرماندهی تیپ ویژه شهدا در مهاباد در پایان جلسهای که شهید بروجردی با مسئولین تیپ ویژه شهدا داشت، مطلبی را گفت که برایم بسیار جالب بود. فکر میکنم زمان نقل این موضوع، برادرم جواد حامد مسئول وقت عملیات ویژه شهدا هم حضور داشت.
شهید بروجردی در آن شب گفت «دلم برای حاج احمد خیلی تنگ شده» و ادامه داد «بعد از اینکه قرار شد حاج احمد برای تشکیل تیپ محمد رسولالله (ص) به جنوب برود، یک جلسه با آقامحسن (رضایی) در تهران داشت. زمان برگشت در کرمانشاه پیش من آمد و بعد از احوالپرسی گفت «حاجآقا من جنوب نمیروم». کمی صدایش بلند بود. من نگاهی بهصورت حاج احمد کردم و گفتم «چرا؟» حاج احمد گفت «حاجآقا، کردستان و مریوان هنوز کار ما تمام نشده است.» من دوباره به چهرهاش نگاه کردم و حاج احمد سرش را پایین انداخت و گفت «حاجآقا، نظر شما چه هست؟» گفتم «حاجی، أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ کجا رفته؟».
احمد گفت «یعنی چی؟» گفتم «یعنی حرف فرماندهات را گوش کن.» مجدد با حیای بسیار گفت «حاجآقا میشود یک درخواستی کنم؟» گفتم «بگو. خجالت نکش.» گفت «من تعدادی از کادرها و تعدادی از تجهیزات برای تشکیل تیپ از مریوان ببرم؟» گفتم «لیست بده» ایشان یک لیست حدود ۴۰ نفر نیرو و تعدادی قبضه سلاح نیمهسنگین، تفنگ ۱۰۶، خمپاره ۱۶۰ و چند خودرو را به من داد و من زیر نامه دستور دادم که با خودش ببرد. او با حیای زیاد از اتاق رفت. هنوز آن چهره مظلوم در ذهنم تداعی میشود.»
داستان چمران
زندگی به سبک شهدا رهبری انقلاب جنگ ودفاع مقدس
داستان چمران
۱
بعد [از قضیه کردستان] آمد تهران و وزیر دفاع شد؛ بعد که جنگ شروع شد، وزارت و بقیهی مناصب دولتی و مقامات را کنار گذاشت و آمد اهواز، جنگید و ایستاد [۴]
۶
حضور برای او یک امر دائمی بود. ما از اینجا با هم رفتیم اهواز؛ اولِ رفتن ما به جبهه، به اتفاق رفتیم. توی تاریکی شب وارد اهواز شدیم. همه جا خاموش بود. دشمن در حدود یازده دوازده کیلومتری شهر اهواز مستقر بود. ایشان شصت هفتاد نفر هم همراه داشت که با خودش از تهران جمع کرده بود و آورده بود؛ اما من تنها بودم؛ همه با یک هواپیمای سی - ۱۳۰ رفته بودیم آنجا. به مجردی که رسیدیم و یک گزارش نظامی کوتاهی به ما دادند، ایشان گفت که همه آماده بشوید، لباس بپوشید تا برویم جبهه. ساعت شاید حدود نه و ده شب بود. همان جا بدون فوت وقت، برای کسانی که همراه ایشان بودند و لباس نظامی نداشتند، لباس سربازی آوردند و همان جا کوت کردند؛ همه پوشیدند و رفتند. البته من به ایشان گفتم که من هم میشود بیایم؟ چون فکر نمیکردم بتوانم توی عرصهی نبرد نظامی شرکت کنم. ایشان تشویق کرد و گفت بله، بله، شما هم میشود بیائید. که من هم همان جا لباسم را کندم و یک لباس نظامی پوشیدم و با اینها رفتیم.
یعنی از همان ساعت اول شروع کرد؛ هیچ نمیگذاشت وقت فوت بشود. ببینید، حضور این است. [۴]
۷
تربیت و آموزشهای جنگ را مرحوم چمران درست کرد. جاهایی را معیّن کرد برای تمرین. خود ایشان، انصافاً به کارهای چریکی وارد بود. در قضایای قبل از انقلاب، در فلسطین و مصر تمرین دیده بود. بهخلاف ما که هیچ سابقه نداشتیم، ایشان سابقهی نظامىِ حسابی داشت و از لحاظ جسمانی هم، از من قویتر و کار کشتهتر و زبدهتر بود. لذا، وقتی صحبت شد که «کی فرماندهی این عملیات باشد؟» بیتردید، همه نظر دادیم که مرحوم چمران، فرماندهی این تشکیلات شود. [۲]
۸
در روز فتح سوسنگرد تلاش زیادی شد برای اینکه نیروهای ما - نیروهای ارتش، که آن وقت در اختیار بعضی دیگر بودند - بیایند و این حمله را سازماندهی کنند و قبول کنند که وارد این حمله بشوند. شبی که قرار بود فردای آن، این حمله از اهواز به سمت سوسنگرد انجام بگیرد، ساعت حدود یک بعد از نصف شب بود که خبر آوردند یکی از یگانهائی که قرار بوده توی این حمله سهیم باشد را خارج کردهاند. خب، این معنایش این بود که حمله یا انجام نگیرد یا بکلی ناموفق بشود. بنده یک یادداشتی نوشتم به فرماندهی لشکری که در اهواز بود و مرحوم چمران هم زیرش نوشت و تا ساعت یک و خردهای بعد از نصف شب ما با هم بودیم و تلاش میشد که این حمله، فردا حتماً انجام بگیرد.
صبح زود نیروهای نظامی که حرکت کردند، ما هم با چند نفری که همراه من بودند، دنبال اینها حرکت کردیم. وقتی به منطقه رسیدیم، من پرسیدم چمران کجاست؟ گفتند: چمران صبح زود آمده و جلو است. یعنی قبل از آنی که نیروهای نظامىِ منظم و مدون حرکت بکنند و راه بیفتند، چمران جلوتر حرکت کرده بود و با مجموعهی خودش چندین کیلومتر جلو رفته بودند. بعد هم الحمدلله این کار بزرگ انجام گرفت، و چمران هم مجروح شد.
دنیا و مقام برایش مهم نبود؛ نان و نام برایش مهم نبود؛ به نام کی تمام بشود، برایش اهمیتی نداشت. باانصاف بود، بیرودربایستی بود، شجاع بود، سرسخت بود. در عین لطافت و رقت و نازکمزاجی شاعرانه و عارفانه، در مقام جنگ یک سرباز سختکوش بود. [۴]
۹
شلیک آر. پی. جی را که نیروهای ما بلد نبودند، به آنها تعلیم میداد؛ چون آر. پی. جی جزو سلاحهای سازمانی ما نبود؛ نه داشتیم، نه بلد بودیم. او در لبنان یاد گرفته بود و به همان لهجهی عربی آر. بی. جی هم میگفت؛ تعلیم میداد که اینجوری آر. پی. جی را بایستی شلیک کنید. حالا ببینید دانشمند فیزیک پلاسماىِ در درجهی عالی، در کنار شخصیت یک گروهبانِ تعلیم دهندهی عملیات نظامی، آن هم با آن احساسات رقیق، آن هم با آن ایمان قوی و با آن سرسختی، چه ترکیبی میشود.
در وجود یک چنین آدمی، دیگر تضاد بین سنت و مدرنیته حرف مفت است؛ تضاد بین ایمان و علم خندهآور است. این تضادهای قلابی و تضادهای دروغین اینها دیگر در وجود یک همچنین آدمی بیمعنا است. هم علم هست، هم ایمان؛ هم سنت هست، هم تجدد؛ هم نظر هست، هم عمل؛ هم عشق هست، هم عقل... اینجور هم نبود که یک آدم خشکی باشد که لذات زندگی را نفهمد؛ بعکس، بسیار لطیف بود، خوشذوق بود، عکاس درجهی یک بود هنرمند بود. دل باصفائی داشت؛ عرفان نظری نخوانده بود؛ شاید در هیچ مسلک توحیدی و سلوک عملی هم پیش کسی آموزش ندیده بود، اما دل، دل خداجو بود؛ دل باصفا، خداجو، اهل مناجات، اهل معنا. [۴]
۱۰
شهید چمران شب تا ساعت یک بعد از نصف شب و بیشتر دنبال کار است، صبح زود جلوتر از همه توی جبهه است و هرجا لازم هست، حضور دارد. این حضور دائم و بهنگام در هر نقطهای که لازم است را باید تمرین کنیم. [۴] چمران یک نخبهى علمى درجهى یک بود امّا احساس کرد نیاز است که بیاید در این میدان کار کند؛ از همان استعداد، از همان توانایى، از همان همّت استفاده کرد وارد این میدان شد و کارهاى کارستانى انجام داد. [۵]
۱۱
سردار رشید اسلام، مالک اشتر زمان، چمران عزیز، مرد عمل و جهاد و شهادت، سرباز فداکار اسلام و انسانی در خط حاکمیت قرآن بود. جهاد او در خوزستان دنبالهی جهادش در کردستان و دنبالهی جهاد بزرگش در لبنان بود. در همه جا یک هدف و یک خط را تعقیب میکرد. [۱]
۱۲
مرحوم شهید چمران حقاً یک نمونه و مظهری بود از آن چیزی که انسان دوست میدارد تربیت جوانان ما و دانشگاهیان ما به آن سمت حرکت بکند... در دانشگاه پرورش انسانِ در تراز شهید چمران لازم است؛ [۴]
همرزمی که قلب شهید چمران را فتح کرد
زندگی به سبک شهدا جنگ ودفاع مقدس
همرزمی که قلب شهید چمران را فتح کرد
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، یکی از عرصههای مهم و جاودانه تاریخ ایران اسلامی، دوران هشت ساله دفاع مقدس است که در این عرصه ماندگار، مردان بزرگی سهیم بودهاند. نام شهیدان ایران اسلامی که با نثار جان خود و در اوج مظلومیت و گمنامی باعث شدند تا کشور عزیزمان قلههای ترقی و پیشرفت را یکی پس از دیگری فتح کند، همواره بر تارک پر افتخار میهن میدرخشد. شهیدان والامقامی که با تفکری دینی و اسلامی، برگرفته از مکتب امامان معصوم (ع)، باعث شدند تا سعادتی بزرگ برای کشور اسلامی ایران رقم بخورد و امروز ثمره آن خونهای پاک است که باعث شده، اقتدار نظام اسلامی در مقابل توطئه دشمنان و ددمنشان دنیا حفظ شود.
