نرم افزارهای برگزیده

احیاگر معروف

سرباز کوچک ولایت ،آمرمعروف وناهی منکر

سایت های ویژه کودک ونوجوان

جستجو

بایگانی

نويسندگان

پربحث ترين ها

آخرين نظرات

پيوندها

سرداران دفاع مقدس

پیوندهای تصویری

bayanbox.ir bayanbox.ir bayanbox.ir

تبلیغات سایت

آرشیو سایت

۸۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رهبری انقلاب» ثبت شده است

۰

گوشه‌ای از مکاشفات عالم ربانی آیت‌الله بهاءالدینی و آیت الله العظمی بهجت

علمای دین سبک زندگی اسلامی پرسش وپاسخ رهبری انقلاب حکایت خوبان

گوشه‌ای از مکاشفات عالم ربانی آیت‌الله بهاءالدینی و آیت الله العظمی بهجت

گوشه‌ای از مکاشفات عالم ربانی آیت‌الله بهاءالدینی و آیت الله العظمی بهجت

حجت‌الاسلام کاظم صدیقی امام جمعه موقت تهران در آستانه پانزدهمین سالگرد رحلت آیت‌الله بهاءالدینی ماجراهای مختلفی از مکاشفات این عالم ربانی و آیت الله العظمی بهجت بیان کرد.

به گزارش جهان به نقل از ماهنامه پاسدار اسلام، در آستانه پانزدهمین سالگرد رحلت عالم ربانی و عارف پارسا، حضرت آیت‌الله سیدرضا بهاءالدینی، فرصت را مغتنم دانستیم تا خدمت حجت‌الاسلام والمسلمین صدیقی برسیم و از زبان ایشان شمه‌ای از حالات و کمالات آن سالک الی الله را بشنویم.

در این گفت‌وگوی صمیمی، صحبت‌های شنیدنی و نکات جالبی هم درخصوص آیت الله بهجت، امام خمینی و رهبر معظم انقلاب مطرح شد که دریچه‌های جدیدی را در شناخت این بزرگواران به روی مخاطب می‌گشاید.

*سؤال اولمان این است که از چه زمانی با آیت‌الله بهاءالدینی آشنا شدید؟

ـ خیلی دقیق یادم نیست. من بچه طلبه بودم در یک مجلسی که ایشان بودند، روضه خواندم و آقای بهاءالدینی خیلی مرا تحویل گرفت. این حرف‌هایی که الان به برکت امام و انقلاب مطرح است، آن موقع اصلاً کسی در این وادی‌ها نبود، ولی خب امثال آنها را دوست داشتم. اینها هم ما را دوست می‌داشتند و خیلی عادی تفقد و نوازش می‌کردند، ولی رفت و آمد اصلی ما با مرحوم آیت‌الله بهاءالدینی از اواخر دوره حضرت امام بود که رسماً گاهی به منزلشان می‌رفتیم. ایشان هم سراغ ما را می‌گرفت. قهراً هم آدم یک احساس خاص و جدیدی پیدا می‌کند. کرامت‌های ایشان را می‌شنیدیم و دیگر با این دید به ایشان نگاه می‌کردیم. آن وقت‌ها این جوری نبود. نماز آقای بهجت می‌رفتیم، روضه آقای بهجت می‌رفتیم و حالیمان نبود که آقای بهجت از اولیاءالله است، اشرافی دارد، چشم بازی دارد. اینها حالیمان نبود، ولی دوست داشتیم. آقای بهاءالدینی هم همین‌ جور بود. بعد از انقلاب، امام افق را عوض کرد و خیلی از ناگفتنی‌ها را دریافتیم و فهمیدیم که اینجاها هم خبرهایی هست.

ما معمولاً خدمت آیت‌الله بهاءالدینی می‌رفتیم و معمولاً هم ایشان نوازش خاصی داشت و گاهی ما را برای ناهار نگه می‌داشت. صبح که می‌رفتیم، می‌پرسید صبحانه خوردی یا نه و به ما صبحانه می‌داد. یک بار تهران آمدند، منزل ما و شب ماندند. تنها شبی که خدمت ایشان بودم، همان شبی بود که ایشان تهران بود. دلم می‌خواست بدانم شب را ایشان چگونه می‌گذراند؟ و آن شب را نخوابیدم. ایشان بعد از نیمه شب بلند شد. می‌دانستیم که چای باید کنارشان باشد، چایشان آماده بود. قبل از وضو، بلند شدند، نشستند مدتی در عالم خودشان بودند و داشتند نگاه می‌کردند، بعد رفتند وضو گرفتند و آمدند و نماز شب مختصری خواندند. شاید نماز شب آقا یک ربع بیشتر طول نکشید. بعد از نماز شب همین‌طور ساعتها در عالم خودشان بودند.

* با آیت‌الله بهجت از چه زمانی آشنا شدید؟

ـ دقیقا یادم نمی‌آید ولی از همان دورانی که بچه طلبه بودم خدمت آیت‌الله بهجت، علاقه داشتم. همان ایام یک بار که رفته بودم مشهد، برای آقا یک پوستین‌ خریدم. وقتی برگشتم رفتم درِ خانه آقای بهجت. در زدم، آمد دم در، گفتم: «آقا! من این را برای شما آورده‌ام».