امروز گرچه چهار دهه از پایان دوران دفاع مقدس گذشته، اما به جرأت میتوان گفت هنوز گوشه کوچکی از رشادتها و دلاوریهای حماسهسازان و قهرمانان آن دوران با شکوه که خود میتواند درسی برای آیندگان و نسل امروز باشد به درستی در پیشگاه ملت ایران مطرح نشده است. از این رو بر خود تکلیف دیدیم که در این راستا گوشه کوچکی از زندگینامه و رشادتهای یکی از این قهرمانان و حماسهسازان ایران زمین، شهید سرلشکر «ایرج رستمی» را بازگو کنیم.
ایرج رستمی در شهریور سال ۱۳۲۰ در شهر آشخانه (مرکز شهرستان مانه و سملقان) از شهرهای استان خراسان شمالی متولد شد. ایرج پسری چالاک، تند و تیز، بسیار شاد و کمی شوخ طبع بود. در سال ۱۳۲۷ وارد مدرسه عنصری آشخانه شد و کلاس ششم ابتدایی را در این مدرسه به پایان رساند. ایرج در مدرسه و حتی محیط روستا حامی و مدافع خوبی برای بچههای کوچک و ضعیف بود. او یک روستازاده بود و در کارهای کشاورزی و دامداری کمک حال پدر و خانواده بود. در اوایل دهه ۴۰ به خدمت مقدس سربازی رفت و در همان دوران وارد ارتش شد. با توجه به وضعیت مناسب جسمانی و فیزیکی جزء اولین نفراتی بود که دوره چتربازی و سقوط آزاد را میگذراند. او برای یک دوره آموزشی به تهران رفت و بعد وارد یگان هوابرد شیراز شد. در شیراز به ادامه تحصیل پرداخت و در تاریخ ششم مهر ۱۳۵۴ به درجه ستواندومی رسید.
پس از پیروزی انقلاب و با گسترش دامنه آتش فتنه داخلی، در سال ۱۳۵۸ با تیپ ۵۵ هوابرد شیراز برای برقراری نظم و آرامش فتنه ضد انقلاب به کردستان رفت. به دلیل رشادتهایی که در کردستان از خود نشان دادند سه سال ارشدیت گرفت و به درجه سروانی نائل آمد و مسئول برقراری امنیت سردشت شد در آبان ۱۳۵۸ در درگیری و جنگ با کومله از ناحیه پا زخمی و حدود ۹ ماه در بیمارستان بستری شد. وی پس از بهبودی به تیپ ۵۵ هوابرد شیراز بازگشت و با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهههای حق علیه باطل شد.
با توجه به توانمندیها، سوابق و قابلیتهای منحصر بفرد نظامی شهید رستمی در حوزه چریکی و جنگهای نامنظم و سوابق درخشان در کردستان، توسط وزارت دفاع مامور به همکاری با دکتر چمران شد و به همراه چمران ستاد جنگهای نامنظم را در جبهههای جنوب تشکیل داد که مسئولیت آن توسط دکتر چمران بر عهده شهید ایرج رستمی گذاشته شد.
به دستور شهید چمران، مرکز آموزش نیروهای ستاد هماهنگی جنگهای نامنظم را تأسیس کرد و مسئولیت آن مرکز (در خزینه) و همچنین عملیات ستاد جنگهای نامنظم به شهید رستمی محول شد. شهید چمران و رستمی با شکلدهی ستاد هماهنگی جنگهای نامنظم و طراحی چندین عملیات در منطقه، ضربات سختی به دشمن وارد آوردند.
رشادت، از خودگذشتگی و درایت شهید رستمی از دید تیزبین دکتر چمران مخفی نماند و این امر سبب آغاز یک دوستی تا پای جان بین آن دو شد. این دو یار و همرزم دلاور در عملیاتهایی همچون هویزه در ۱۶ دی ۱۳۵۹ و عملیات فرمانده کل قوا خمینی روح خدا در ۲۱ خرداد ۱۳۶۰ همراه هم بودند. شهید رستمی به همراه شهید چمران از اولین نفراتی بودند که با همراهی سایر رزمندگان شجاع اسلام پا به ارتفاعات اللهاکبر گذاشتند در حالی که دشمن در نقاطی، سرسختانه مقاومت میکرد آنها با فداکاری و قدرت تمام تپههای شاهسوند را به تصرف درآوردند.
در جریان هجوم دشمن به سمت سوسنگرد، رزمندگان ستاد جنگهای نامنظم به همراه سایر نیروهای مسلح، دهلاویه را که روستایی در غرب سوسنگرد است، خط مقدم خود قرار دادند. مدافعان دهلاویه، ۱۰ روز سرسختانه در برابر دشمن مقاومت کردند تا این که در ۲۴ آبان ۱۳۵۹ دشمن با اشغال دهلاویه خود را به سوسنگرد رساند.
پس از شکستن حصر سوسنگرد در تاریخ ۲۶ آبان ۱۳۵۹، جاده دهلاویه و مرز چذابه در تصرف دشمن بود. برای آزادسازی روستا و جاده دهلاویه، عملیاتی ساعت ۴:۳۰ دقیقه بامداد ۲۶ خرداد سال ۶۰ با تلاش نیروهای ستاد جنگهای نامنظم به فرماندهی ایرج رستمی و همکاری نیروهای ارتش و سپاه از دو محور روستای دهلاویه اجرا و منجر به آزادی دهلاویه و عقب راندن دشمن تا یک کیلومتری بعد از دهلاویه شد. سرانجام در بامداد ۳۱ خرداد سال ۱۳۶۰ ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه و جانشین شهید چمران در جریان درگیری سخت با دشمن بعثی، بر اثر اصابت گلوله توپ دشمن در منطقه دهلاویه به درجه رفیع شهادت نائل شد.
متواضع و بیآلایش
«محمد نخستین» یکی از همرزمان شهید رستمی در خاطرات خود بیان میکند: «شهید رستمی فرمانده عملیات ستاد جنگهای نامنظم بود و در رشته عملیاتهای زیادی که انجام داد مانع پیشروی دشمن و حتی فرار آنان میشد. رستمی مسئول اجرایی عملیاتی بود که شهید چمران طراحی میکرد. یکی از صفات بارز شهید رستمی همان بسیجی بودن وی بود، ما و مابقی دوستان، شهید رستمی را تنها به خاطر احترام «جناب سرگرد» صدا میکردیم ولی برای وی پست، مقام و درجه هیچ اهمیتی نداشت. در دوکوهه سنگری درست کرده بودیم که اتاق شهید رستمی باشد. وی شب تا صبح برای شناسایی بیرون میرفت و نزدیکیهای صبح که برای کمی اسراحت میآمد، اتاقش پر از نیروهای بسیجی بود که خوابیده بودند لذا جایی برای خواب نداشت. شهید رستمی با یک کیسه خواب همیشه دم در سنگر میخوابید و رزمندگان که در رفت و آمد بودند باعث مزاحمت میشدند لذا من همیشه گلهمند و ناراضی بودم، اما رستمی حرفی نمیزد.»
شهید ایرج رستمی از نگاه شهید دکتر مصطفی چمران
یادداشتی که به خط شهید چمران برای شهید ایرج رستمی ارسال شده مبین سطح علاقمندی و انس و الفت میان این دو عبد صالح خداوند است. در این یادداشت چنین آمده است:
«بسم ا... الرحمن الرحیم
.. دوست عزیزم آقای رستمی قهرمان پرافتخار من، هر وقت که به تو فکر میکنم از شدت شوق قلبم میلرزد و اشک به چشمانم حلقه میزند. امیدوارم که هر چه زودتر صحت و سلامت خود را بازیابی و با هم در کوهها و دشتها و درهها و در خطرناکترین سنگرها برای پاسداری از ایران و انقلاب فداکاری کنیم...»
این چنین بود که این دو یار صدیق و فداکار بعد از شروع جنگ تحمیلی نیز در کنار یکدیگر و دوشادوش هم در برابر خصم زبون زمان جنگیدند و دلاوریها و رشادتهای فراوان از خود نشان دادند که کمترین آن آزادسازی پاوه و فتح ارتفاعات اللهاکبر، دهلاویه و... بود. سرانجام هر دو در یک روز و در فاصلهای کم به شهادت رسیدند.
در سحرگاه ۳۱ خرداد سال ۱۳۶۰ شهید ایرج رستمی به شهادت رسید و به فاصله چند ساعت بعد زمانی که شهید چمران از شهادت همسنگر و فرمانده دلاورش به شدت اندوهگین بود گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد، اگر ما را هم دوست داشته باشد میبرد» شهید چمران در همان مکانی که شهید رستمی به شهادت رسیده بود مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت و در راه بیمارستان در نزدیکی اهواز به شهادت رسید و به دیدار معبودش شتافت و به دوست و همرزم فداکارش پیوست و چه زود خداوند درخواست دوستی او را لبیک گفت.
شهید رستمی در کلام فرماندهی معظم کل قوا (مد ظله العالی)
رهبر معظم انقلاب اسلامی (مد ظلهالعالی) در سفر خود به خراسان شمالی در سال ۹۱ در جمع بسیجیان و مردم شهیدپرور این خطه، با ذکر خاطرهای پیرامون مراتب مجاهدت، ایثار و شجاعت شهید رستمی فرمودند:
«معروف بود در دوران دفاع مقدس، میگفتند فلانی نوربالا میزند، روشن است؛ یعنی بزودی شهید خواهد شد. یعنی این نورانیت بسیجی بود. این را من خودم مشاهده کردم، نه یک بار و دو بار، یک مورد آن مربوط به همین استان (استان خراسان شمالی) شماست. بد نیست عرض بکنم. یک سرگرد ارتشی که بعد ما فهمیدیم ایشان اهل آشخانه است، «سرگرد رستمی» بود به میل خود، به صورت بسیجی آمده بود، در مجموعه گروه شهید چمران، آنجا فعالیت میکرد. بنده مکررا او را میدیدم؛ میآمد، میرفت. یک شبی با مرحوم چمران نشسته بودیم راجع به مسائل جبهه و کارهایی که فردا داشتیم، صحبت میکردیم؛ در باز شد، همین شهید رستمی وارد شد.
چند روزی بود من او را ندیده بودم. دیدم سرتا پایش گل آلود است؛ این پوتینها گل آلود، بدنش خاک آلود، صورتش خسته، ریشش بلند؛ اما چهره را که نگاه کردم، دیدم مثل ماه این چهره میدرخشد؛ نورانی بود. روزهای قبل، من این حالت را در او ندیده بودم. رفته بود در یک منطقه عملیاتی، آنجا فعالیت زیادی کرده بود؛ حالا آمده بود، میخواست گزارش بدهد. او بعد از چندی هم به شهادت رسید. این حضور فداکارانه، ارتشی بود، اما آمده بود بسیجی وارد میدان شده بود؛ فعالیت میکرد، مجاهدت میکرد، حضور فداکارانه داشت در همان مجموعه بسیجیِ شهید چمران، بعد هم به شهادت رسید. این نورانیت را خیلیها دیدند؛ ما هم دیدیم. دیگران هم بیشتر از ما دیدند و این ناشی از حضور فوقالعاده است.»
فرازی از نامه شهید رستمی به همسرش
شهید رستمی در آستانه اعزام به ماموریت سردشت در نامهای به همسرش چنین نوشت «خوشحالم که در این لحظات حساس و خطیر تاریخ با قلبی آکنده از نور اسلام به یاری هموطنان کردˈ میشتابم. سعی خواهم کرد که در لحظات حساس دستم به خون آغشته نشود و اگر مسئولیتی دارم و یا مسئولیتی دیگر به من واگذار شود طبق فرمان مولای متقیان (ع) که زینت بخش نهج البلاغه است عمل کنم و سعی خواهم کرد اموال بیت المال را در راه صحیح و به مصرفی معقول برسانم. ابتدا حق مستضعفان را ادا خواهم کرد و سپس برای رفاه عمومی مردم میکوشم.»
گزارش از پژوهشگر دفاع مقدس سرهنگ ستاد قاسم اکبری مقدم
کلیپ شهدای نیاک/ درآرزوی شهادت
بانک فیلم زندگی به سبک شهدا رهبری انقلاب نمآهنگ جنگ ودفاع مقدس
کلیپ شهدای نیاک/ درآرزوی شهادت
مشق رزم «حاج قاسم» در گود زورخانه/ باشگاهی که تفنگها «میل» و قبضه آر.پی.جی «کباده» آن بود!
زندگی به سبک شهدا معروف نیوز جنگ ودفاع مقدس
مشق رزم «حاج قاسم» در گود زورخانه/ باشگاهی که تفنگها «میل» و قبضه آر.پی.جی «کباده» آن بود!
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، هر چند معلوم نیست از چه زمانی فرهنگ پهلوانی و قهرمانی به فرهنگ ایرانی پیوند خورد، اما این موضوع واضح و روشن است که پهلوانی و بزرگمردی در ایران قدمتی دیرینه دارد و اگر از تعاریف و نوشتههای اساطیری و ادبی عبور کنیم این فرهنگ در ادامه راه خود با تائید از سوی فرهنگ دینی توانست بیش از گذشته در جامعه باقی بماند تا امروز که هم با حفظ اصالت گذشته، طرفداران خود را دارد.
پهلوانان، همان قهرمانانی بودند که در مقامی بالاتر قدم در راه خیر گذاشتند و با شکستن غرور و تکبر خود و کسب معنویت در وهله اول، با پیروزی بر نفس خویش به پهلوانی رسیدند. بعدها با ورود اسلام به ایران ورزش زورخانهای با فرهنگ دینی پیوند خورد و با گرفتن رنگ و بوی دین بر ارزش و قدر آن افزوده شد. از این رو هر سال سالروز جنگ حضرت علی (ع) با عمرو بن عبدود در غزوه خندق مصادف با ۱۷ شوال، در تقویم کشور به نام روز «فرهنگ پهلوانی» و «ورزشهای زورخانهای» نامگذاری شده است تا یادگاری از پیوند مبارک قهرمانی و پهلوانی باشد.
پهلوانان وطن، از «پوریای ولی» تا «حاج قاسم سلیمانی»
نام قهرمانان زیادی در طول تاریخ به نام پهلوانی گره خورده است، قهرمانانی که با رعایت اخلاق و خیر رساندن به مردم، نام خود را بالاتر از قهرمان ورزشی به پهلوان تغییر دادند، اتفاقی مبارک که نام آنان را نه فقط به عنوان یک قهرمان ملی و میهنی که به عنوان الگویی از اخلاق و بزرگمنشی بر سر زبانها انداخت و اگرچه از زمان حیات برخی از آنان صدها سال گذشته، اما همچنان نام و یادشان در تاریخ و فرهنگ ما به وضوح زنده است. از پوریای ولی که گفته میشود اولین طراح و معمار زورخانه است تا تختی که اگرچه عناوین قهرمانی متعددی در رشته کشتی دارد، اما نامش بیش از یک قهرمان به پهلوان شهرت دارد تا حاج قاسم سلیمانی فرمانده بزرگ مقاومت که کمتر کسی از پهلوانی او در گود زورخانه با خبر است، همه افراد تاثیرگذار ورزشهای زورخانهای و پهلوانی هستند.
باز شدن پای رزمندهها پیش از میدان جنگ در گود زورخانه
کم نبودند شهدایی که پیش از حضور در میدانهای رزم علیه دشمن پایشان به گود دیگری از مبارزه باز شد. قهرمانان وطن قبل از اینکه اسلحه به دست بگیرند در جایی چون زورخانه با امیال و هواهای نفسانی خود مبارزه کردند و اگر به مقامی رسیدند نه به واسطه زور بازو که به خاطر صفات نیکی بود که در درونشان ریشه دوانده بود.
پهلوان شهید کوچولو
«سعید طوقانی» در زمان شهادت ۱۶ سال سن بیشتر نداشت، آنقدر شناسنامهاش را دستکاری کرده بود تا بتواند به جبهه برود تا اینکه بالاخره به جبهه رفت و در سال ۱۳۶۳ در شرق دجله به شهادت رسید. سعید از کودکی باستانیکار بود، قهرمان کوچکی که تصاویر و پوسترهایش زینتبخش زورخانه و نشریات کشور بود. از چهار سالگی به ورزش زورخانهای علاقهمند شد و خیلی زود توانست در این رشته پیشرفت کند و نامش به «پهلوان کوچولو» شهرت بیابد. پیش از انقلاب به واسطه ستم شاه بر مردم که با مرام سعید فاصله داشت، در نامهای اعتراضی به امام، نوشت که از ورزش باستانی دست میکشد. پس از انقلاب در سال ۱۳۵۸ در حکمی سرپرست نوجوانان باستانیکار کشور شد، اما سعید میدان اصلی پهلوانی را در جای دیگری یافته بود. او مدتی بعد از حضور در جبهه زورخانه پادگان دوکوهه را تاسیس کرد.
روزخانهای با هفت شهید
زورخانهها علاوه بر قهرمانسازی، محل پرورش فرهنگی جوانانها نیز بودند. کلاس درسی بودند برای خودآموزی و توجه به ویژگیهای انسانی که آدمی را به انسانیت نزدیک میکند. بوده و هستند زورخانههایی که گوی سبقت را از دیگر زورخانهها ربودند و با پرورش قهرمانان پهلوان و نامدار، پهلوانپرور شدند. مثلا زورخانهای در شهر ساوه اراک وجود دارد که محل پرورش هفت شهید دوران دفاع مقدس است که تنها سه شهید از یک خانواده، شهیدان «اسماعیل شعبانی»، «مسلم شعبانی» و «حسین شعبانی» به ورزش در این زورخانه مشغول بودهاند.
فرمانده بزرگ جبهه مقاومت، باستانی کار دوران جوانی
زورخانه عطاییشهر کرمان واقع در خیابان شهید چمران، روزی پاتوق شهید حاج قاسم سلیمانی در ایام جوانی بود. با وجودی که سردار دلها بعدها برای ورزیده کردن بدنش به سراغ ورزش پرورش اندام رفت، اما معتقد بود در ورزش پهلوانی و زورخانهای فضای معنوی حاکم است که انسان را به حال و هوای مردانگی میبرد و لازم است برای تکمیل بُعد جسمانی ابتدا به بُعد معنوی توجه شود از این رو هم به باشگاه پرورش اندام میرفت و هم به زورخانه. روحیه پهلوانی حاج قاسم و ظلمستیزی و عدالتخواهی او از کودکی همراهش بوده است، در جانش ریشه دوانده و تا پایان عمر او را همراهی کرده، بیربط نیست که همین روحیه باعث شده بود تا در جوانی به میدان ورزشی پا بگذارد که بیش از جسم به روح و روحیه حقجویی وابسته است.
تفنگ جای میل و قابلمه جای ضرب!
ابتکارات رزمندهها در جبهه کم نبود، اوقات فراغت رزمندهها در عقبه پر بود از شادی، معنویت، زمانهای خالی گاهی با دعا و مناجات پر میشد، گاهی با ورزش و بازی و شوخی. یکی از نوآوریهای بچههای رزمنده در جبهه برگزاری ورزش زورخانهای با ادوات جنگی بود. بعضیها که باستانیکار بودند فضا را مغتنم شمرده و از تفنگ به عنوان میل و تخته شنا و از قبضه و آر.پی.جی به عنوان کباده استفاده میکردند. گود زورخانه درست میکردند و عدهای هم برای تماشای حرکات، دور آنها مینشستند به تماشا.
یکی از رزمندگان در خاطرهای از شهید اصغر وصالی تعریف میکند که: «اصغر وصالی یکی از ساختمانهای پادگان ابوذر را برای نیروهای داوطلب و رزمنده آماده کرده بود و با ثبت نام و مشخصات افراد و تقسیم آنها نظم خاصی در شهر ایجاد کرد. وقتی شهر کمی آرامش پیدا کرد، ابراهیم به همراه دیگر رزمندهها ورزش باستانی را بر پا کرد. هر روز صبح با یک قابلمه ضرب میگرفت و با صدای گرم خودش میخواند. اصغر هم میاندار ورزش شده بود. اسلحه ژ۳ هم شده بود میل! با پوکه توپ و تعدادی دیگر از سلاح ها، وسایل ورزشی را درست کرده بودند.»
رشادت شهید چمران در عملیات شکست حصر سوسنگرد
زندگی به سبک شهدا معروف نیوز جنگ ودفاع مقدس
رشادت شهید چمران در عملیات شکست حصر سوسنگرد
گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: هنوز چند سالی از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود که رژیم صدام با حمایت بیش از ۸۰ کشور خارجی جنگی نابرابر و ظالمانهای را علیه جمهوری اسلامی ایران تحمیل کرد و در آن دوران که کشور ما با تحریمهای ظالمانه دست و پنجه نرم میکرد، باید در مقابل دشمن بعثی نیز مقاومت و ایستادگی میکرد، لذا رزمندگان با همه مشکلات و کمبودها با روحیه ایثار و شهادت به جنگ با دشمن بعثی رفتند. بهدلیل همین کمبودها و پایین بودن تعداد نیروها در روزهای آغازین جنگ برخی از مناطق جنوبی کشور در همان روزهای اولیه دوران دفاع مقدس به تصرف دشمن بعثی درآمد.
منطقه دهلاویه یکی از همان مناطقی است که در سال ۱۳۵۹ و تقریباً ۲۵ روز بعد از آغاز جنگ تحمیلی به اشغال نیروهای بعثی درآمد و هدف عراقیها با تصرف دهلاویه، حرکت به سمت سوسنگرد و اشغال آن بود که به این هدف نیز رسیدند.
البته اینطور نبوده که دشمن بعثی بهراحتی موفق به تصرف دهلاویه شده باشد بلکه مردم این روستای کوچک حدود ۲۵ روز با اینکه تعداد آنها نسبت به دشمن بعثی قابل ملاحظه نبود مقاومت کردند، اما بعد از گذشت مدتی با هدف دفاع از شهر سوسنگرد به سمت سوسنگرد رفتند و اینگونه بود که دهلاویه به دست نیروهای عراقی افتاد.
دهلاویه روستای کوچکی در استان خوزستان و دشت آزادگان و کنار جاده سوسنگرد- بستان واقع شده است و به همین دلیل در خط مقدم دفاع از سوسنگرد قرار داشت. مدافعان دهلاویه با مشاهده حمله نیروهای عراقی با اینکه حتی از لحاظ تأمین غذا و آب نیز با مشکل مواجه بودند، به مقاومت پرداختند و در این راه تعدادی نیز شهید شدند. در جریان درگیری بین نیروهای خودی با دشمن بعثی بود که بیش از ۵۰ رزمنده تبریزی برای کمک به مدافعان دهلاویه به منطقه رفتند و همین اقدام منجر به روحیه گرفتن نیروهای مردمی و رزمندگان شد، اما با همه این تفاسیر این روستای کوچک و البته استراتژیک به دست عراقیها افتاد.
همانطور که گفته شد دشمن بعثی با تجهیزات پیشرفته و تانک به سمت سوسنگرد آمد، بهطوری که این شهر از سه جهت محاصره شد.
در این حین مصطفی چمران که متخصص در جنگهای نامنظم بود با توجه به فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر شکست حصر سوسنگرد به همراه رزمندگان کارکشته سپاهی و ارتشی و البته نیروهای مردمی برنامهای جامع را برای اجرای عملیات شکست حصر سوسنگرد برنامهریزی کرد و وضعیت طوری بود که محاصره این شهر در ۲۶ آبان ۱۳۵۹ شکست و نیروها تصمیم گرفتند تا آب کارون را در دشتهای خوزستان رها کنند. همین کار موجب سردرگمی دشمنان شد.
چمران که بهعنوان فرمانده ستاد جنگهای نامنظم در دوران دفاع مقدس مطرح بود، بهشدت از سنگاندازی ابوالحسن بنیصدر در جبهههای جنگ ناراحت بود و وقتی که بنیصدر از سوی امام راحل از فرماندهی کل قوا عزل شد، چمران به فکر حمله به ارتفاعات بستان افتاد تا از آن طریق ارتباط شمالی و جنوبی نیروهای عراقی را قطع کند، اما در این عملیات بستان آزاد نشد، لذا مصطفی چمران و همرزمانش به فکر طراحی عملیاتی برای آزادسازی دهلاویه افتادند.
فتح دهلاویه در نوع خود عملیاتی جسورانه و غرورآفرین بود، بهطوری که رزمندگان در ستاد جنگهای نامنظم با نصب پلی روی رودخانه کرخه به مواضع دشمن حمله کردند و تلفات سنگینی را به آنها وارد کردند و باقی مانده نیروهای دشمن نیز وقتی عزم رزمندگان در آزادسازی دهلاویه را دیدند، عقب نشینی کردند و اینطور بود که دهلاویه آزاد شد. این عملیات اولین پیروزی در دوران دفاع مقدس بعد از عزل بنیصدر بود که موجب شادی مردم شد و روحیه دوچندان را به سایر رزمندگانی که در مناطق دیگر مشغول نبرد با دشمن بودند، داد.
طرح آزادسازی دهلاویه در بامداد ۲۶ خرداد سال ۱۳۶۰ پایهریزی شد و خود دکتر چمران نیز که برای بررسی موقعیت منطقه عملیاتی به خط مقدم رفته بود بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید، اما تلاشها برای آزادی این منطقه ادامه داشت تا اینکه در عملیات شهید مدنی در ۲۷ شهریور ماه سال ۱۳۶۰ منطقه دهلاویه بهطور کامل آزاد شد.
درحال حاضر نیز در محل شهادت مصطفی چمران یادمانی در منطقه دهلاویه ساخته شده است که زائران وقتی در قالب سفرهای راهیان نور به مناطق جنگی میروند با حضور در این یادمان با رشادتهای شهید چمران در آزادسازی دهلاویه و سایر همرزمانش در ستاد جنگهای نامنظم آشنا میشوند.
رشادت و شجاعت یاران شهید چمران در بازپسگیری منطقه دهلاویه در آن دوران بسیار حائز اهمیت بود، چراکه اگر این منطقه در دست عراقیها باقی میماند، امکان حمله مجدد آنها به شهر سوسنگرد وجود داشت، البته که دشمن بعثی بعد از شکست حصر سوسنگرد و آزادسازی دهلاویه چندین پاتک و اقدام برای اشغال دوباره این مناطق انجام داد که با پاسخ کوبنده رزمندگان مواجه شد.
فرازهایی از سخنان مقام معظم رهبری پیرامون شهادت و شهید و …
زندگی به سبک شهدا رهبری انقلاب
فرازهایی از سخنان مقام معظم رهبری پیرامون شهادت و شهید و …
شهادت،شهید،نقش شهیدان،تکریم شهیدان،جایگاه خانواده شهدا، بنیاد شهید
شهادت
از خدا می خواهم مبادا بعد از یک عمر زحمت مرگ ما در بستر بیماری باشد و در میدان شهادت نباشد، شهادت. مرگ در راه ارزشهاست …
***
شهادتها انقلاب ما را پابرجا و تضمین کرده است و به همین دلیل ملت ما را آسیب ناپذیر ساخت.
***
شهید
همه انسانها می میرند ولی شهیدان این سرنوشت همگانی را به بهترین وجه سپری کردند ، وقتی قرار است این جان برای انسان نماند چه بهتر در راه خدا این رفتن انجام بگیرد.
***
مهمترین امتیاز شهدای ما نسبت به کسانی که در سایر کشورها در راه آرمانهای خود فداکاری می کنند انتخاب آگاهانه و به دور از احساس است.
***
مظهر قدرت ایران شهدا هستند.
***
هر شهید پرچمی برای استقلال و شرف این ملت است.
***
نقش شهیدان
شهیدان مظهر هدف و تلاش و تداوم هستند.
***
ما در حقیقت، انقلاب، اسلام، قرآن، استقلال، آبروی و حیثیت را از برکت خون پاک شهدای عزیزمان داریم.
***
خون شهیدان تضمین کننده استقلال ملت و سربلندی اسلام است. نظام جمهوری اسلامی امروز امانت شهیدان است و همه باید بدانند که مبارزه با جمهوری اسلام تمام نشده است.
***
خون شهدای انقلاب اسلامی به هدر نرفته است و آنها بودند که به قیمت خون خود، آبروی اسلام، قرآن پیامبر و استقلال مملکت را حفظ کردند و حرکتی که آنها در این انقلاب از خود نشان دادند در طول تاریخ بی نظیر بوده است.
***
چراغ راه آینده ما شعار آزادگی و فداکاری شهدای ماست.
***
تکریم شهیدان
وظیفه قدردانی از ایثارگران بویژه شهیدان، فریضه ای عینی و تعینی و همیشگی است.
***
بزرگداشت شهید یعنی اصالت بخشیدن به آن هدفها و تشویق به آن عمل و تقدیس آن ایثار.
***
تکریم شهیدان به آن است که این ملت هرگز در برابر سلطه گران مستکبر سرخم نکنند. یاد شهیدان باید همیشه در فضای جامعه زنده باشد.
***
زنده نگهداشتن یاد شهدای انقلاب باعث تداوم حرکت انقلاب است.
***
جایگاه خانواده شهدا
خانواده شهید در اجتماع یک واژه افتخاز انگیز است.
***
خانواده های شهدا به ملت ایران آبرو و حیثیت دادند.
***
امروز شما خانواده شهدا با دل سرشار از ایمان و خوشنودی از شهادت فرزندانتان ثابت کرده اید که درجامعه ما شهادت، خسارت نیست …
***
شما جوانان عزیز شاهد و فرزندان شهدا یک امتیازی به همه دارید و آن امتیاز این است که یک پیوند خونین با اسلام، با قرآن، با انقلاب بین شما بوجود آمده است.
***
بنیاد شهید
فرض بنیاد شهید فرض حیات انقلاب است و با همین ایده هم باید به بنیاد شهید نگاه کنند.
***
بنیاد شهید یکی از برکات و نشانه های حقانیت انقلاب و امام رضوان الله تعالی علیه است.
***
حقا“ باید گفت که بنیاد شهید جزو حسنات جاریه و صدقات جاریه امام بزرگوار است.
***
دستگاه بنیاد شهید باید دستگاه عصمت و طهارت شناخته شود.
***
تلاش شما به عنوان بنیاد شهید، تلاشی است که هرگز کهنه نخواهد شد.
***
باید همه وسایل و عواملی که شهادت را در چشمها شیرین می سازد بکار گرفته شود و بنیاد شهید بنیادی برای حفظ شهادت طلبی باشد.
***
وظیفه بنیاد شهید یک حرکت معنوی است حرکتی که به وسیله آن از خون شهیدان پاسداری گردد.
منبع:سایتسردار شهید «محمدجعفر سعیدی»
«شهادت» در دقیقه پنجاه و پنج
«شهادت» در دقیقه پنجاه و پنج
به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس، ۲۳ بهمن سال ۱۳۶۵ خورشیدی روزی تلخ در تاریخ دفاع مقدس در استان ایلام و ورزش کشور است، زیرا در این روز هواپیماهای نظامی عراق، جمعیت زیادی که بهمناسبت سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، مشغول دیدن بازی فوتبال بین جوانان ایلام و منتخب چوار بودند را با موشک نشانه گرفتند که طی آن ۱۵ ورزشکار در این حادثه شهید شدند. در واقع شهادت ۱۰ فوتبالیست، سه کودک، یک داور و یک تماشاگر حاصل هجوم ناجوانمردانه دژخیمان صدام بود و اتفاقی تلخ در تاریخ ورزشی کشورمان رقم خورد و شاید به جرات بتوان گفت بیسابقهترین جنایت جنگی تاریخ ورزش جهان به حساب میآید.
کتاب «دقیقه پنجاه و پنج» نوشته «عزتالله الوندی» و روایتی روان از فاجعه بمباران زمین فوتبال چوار است که در سال ۱۳۶۵ اتفاق افتاد و طی آن تعدادی از ورزشکاران و مردم ایلام به شهادت رسیدند. متاسفانه از این رویداد تلخ چندان سخنی به میان نیامده است. متن زیر بخشی از متن همین کتاب است که در ادامه میخوانید:
در سوت پایان در بهشت
«حمیدرضا بند کفشهایش را بست. بلند شد و زانوهایش را تکاند. دور و اطراف زمین پر از تماشاگر بود. آمده بودند بازی را ببیند. با اینکه تنها سی کیلومتر تا خط مقدم جبهه غربی فاصله بود و همه جای چوار و اطرافش در تیررس خمپارهاندازها و توپخانه بود، با وجود این، آمدن تعداد زیادی برای دیدن مسابقه، امیدبخش بود.
حمیدرضا مطمئن بود امروز با تمام توانش در زمین میدود. دوست داشت تیم خیبر چوار در نیمه جنوبی زمین بازی کند. این طرف را بیشتر دوست داشت. به اطرافش نگاه کرد. همه داشتند آماده میشدند. مجتبی ناصری دستکشها را در دستش محکم میکرد. سید محمد زارعی با برادرش سیداحمد حرف میزد. یونس تلوکی ایستاد کنار مجتبی و دست در گردن او انداخت وگفت: میبریم. مطمئنم که ما امروز پیروزیم. با هر نتیجهای. به سید محمد چشمکی زد و گفت: عشق است علی پروین. سید محمد لبخندی زد و برایش دست تکان داد. یونس توپ فوتبال را برداشت وشروع کرد به روپایی زدن. یونس را دوست داشت. رفت کنارش ایستاد وگفت: هنوز یه روز ازت جلوترم.
یونس خندید: شما سرور مایی داداش حمید. یه روز سهله، حتی اگه یه دقیقه هم زودتر به دنیا آمده بودی ما چاکرت بودیم.
حمیدرضا گفت: آره دیگه، مخ ریاضیات بایدم حسابش دقیقهای باشه. ما به روز فکر میکنیم تو به دقیقه.
مراد، امجد، خلیل، سجاد و محمدجواد بچههای کم سن وسالی بودند که در کنار زمین به گرم کردن بازیکنان نگاه میکردند. مجتبی ناصری نگاهی به آنها کرد و گفت: بچهها مگه درس ومشق ندارید که اومدید اینجا؟
لحن شوخش را بچهها فهمیدند. امجد گفت: عمو گل نخوریا. آبروی چوارو حفظ کن.
مجتبی دستش را به نشانه سلام نظامی عمود بر شقیقهاش گذاشت و گفت: چشم قربان.
مراد به علی عباسی گفت: عمو علی مث تانک جلوشون وایسا. فکر نکن کسی بتونه ازت رد شه.
علی لبخند زد.
خلیل داد زد: عمو یونس یه حرکت تکنیکی بیا!
یونس توپ را با دست گرفت و بوسهای بر آن زد و شوتش کرد به آسمان. خلیل، محمدجواد، امجد، مراد، سجاد و حمیدرضا با چشم توپ را تعقیب کردند. حمیدرضا یادش افتاد یکی از بچه محلها با یک پا چنان به توپ ضربه میزند که ارتفاع توپ تا جایی میرسد که نقطهای ریز میشود. جمشید یک پایش را از دست داده بود و به کمک دو عصای زیر بغلش کارهای شگفتانگیز انجام میداد. یکی از آنها همین شوت توپ در یک مسیر مستقیم به سمت آسمان بود. جمشید استاد روپایی زدن هم بود. حمیدرضا دستی به شانه یونس زد و گفت: ما همراه و همفکریم. پس فرار به سمت پیروزی.
اینجا جای کری خواندن بود. با خودش گفت کاش غلامرضا بود و با او کری میخواندیم و کلکل میکردیم. سال پیش را به خاطر آورد که در مسابقات آموزشگاه با همتیمیهای برادرش روبهرو شده بود. تیم حمیدرضا و همسالانش تیم خیلی خوبی نبود. حتی میشد گفت تیم ضعیفی است. وقتی روبهروی هم ایستادند، غلامرضا گفت: یه نگاهی به تیم روبهروت بنداز. همه حرفهایها آمدند. بهترین بازیکنای استان اینجا جمع شدن. یکیش داداش شما. همیشه یه پای فینال ماییم. اصلاً جایی اسم تیم امیرکبیر هست؟
حمیدرضا گفت: جوجه رو آخر پاییز میشمارند.
هردو تیم به مرحله نیمه نهایی رسیده بوند. تیم برادر بزرگتر آخر آن بازی پیروز میدان شد و به فینال رسید. غلامرضا شوکه بود. فکر نمیکرد برادرش و دوست صمیمی او محمد کمالوند اینقدر خوب بازی کنند.
حمیدرضا نگاهی به زمین انداخت. محمد کمالوند هم بود. محمد یک سال از حمیدرضا کوچکتر بود. حمیدرضا به او میگفت بچه خرمشهر. چون محمد در خرمشهر به دنیا آمده بود. روحاله برادرش در منطقه عملیاتی اروند رود شهید شده بود. تکنیکش بالا بود. جسور و سریع. خودش میگفت سرعتش به خاطر ورزیدگیاش در ورزش باستانیست؛ وقتی چرخ میزند و تکنیکش به خاطر حرکات پا در زورخانه است. با اینحال عشقش فوتبال بود. او و حمیدرضا تیم آموزشگاهی امیرکبیر را تا قهرمانی پیش برده بودند. حالا قرار بود در کنار هم در تیم بازی کنند. تیم منتخب جوانان ایلام. تیم استقلال ایلام هم که مؤسس آن برادر بزگتر حمیدرضا با این دو بازیکن شناخته شده بود.
خانواده محمد برای در امان بودن از بمبارانهای پیاپی ایلام در منطقه دالاب نزدیک چوار، چادر زده بودند. حمیدرضا چند روز پیش که قرار شد دو تیم خیبر چوار و منتخب جوانان ایلام با هم بازی کنند، هر روز سر تمرینات حاضر میشد. اما محمد نمیآمد. انگار فرصتی برای شرکت در تمرینات آمادگی پیدا نمیکرد. آن روز اما آمده بود. مشت راستش را چند بار به سینهاش زد و گفت: ما پیروزیم.
حمیدرضا روی شانهاش زد وگفت: با هم تا قلههای بلند پیروزی.
این شعار همیشگیشان بود. جای محمدرضا بود. محمدرضا اولین مربی حمیدرضا بود و محمدباقر برادر و هم بازی بزرگترش. سه سال پیش که محمدباقر به سربازی رفت، حمیدرضا در پست او بازی میکرد. وقتی یک شوت سنگین به سمت دروازه حریف زده بود، یکی دوتا از دوستان محمدرضا گفته بودند، مگه برادرت نرفته سربازی؟ اینجا چه کار میکنه؟
محمدرضا خندیده بود: این حمیدرضاست اون یکی برادرم. حالا محمدباقر مربی تیم منتخب جوانان ایلام بود. اما انگار نیامده بود. حمیدرضا تنها آقای گهرسودی را دید. برادرش غایب بزرگ زمین بود.
محمدباقر و آقای گهرسودی دو سه روز پیشتر با آقای هزاوه درباره بازی امروز حرف زده بودند. تصمیمشان برای یک بازی دوستانه به میزبانی جوانان خیبر چوار بود. حالا همه جمع شده بودند تا این مسابقه انجام شود.
مصطفی نعمتی خودش را گرم میکرد. حمیدرضا برایش دستی تکان داد. مصطفی آمد به سمت او و باهاش دست داد. نگاهی به اطراف انداخت و گفت: چه خوبه که محمد اومده. امروز حتماً گل میزنه.
حمیدرضا گفت: آره. خوشحالم.
مصطفی گفت: پای مینیبوس دیدمش. گفتم چرا سر تمرین نمیای؟ گفت که از بیکاری داره به راننده مینیبوس کمک میکنه. گفتم: بیا بازی.
گفت: بچهها بهم گفتند که امروز مسابقه است. منم میام. ببینیم چی میشه.
حمیدرضا خندهاش گرفت: دیروز بعد از تمرین وقتی غرش هواپیماهای عراقی آسمان را دربرگرفت، او و چندتا از بچهها دویدند و زیر پل بهمنآباد پناه گرفتند. مصطفی داد زد: حمیدرضا بیا پایین.
حمیدرضا خندید: نگران نباش. با ما کاری ندارند.
مرگ خیلی نزدیک بود و به همین دلیل دیگر ترسناک نبود.
مجتبی رضا زاده و رحمت محمودی، پشت سر مصطفی داشتند خودشان را گرم میکردند. رحمت در پست دفاع راست بازی میکرد و مجتبی هم کنارش بود. پسرعموی مجتبی هم بود: سرحد او هم لباس آبی پوشیده بود. مثل بقیهی بچههای ایلام. حمید رضا خوشحال شد. چون از دور چهره جهانگیر کاوه را دید که در گوشهای از زمین داشت خودش را گرم میکرد. او نیز در تیم آموزشگاه امیرکبیر همبازیاش بود. در بازی فینال خیلی خوب بازی کرد. مطمئن بود امروز هم خیلی خوب بازی میکند. خانواده جهانگیر هم در اطراف چوار چادر زده بودن. در منطقه بانقلان. جهانگیر و حجت جمشیدی و رضا آزادی برای حضور در تیم ملی آموزشگاهی دعوت شده بودند. وقتی جهانگیر این خبر را به حمیدرضا میداد، چشمهایش از هیجان برق میزد. گفت که قرار است در اردوی تیم ملی شرکت کند. با دستش یک هواپیما درست کرد و صدایش را درآورد: بعدش میریم امارات و بعد برزیل. فکرشو بکن میریم پیش پله و زیکو.
حمیدرضا گفته بود: خوشحالم. ایشالا که بری و برای ما هم سوغاتی بیاری.
حالا داشت خودش را گرم میکرد و روی خط طولی زمین با حرکت پروانه شلنگ میانداخت.
علی نجات کرمی و برادرش تازه رسیده بودند سر زمین. هر دو نفس نفس میزدند. ترسیده بودند دیر برسند. حمیدرضا گفت: جواد پات چطوره.
عبدالجواد خندید. دیروز سر تمرین شست پام رفت تو چشمم از هول. علی نجات خندید: حرف ننه رو گوش نکردی که هی میگفت مواظب باش شست پات نره تو چشت...
عبدالجواد گفت: دیروز خیلی بد تاول زده بود.
حمیدرضا گفت: تو که دیدی بارون میاد و ممکنه تو سالن بازی کنیم خُب کفش مناسب سالن میآوردی.
عبدالجواد گفت: فکر می کردم اجازه میدن با کفش استوک بازی کنم اما آقای شمسالهی نداد و مجبور شدم پابرهنه برم تو زمین. البته حق داشت خودم آسیب میدیدم.
علی نجات گفت: نه اینکه الان سر و مر و گندهای بدون هیچ مشکلی.
عبدالجواد گفت: خوب میشم. من به پا برهنه بازی کردن عادت دارم.
حمیدرضا به کفشهای عبدالجواد نگاه کرد وگفت: خوبه که امروز کفش مناسب پوشیدی.
حمیدرضا با چشم دنبال آقای گهرسودی گشت. در میانه زمین با آقای هزاوه، داشتند صحبت میکردند. آقای گهرسودی به ساعتش نگاه کرد و گفتوگویش را با آقای هزاوه ادامه داد. بعد انگار بخواهد دنبال کسی بگردد، اطرافش را با چشم جستوجو کرد. نگاهش به حمیدرضا که تلاقی کرد، درنگ کرد و با اشاره از او خواست نزدیک شود. حمیدرضا دوید به سمت مربی. با هر دو مربی دست داد. آقای گهرسودی گفت: حمید جان. آقای بزرگی که قرار بوده داور زمین باشه، نیومده. من و آقای هزاوه تصمیم گرفتهایم شما داور مسابقه باشی. برو لباستو عوض کن.
حمیدرضا اول کمی تعجب کرد و بعد راه افتاد به سمت کناره زمین. لباسهای داوری را از مشتاق ناصری گرفت و آنها را پوشید. بعد دوید به سمت میانه زمین. آقای هزاوه سوتی به او داد و گفت: موفق باشی.
حمیدرضا دوست داشت در میان زمین بازی کند و گل بزند. اما اعتماد هر دو مربی به او برایش ارزش بیشتری داشت. پیدا بود که مربیان میخواهند زود بازی آغاز بشود. اعضای تیم با اشاره دست هر دو مربی، کنار هم جمع شدند. شمارش معکوس برای آغاز بازی شروع شده بود. چند دقیقه بعد که عکسهای یادگاری گرفته شد، مربیان و ذخیرههای تیم رفتند کنار زمین و بازیکنان اصلی سر جاهای خود آماده بازی شدند. داور برای تعیین سمت زمین بین کاپیتانها قرعه انداخت. قسمت شمالی زمین افتاد به جوانان ایلام و جنوب نصیب چواریها شد.
سوت داور به صدا درآمد و بازیکنان چوار بازی را آغاز کردند. حمیدرضا در میان تشویق طرفداران هر دو تیم و همچنان که همپای بازیکنان میدوید.
حمیدرضا سوت زد و اعلام خطا کرد روی دروازه تیم منتخب جوانان ایلام. توپ را عزتاله باپیری به سمت دروازه حریف شوت کرد. ابراهیم آهیده که میخورد 15-16 ساله باشد داور خط نگهدار بود. پرچم زد و جلوی دروازه را نشان داد. بازی خیلی خوب شروع شده بود. بازیکنان هر دو تیم خوب میدویدند. صدای مربیان و بازیکنان با صدای تماشاگران درهم آمیخته بود.
حمیدرضا هرجا توپ را میدید تعقیبش میکرد و شش دانگ حواسش به بازی بود. توپ زیر پای حسین هزاوه بود. یکی یکی بازیکنان را دریبل میزد و جلو میرفت. عبدالجواد کرمی جلویش ایستاد. او را هم دریبل زد. عبدالجواد از پشت دستش را گرفت و تاباند. حسین، سکندری خورد و روی زمین افتاد. حمیدرضا در سوتش دمید. حسین هزاوه بلند شد و به عبدالجواد لبخند زد.
شوتزن تیم چوار پشت توپ ایستاد. دورخیز کرد و توپ را از میانه زمین برای سیدمحمد زارعی به عقب فرستاد. سید محمد توپ را به امیدعلی خداویس داد او هم پاس داد به حسین فاضلی. مصطفی با تکل توپ را از نعمتی ربود. پاس داد به جهانگیر کاوه. جهانگیر پاس داد به هم تیمیاش و او توپ را فرستاد برای محمد کمالوند. کمالوند با شوتی غافگیر کننده دروازه تیم چوار را باز کرد ودوید به سمت همتیمیهایش. او را در آغوش کشیدند و تشویقش کردند. حمیدرضا وسط زمین را نشان داد و سوت زد. رمضان بزرگی که قرار بود داور بازی باشد، آمده بود کنار زمین بازی را زیر نظر داشت. حمیدرضا خواست به سمت او برود و سوت را به او بسپارد. اما یادش آمد که این کار خلاف قوانین داوریست. بازی بعد از گل اول ادامه پیدا کرد و تا آخر نیمه اول یک گل دیگر هم به دنبال داشت. گل دوم را جعفر نورمحمدی به ثمر رساند. حمیدرضا ساعتش را نگاه کرد. 45 دقیقه وقت اول مسابقه تمام شده بود و حالا بعد از یک استراحت 15 دقیقهای باید نیمه دوم آغاز میشد.
حسین هزاوه بازیکنان را دور خودش جمع کرده بود. صدایش در گوش حمیدرضا رضایتی داور مسابقه پیچید که میگفت: بچهها فکر کنید وسط میدون جنگید و دارید با دشمن میجنگید. همه تلاشتونو بذارید روی بازی. فرض کنید در خط مقدم جبهه هستید. با شجاعت و شهامت بجنگید. دست علی همراهتون.
حمیدرضا سوت زد و وسط زمین را نگاه کرد.
چه لذتی داشت بازی کردن و داوری و دویدن با تمام توان. درست مثل جنگیدن در خط مقدم جبهه بود.
سوت ادامه بازی را زد. یک دقیقه بعد صدای غرش هواپیما به گوش رسید. اما بازی ادامه داشت. خط نگهدار نقطه کرنر را نشان داد. بازیکنان تیم منتخب ایلام به سمت دروازه تیم روبهرو هجوم بردند. دروازهبان کاملاً آماده بود. دفاع سنگر گرفته بود. مهاجمان هم چهار چشمی دروازه و زننده ضربه کرنر را نگاه میکردند. سوت به صدا درآمد. اما انگار سوت شروع بازی، سوت شروع یک حمله خونین بود. صدای مهیب انفجار چند راکت به گوش رسید. حمیدرضا دیگر چیزی نمیشنید. هیچ...حتی صدای سوت خودش را...»
خاطرهای از سرلشکر بابایی/ چرا «عباس» لباس بسیجی میپوشید؟
خاطرهای از سرلشکر بابایی/ چرا «عباس» لباس بسیجی میپوشید؟
به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس، کتاب «من و عباس بابایی» یکی از آثار منتشر شده انتشارات یازهرا (س) به اهتمام علی اکبری مزدآبادی است که شامل روایتها و خاطرات «حسن دوشن» یکی از کارکنان نیروی هوایی ارتش و دوست و همرزم خلبان شهید سرلشکر «عباس بابایی» از دوران دفاع مقدس است.
در ادامه برشی از کتاب «من و عباس بابایی» را میخوانید:
عباس از یک مقطعی شروع کرد به لباس بسیجی پوشیدن؛ آن هم از نوع بیقوارهاش. یکبار از او پرسیدم: «عباس! تو برای چی این لباس بسیجیها رو میپوشی؟» جواب داد: «به خاطر اینکه از خدا دور نشم. اگه من بخوام به وضع ظاهریم برسم، از خدا دور میشم. نفسمو میخوام تو خودم بکشم.»
فقط لباسش نبود. پوتینهایش را واکس نمیزد، پوتینها خاکی و درب و داغان بود. سبیلهایش را میزد. سرش همیشه تراشیده بود. خیلیها دوست داشتند سر عباس را ماشین کنند. افتخاری بود؛ اما عباس به درجهدار نمیگفت بیا سر من را بزن؛ میرفت آسایشگاه سربازها، بدترین سربازی که سر اصلاح میکرد یا سربازهایی که تازه از دهات آمده و سلمانی یاد گرفته بودند، به آنها میگفت: «بیا اتاق من، سر منو بزن.» که مبادا یک خرده خوشگل بشود.
میگفت: «وقتی برای جلو آینه وایسی، هی موهاتو اینجوری، اونجوری کنی، از خدا دور میشی. نفستو خودت بکش. یه چیزی رو میخوای بخوری، خیلی لذت داره برات، نخور، بده به یکی دیگه. این جوری نفس خودتو بکش.» به من میگفت: «ده بار من تو رو امتحانت کردم. بهترین چیزایی که خودت میتونستی بخوری به من دادی. در صورتی که طرفای دیگه، همه اول خودشون میخورن.» این را راست میگفت.
میوهی خوب میدیدم، میدادم به او، میگفتم: «رفیقمه، بذار بهتر از من بخوره.» برای مثال، پرتقال تامسونی که مادرم از شمال برایم میفرستاد، از آن پرتغال تو سرخهای خوشمزه، پوست میکندم، میدادم به عباس. قبل از انقلاب، زمانی که خانهی ما بود، شبها همیشه میوه بالای سرش بود؛ که اگر از خواب پرید، یک تکه میوه در دهانش بگذارد.
برای میوه هم فلسفه داشت. یکبار که داشتم با حرص میوه را گاز میزدم و میخوردم، بهم گفت: «هیچ میدانی این میوه از تو شکایت میکند؟» گفتم: «برای چی شکایت کنه؟ دارم میوه میخورم دیگه!» گفت: «اولا چرا مودب نَشِستی داری میوه میخوری؟ دوماً چرا با این ولع میخوری؟ میدانی خدا این میوه را انقد انقد بزرگ کرده است تا برسد انقدی بشود؟ همچین گاز میزنی اینجوری میخوری؟! باید با احترام بخوری که این فردا از تو پیش خدا شکایت نکند.
میوه رو برمیدارن همین جوری پوستش میکنن، میندازن! بابا، خداوند این میوه را برای من و تو آفریده. این میوه فردا از من و تو پیش خدا گلهگی میکند.»
هر وقت من پرتغال پوست میکندم، بهش میدادم، اول بسم الله میگفت، بعد قاچ میکرد، یک الله اکبر میگفت، میگذاشت دهانش، آرام آرام میخورد. آدم متحیر میماند. پرتغال را هم کامل نمیخورد. نصفش را حتما باید به من میداد. میرفتیم میوه میخریدیم، میوههای خراب را سوا میکرد. بهش میگفتم: «بابا عباس! تو داری پول سالمو میدی، چرا میوههای خرابها رو برمیداری؟» میگفت: «برادر! این میوهها فردا جلو خدا صحبت میکنن. میگن این اومد میوه خرید، من که خراب بودم نخرید.»
میگفتم: «تو پول میوهی سالم داری میدی؟» توجیهی نمیکرد و کار خودش را انجام میداد. میرفتیم خانهاش، قسمت خراب میوهها را جدا میکرد، سالمش را میگذاشت جلوی ما و میگفت: «بخور دیگه، کوفته بخوری! سالم است دیگه!» امکان نداشت وقتی چای میخورد، در نعلبکی فوت بکند. میگفت: «فوت مکروه است.» تمام کارهایی که خدا دستور داده را دانه به دانه انجام میداد.
روای کتاب «آب هرگز نمیمیرد» از آب حیات سیراب شد
کتابخانه اسلامی زندگی به سبک شهدا معروف نیوز
روای کتاب «آب هرگز نمیمیرد» از آب حیات سیراب شد
گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: «دفاع مقدس گنجینه است» این کلام برگرفته از یک شناخت عمیق و دقیق از دوران طلایی دفاع مقدس است، دورانی که برخی از ظرفیتهای آن چونان قله کوه یخی از دل دریای پر حادثه تاریخ و دوران بیرون زده و هر از گاهی یکی از این قلهها از بلندای خود در آسمان عزت و شرف، دیدگان را به سمت خود معطوف میدارد.
اینبار هم یکی از این قلهها چشمها را خیره کرد تا سندی باشد بر گنج پرقیمتی که هنوز ما را به کنه آن راه نیافته استریال و آن قله، «میرزامحمد سلگی» فرمانده گردان ۱۵۶ حضرت ابوالفضل (ع) نهاوند و مسئول ستاد لشکر ۳۲ انصارالحسین (ع) در عملیات مرصاد بود که در عملیات «والفجر ۵» مجروح شد و به علت عوارض ناشی از استنشاق گازهای شیمیایی دوران دفاع مقدس و جراحات جانبازی چند روزی در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان بهشتی همدان بستری بود که صبح امروز (پنجشنبه) به یاران شهیدش پیوست.
سردار سلگی متولد نخستین روز فروردین سال ۱۳۳۵ از روستای هادیآباد در فاصله ۲۵ کیلومتری شهرستان نهاوند و سومین فرزند خانواده شیخ «علیمحمد سلگی» بود که از ۲۲ سالگی در جبهههای غرب و جنوب حضور یافت و در این مدت پنح بار مجروح شد که در آخرین مجروحیت هر دو پای خود را از دست داد و از ناحیه پهلو و دست چپ نیز آسیب دید.
کتاب آب هرگز نمیمیرد نوشته «حمید حسام» به روایت خاطرات این فرمانده دلیر و بیباک است که از ابتدا در دفاع مقدس حضور فعال داشت بهطوریکه از ابتدای سال ۶۲ فرمانده گردان ۱۵۲ حضرت ابوالفضل (ع) در لشکر ۳۲ انصارالحسین (ع) بود که در این گردان تا بعد از عملیات «کربلای ۵» در سال ۶۵، حضور داشت و به تعبیر سردار شهید «حسین همدانی» نقش او در عملیات «مرصاد» مغفول ماند.
راوی داستان، در دستنوشتهای که در ابتدای کتاب، خودنمایی میکند، چنین نوشته است: «از روزی که در شش سالگی روضهی مشک و سقا را از پدرم شنیدم تا زمانی که دستم به داس و خوشههای گندم گره خورد، رد این بوی خوش را گرفتم تا به زیر علم عباس (علیهالسلام) رسیدم. اتفاقی نبود. در دفتر تقدیر الهی همهچیز حساب و کتاب داشت که با شروع جنگ تحمیلی و تأسیس یگان رزمی استان همدان ـ انصارالحسن (علیهالسلام) ـ به نوکری گردان حضرت ابالفضل (علیهالسلام) منصوب شدم و تشنه آب، آب حیاتی که هنوز از مشک ابالفضل (علیهالسلام) میریخت و به تاریخ آبرو میداد.» این کتاب در سال ۱۳۹۴ جایزه نخست جشنواره جلال آل احمد را کسب کرد و تقریظ رهبر معظم انقلاب اسلامی نیز زینتبخش آن شد.
متن تقریظ معظمله بر کتاب «آب هرگز نمیمیرد» به شرح زیر است:
«بسماللهالرّحمنالرّحیم
سلام بر یاران حسین (علیهالسّلام) و سلام بر لشگر انصارالحسین همدان؛ و سلام بر شهیدان، دلاوران، فدائیان، شیران روز و عابدان شب؛ و سلام بر شهید زنده میرزا محمد سُلگی و بر همسر باایمان و صبور او؛ و سلام بر حمید حسام که دردانههایی، چون سُلگی و خوشلفظ را به ما شناساند. ساعتهای خوش و باصفائی را با این کتاب گذراندم و بارها با دریغ و حسرت گفتم:
درنگی کرده بودم کاش در بزم جنون من هم
لبیتر کرده زان صهبای جام پرفسون من هم
هزاران کام در راه است و دل مشتاق و من حیران
که ره، چون میتوانم یافتن سوی درون من هم
از جنگ یک تصویر باشکوه، لیکن دوری در جلو چشم همه بود. باشکوه بود. باعظمت بود. اما مثل تابلویی که در بالا گذاشته باشند و آدم از دور بخواهد به آن نگاه بکند، این کتابها آمدهاند ریزهکاری این تابلو را کشاندهاند جلو و حالا انسان میتواند آن را از نزدیک ببیند.»
سردار سلگی به یاران شهیدش پیوست تا با فراموشی تلخیهای جنگ تحمیلی با همان عشقی پیوند بخورد که آن را عامل پیروزی رزمندگان اسلام میدانست: «جنگ برای من یادآور آوارگی بود و نگاههای نگران پدر و مادر و زندگی در روستاهای اطراف. جنگ برایم به معنی صدای آژیر خطر بود و پناه گرفتن در سنگرهای تاریک و سرد…
جنگ از دست دادن بهترین یاران و دوستانم بود برای حفظ ارزشهای والای انقلاب و اسلام، جنگ ما را لایق خود کرده بود و همه چیز ما بوی صفا میداد و عشق و ایثار. جنگ نقطه اوج خدایی بودن بود، نهایت فداکاری و عشق و ایثار. حکایت جنگ، حکایت دلدادگی و عاشقی است.
آنچه در جنگ دیدم و حاصل شد، کار عشق است و بس، جنگ جاودانه میماند، چون برگرفته از مکتب علوی و قیام سرخ حسینی و احیاکننده قرآن و اسلام و مردانگی و انسانیت بود.»
اولین گلولهای که به سمت ایران شلیک شد عذابم میدهد
به گفته آن شهید خاطرهای تلخ که عذابش میدهد، خاطره شلیک اولین گلولهای است که به سمت ایران شلیک شد و اولین انفجاری است که خانه و خانوادهای را متلاشی کرد.
جنگ را دوست نداشت، ولی وقتی پای ارزشها و انقلاب و اسلام و ناموس در وسط باشد، نگاهش تغییر میکند. در همان روزهای سخت کسانی بودند که از جان گذشتند تا من و تو و همه بچههای سرزمینمان به آرامش برسیم، کسانی که جان را خالصانه تقدیم پیشگاه حق کردند تا فردای من و تو را بسازند.
از انگیزه و علت حضورش در جبهه که جویا شده بودند، گفته بود: «مثل دیگر رزمندگان، جبهه رفتن را برای خودم یک وظیفه میدانستم، دفاع از انقلاب و کشور و جهاد به فرمان امام برای حفظ انقلاب اسلامی وظیفه ما بود، ۲۲ ساله بودم که به جبهه رفتم و در جبهه غرب و جنوب حضور داشتم».
شهادت واقعا هنر مردان خداست و لیاقت میخواهد
وقتی از حضور در عملیاتهای مختلف و چگونگی جانبازی اش پرسیدند، آهی کشید و گفت: «شهادت واقعا هنر مردان خداست و لیاقت میخواهد، در عملیاتهای مختلفی شرکت داشتم و پنج بار مجروح شدم که در آخرین مجروحیتم هر دو پای خود را از دست دادم، البته از ناحیه پهلو و دست چپ هم مجروح شدم».
باورش سخت است دوپا نداشته باشی از چند ناحیه دیگر مجروح شده باشی، بعد از این اتفاقات باز هم به جبهه بروی؛ اما سردار شهید در اینباره اینطور گفته بود که: «جبهه همه چیز ما بود، در عملیات مرصاد، به عنوان رئیس ستاد لشکر انصارالحسین (ع)، حضور داشتم و با وجود مجروحیت ۷۰ درصد و نقص عضو، در فعالیتهای اجتماعی، به یاری خداوند، نه اینکه هیچ مشکلی نداشتهام، بلکه بهتر از گذشته در مسئولیتهای مختلفی، انجام وظیفه کرده و در خدمت به مردم عزیز، از هیچ تلاشی فروگذار نکردهام».
مگر یادمان رفته در کربلا چه گذشت ما سرباز همان امامیم
میگفت: «عاملی که باعث شد از جانم بگذرم، خدمت به انقلاب اسلامی و دفاع از کشور و مردم قدرشناس و دوستداشتنی کشورم بود، همین مردم از همه چیزشان برای اسلام و امام و انقلاب گذشتند. یادمان نرفته امام و سالار ما امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) است و مگر یادمان رفته در کربلا چه گذشت ما سرباز همان امام و همان عصر عاشورای ۶۱ هجری هستیم».
وی در پاسخ به این سئوال که چگونه وارد سپاه شدید و در حال حاضر مشغول به چه فعالیتی هستید؟ گفت: در اوایل جنگ که به جبهه رفتم بعد از آموزشهای مقدماتی به استخدام رسمی سپاه درآمدم و توانستم با جدیت و تلاش، بعنوان فرمانده گروهان و بعد گردان و سپس، مسئول محور عملیاتی لشگر انصارالحسین در آیم و آخرین مسئولیتم در جبهه، رئیس لشکر انصار الحسین بودم. مدیر داخلی سپاه قبل از جنگ، فرمانده گردان سپاه انصارالحسین تا سال ۶۵ و بعد از جانبازی مسئول محور لشگر انصارالحسین و مسئول ستاد لشگر انصار الحسین.
وی با بیان اینکه با اتمام جنگ در عرصه سازندگی و آبادانی کشور خدمت کردم و هفت سال فرماندهی سپاه نهاوند را بر عهده داشتم، گفت: همزمان معاون عملیات سپاه نیز بودم و ۱۲ سال مسئولیت بنیاد شهید نهاوند به بنده سپرده شد و دو سال نیز بعنوان رئیس اداره اوقاف به مردم خدمت کردم و در حال حاضر مشاور استاندار همدان و مسئول هماهنگی امور ایثارگران استان همدان هستم.
همه ثانیههای عمرم به یاد شهدا میگذرد
اسم دوستان شهیدش که به میان میآمد، صدایش لرزان میشد. میگفت: «همه ثانیههای عمرم به یاد شهدا میگذرد. شهید عزیز سردار امیدی، سردار ابروزن، سردار حاج حسین کیانی، سردار حاج علی مراد، سردار وحید، سردار محجوب، شهید بابایی، شهید عالیمقام سهرابی و شهید سرفراز و معلم واقعی، حاج محمد طالبیان و خیلی از شهدای عزیز و بزرگواری که اسامی آنها به صدها تن میرسد. در جبهه شاهد شهادت دوستان و همرزمان عزیزم بودهام و شهید حاج حسین کیانی، شهید ابروزن، شهید حاج علیمراد و شهید ایرج ظفری در مقابل چشمانم به خیل شهدا پیوستند. در آن لحظات دلم میخواست من نیز مانند آنها شهید شوم به طوری که در اواخر جنگ دیگر داغ دوری آنها برایم غیر قابل تحمل شده بود و هر لحظه از خدا میخواستم که خدایا، عنایتی کن! دیگر طاقت دوری دوستان عزیز و شهیدم را ندارم که این دعا به لطف خدا در حد جانبازی مستجاب شد و ما ماندیم و درد فراغ و دوری از آن عزیزان.
در دوران حضور در جبهه، بیشتر انتظار شهادت داشتم، ولی امکان اینکه مجروح یا اسیر شوم بیشتر میرفت، اما من اعتقادم این بود که باید تا آخرین نفس جنگید. حتی اگر جانباز شوم و حتی اگر در اسارت باشم. اما به بزرگی خداوند قسم، که هر ثانیه از عمرم را به یاد آن دوران و آن انسانها هستم و هر ثانیه، دلم برای پاکی و صداقت جبهه و جنگ، تنگ میشود».
اما این همه زحمت کشیدن برای کشور و جانبازی کرد برای مردم، مانند آفتابی بود که بی منت بر همه میتابید و انتظاری از کسی نداشت، اما از جفاکاری برخی به انقلاب و میهن دلگیر بود. میگفت: «از مردم انتظاری ندارم، چون ما برای اینکه کسی به ما توجه کند به جبهه نرفتیم بلکه برای رضای خدا رفتیم. اما بعضی از افراد مسئول، برای جانبازان و پاسداران خیلی ارزش قائل نیستند، چون ما را تندرو تلقی میکنند، اما نمیدانند که ما هیچ تغییری نکردهایم و همان آدمهای زمان جنگ و همرزمان شهیدان هستیم. ما بدون رودربایستی و با در نظر گرفتن حق، نقاط ضعف آنها را گوشزد میکنیم و به همین خاطر است بعضی از آنها از ما بدشان میآید!
جانبازان گوشهگیر نیستند، مگر بعضی که مشکل درمانی دارند یا جانباز اعصاب و روان هستند که گوشهگیری آنها بر اثر مجروحیت است.»
جوانان به آرمانهای شهدا و انقلاب وفادارند
میگفت: «مردم آگاه و ولایتمدار، بخصوص جوانان، به آرمانهای شهدا و انقلاب وفادارند و این را در مناسبتهای مختلف ثابت کردهاند و من نیز بعنوان یک جانباز، توقعی از آنها بجز ولایتپذیری ندارم و دلم میخواهد به هویت انقلابی و اسلامی خود توجه کامل داشته و به فرامین رهبر عزیز و دلسوز توجه عملی داشته باشند.
لینک های تصویری
طبقه بندی موضوعی
- کتابخانه اسلامی (۸۶)
- بانک تصاویر (۲۴۸)
- علمای دین (۱۰۳)
- قرآن وحدیث (۹۸)
- حجاب (۳۶۴)
- احکام (۸۳)
- نرم افزارهای مذهبی (۴۴)
- بازی های مذهبی (۲)
- قرآن (۲)
- بانک فیلم (۴۱۷)
- سبک زندگی اسلامی (۴۸۶)
- امربه معروف نهی ازمنکر (۱۶۱)
- پرسش وپاسخ (۶۹)
- زندگی به سبک شهدا (۱۹۹)
- من حضرت محمد (صلی الله علیه و آل (۱۴)
- خاطرات مدرسه (۱۶)
- زندگی درمکتب اهل بیت ع (۲۴۴)
- معروف نیوز (۸۸۴)
- رهبری انقلاب (۸۳۶)
- استکبار ستیزی از منظر رهبری انقلاب (۳۵)
- نماز (۳۱)
- بشقاب های توخالی (۲۹)
- فضای مجازی (۳۴)
- تربیت ازدیدگاه اسلام (۶۶)
- نرم افزاراندرویدی (۱۲)
- قرآن (۲)
- ویژه نامه مذهبی (۱۶۲)
- ماه مبارک رمضان (۳۲)
- ماه محرم (۲۶)
- ماه شعبان (۱۲)
- ماه صفر (۸)
- ماه رجب (۹)
- ماه ذی الحجه (۳)
- بسیج (۲۸)
- بانک صوت (۱۰۰)
- سخن نگاشت (۴۱)
- محرم وامام حسین ع (۱۰۵)
- حاج محمودکریمی (۲۷)
- حاج منصورارضی (۱۴)
- نزار قطری (۲)
- دهه فاطمیه (۷۰)
- سرِّ قَدر (۶)
- آموزش (۱۵)
- معرفی سایت های مذهبی (۸)
- سبک زندگی غربی (۳۸)
- حکایت خوبان (۴۱)
- مدافعان حرم (۴۴)
- نیاک از نگاه دوربین (۸)
- داستان های صوتی (۱۰)
- درمسیر بهشت (۳)
- ازدواج (۲۲)
- دانستنی های حقوقی وقضایی (۲)
- گناه (۶)
- مجموعه دروس عرفان دروادی عمل (۲۲)
- استادسیدیدالله یزدان پناه نیاکی (۲۲)
- رسالة الولایة (۲)
- لغت موران شیخ اشراق (۲)
- اسرارنماز (۴)
- اشارات بوعلی(نمط8) (۲)
- دهه فاطمیه (۱۰)
- استادسیدیدالله یزدان پناه نیاکی (۲۲)
- نمآهنگ (۱۰۷)
- کودکانه (۷)
- سیاسی (۲۶)
- ماه مبارک رمضان (۸)
- غدیرخم (۶)
- حدیث (۲)
- معرفی سایت (۳)
- امام خمینی ره (۲۰)
- جنگ ودفاع مقدس (۴۰)
- شهیدسلیمانی (۲۱)
کلمات کلیدی
يادداشت ویژه
-
ایران همدل (پویش کمک به مردم مظلوم فلسطین ولبنان)
يكشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳ایران همدل (پویش کمک به مردم مظلوم فلسطین ولبنان)
ایران همدل
حکم قطعی شرعی این است که بر همه واجب است تلاش کنند، کمک کنند و فلسطین را به مسلمانها، به صاحبان اصلیاش برگردانند. و کنار مردم لبنان و حزبالله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب آنان را یاری کنند.
رهبر انقلاب اسلامی | ۱۴۰۳/۷/۷ و ۱۴۰۳/۷/۴
آخرين مطالب
-
امام خامنه ای:مخالفت باتحول حوزه علمیه،مخالفت باپیشرفت دین درکشوراست
پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
-
-
-
-
آیات فتح و دعای نصر؛ توصیه رهبر انقلاب برای پیروزی جبهه مقاومت
سه شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۳ -
ایران همدل (پویش کمک به مردم مظلوم فلسطین ولبنان)
يكشنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۳ -
-
حضرت فاطمه (س) بهترین الگوی زن مسلمان در سبک زندگی اسلامی
جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳ -
نماهنگ | وداع با ودیعه پیغمبر (ص)
جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳
پیوندهای روزانه
خلاصه آمار
بانک فیلم
-
نماهنگ | وداع با ودیعه پیغمبر (ص)
جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳ -
نماهنگ | مثل خورشید
يكشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳ -
نماهنگ | مقاومت فلسطین پیروز است؛ حزبالله پیروز است
شنبه ۷ مهر ۱۴۰۳ -
نماهنگ | صد جوان امروز صد مدیر فردا
يكشنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۳ -
نماهنگ | بر عمق هوش مصنوعی مسلط شوید
يكشنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۳ -
نماهنگ | پرچمدار نجات منطقه
سه شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۳ -
مقام معظم رهبری:اول افزایش مشارکت،بعدانتخاب خوب
يكشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۳ -
اقامه نماز رهبر انقلاب بر پیکر رئیسجمهور شهید و همراهان گرامی ایشان
چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳ -
نماهنگ | پیام رهبر انقلاب در پی شهادت رئیسجمهور و همراهان گرامی ایشان
چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳ -
نماهنگ | ایران، ایران امام رضاست
دوشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
نماهنگ | کربلای ری
سه شنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
فرمانده معظم کل قوا: نیروهای مسلح چهرهای ستودنی از قدرت ملت ایران به نمایش گذاشتند
يكشنبه ۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
نماهنگ خصوصیات حکومتی امیرالمؤمنین (ع)
دوشنبه ۱۳ فروردين ۱۴۰۳ -
-
گفتوگوی قرآنی رهبر انقلاب با دو دختر خردسال حافظ کل قرآن برنامه محفل
سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ -
کلیپ دعای افتتاح
دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲ -
کلیپ دعای اللهم رب شهر رمضان الذی انزلت فیه القرآن حاج محمودکریمی
دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲ -
کلیپ دعای سحر
دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲ -
کلیپ مناجات اگر چه در بدر کوچه ی خطا شده ام/حاج محمودکریمی
دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲ -
کلیپ عبدگنه کارت دلش بی قراره/حاج محمودکریمی
دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲
نرم افزارهای مذهبی موبایل
-
نرم افزار خواص بی خواص/محرم 1399
پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۹ -
مسابقه فرهنگی بچه های عاشورا
شنبه ۳ شهریور ۱۳۹۷ -
نرم افزارقرآنی کوثرتشنه کامان
چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷ -
نرم افزارختم جزءسی قرآن مجید همراه با زندگینامه سرداران دفاع مقدس وشهدای نیاک
شنبه ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۷ -
ویژه نامه شورعشق
جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۶ -
ویژه نامه خون خدا
جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۹۶ -
نرم افزارتقویم سرداران دفاع مقدس1396
سه شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۶ -
نرم افزارتحت وب خط امام خمینی(ره)
يكشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۶ -
مجموعه چندرسانهای «عبد صالح
جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۶ -
کلیدسعادت
جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۶ -
ویژه نامه ماه مبارک رمضان (نرم افزارتحت وب)
جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۶ -
نرم افزارادعیه های ماه مبارک رمضان
پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶ -
نرم افزارصوتی تصویری دعای روزهای ماه مبارک رمضان
پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۶ -
نرم افزار جامع راهیان نور رونمایی شد +لینک دانلود
دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۵ -
بازی محرم ونامحرم(احکام ویژه پسران)
يكشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۵ -
نرم افزارصوتی زیارت عاشورا
يكشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۵ -
نرم افزارصوتی کاروان عشق 3 ( حاج محمودکریمی )
شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۵ -
نرم افزارکاروان عشق 2 ( ویژه محرم )
شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۵ -
نرم افزارچندرسانه ای تحت وب خون خدا(ویژه محرم)
شنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۵ -
نرم افزارچندرسانه ای غدیرخم
يكشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۵