فرمودند: «اگر روز قیامت، مرا دیدی که وضع بدی دارم، پشیمان نمی‌شوی که این را آوردی؟ اگر به عنوان یک آدم خوب آوردی، به من نده». از همان ‌جا خلاصه حجت را رساند که اینکه دیگران فکر کنند آدم خوبی هستی فایده ندارد...

ما که افق آنها را نداشتیم، فقط ظواهرشان را می‌دیدیم. آقای بهجت کلاس دیگری بود، آقای بهاءالدینی مسیر خاص خودش را داشت و در نوع خودش بی‌نظیر بود.

آقای بهجت استاد داشته، استادش آقای قاضی بوده و کار کرده، رفقایشان امثال آقای علامه طباطبایی و دیگران بودند و اهل دستورات و نسخه‌ها و سیر و سلوک بوده است. اما آقای بهاءالدینی تا آخر عمر اصلاً در این وادی‌ها نه رفت و نه کسی را تشویق کرد که فلان ذکر را بگویند، فلان کار را بکنند. مجالسش خیلی عُرفی و عادی و نشست و برخاستش خیلی مردمی بود. با همه بود و با هیچ‌کس نبود. آقای بهجت امساک داشت در اینکه همه را بپذیرد یا وقتش را به همه کسی بدهد و علی‌الدوام مشغول کارهای خاص خودش بود، ولی آقای بهاءالدینی خیلی دست‌باز بود در اینکه همه را بپذیرد و رفت و آمد کند. هیچ تکلفی، هیچ نوع تقیدی جز قید شرعی در وجود آقای بهاءالدینی مطلقاً نبود.

وقتی ایشان آمد منزل ما، خب به اعتبار ایشان عده دیگری هم آمده بودند. عیال ما هم با یک عشقی، آستین بالا زده بود و غذاهای خوبی درست کرد. برای آقا سوپ به همراه آن غذاها درست کرده بود. اما ایشان هیچ دست به غذاها نبرد، ولی سوپ را خورد. آب هویج آوردیم، آب هویج را هم خورد، ولی نه گله کرد که چرا این‌ جور غذایی را درست کردید، نه خودش این ‌جور بود که حالا که اینها زحمت کشیده‌اند باید بخوریم. هیچ! هیچ! راحتِ راحت! انگار مثلاً خانه خودش است و هیچ تکلفی نداشت. بعد هم صبح که شد، گفت: «من می‌خواهم بروم کنار باغچه بنشینم». فرش انداختیم و آنجا نشست. حالا اینکه مهمان است و چیز خاصی باشد، اصلاً مطرح نبود.

محضرشان هم که می‌رفتیم، این جور نبود که حالا کسی آمده و چیز جدیدی باید باشد. همان حالات عادی خودشان را داشت. بی‌تکلفی آقای بهاءالدینی بارز بود و علاوه بر آن، از بازی و بازیگر خیلی بدش می‌آمد.

فردی از ایشان درخواست کرده بود که بروند منزلش و شاید مقدماتی را هم فراهم کرده بود. آن بنده خدا کاره‌ای هم بود، وقتی آمد، آقا یک حالتی نشان دادند که خیلی برای ما عجیب بود و نرفتند. هم نرفتند و هم نشان دادند که خوششان نمی‌آید. اما اشخاصی بودند که در آن رده‌ها نبودند، ولی آقا به قدری راحت برخورد می‌کرد که طرف احساس می‌کرد آقا خیلی دوستش دارد. معمولاً این شیوه ایشان، شیوه حضرت رسول‌«ص» بود.

خود من هم فکر می‌کردم، آقا هیچ‌کس را بیشتر از من دوست نمی‌دارد! آخرین دیداری که با ایشان داشتم، حالشان خوب نبود، سکته‌شان شدید بود. می‌خواستند بلند شوند نمی‌توانستند، من رفتم کمک کنم. حاج‌آقا عبدالله آمد، ایشان گفت: «بعضی‌ها از فرزند به آدم نزدیک‌ترند، بگذار کمک کند»، ولی احساسم این است که با خیلی‌ها این جور بودند. وقتی عنایتشان شامل بود، هر کسی که می‌رفت فکر می‌کرد که آقا خیلی به ایشان لطف دارند.

* از کرامات و حالات معنوی آن بزرگواران چه مواردی را در یاد دارید؟

ـ من در محضر آقای بهاءالدینی نه سؤال می‌کردم و نه پیش آمد که ایشان از کرامت‌ها چیزی بگوید.

با آقای بهجت هم در طی سنواتی که روضه‌خوانشان بودیم و خیلی وقت‌ها در خلوت‌هایشان بودیم، گاهی می‌رفتم، آقا می‌آمدند، می‌نشستند و تحملمان می‌کردند، ولی یادم نمی‌آید یک بار چیزی سؤال کرده باشم. معمولاً دوست داشتم خودشان عنایتی بکنند و حرفی بزنند. من نه چیزی پرسیدم، نه ایشان از این مسائل با ما چیزی مطرح کردند البته گاهی بعضی از کرامت‌های دیگران را می‌گفتند.

آقای بهاءالدینی قضیه‌ دوره بچگی خود را این گونه فرمودند که: «با بچه‌ها بازی می‌کردیم، خواب دیدیم، مَلَکی چیزی تقسیم می‌کند. به ما که رسید، گفتند این اهل بازی است. به او چیزی ندهید». فرمودند: «بچه بودم که این خواب را دیدم. از آنجا بازی را از ما گرفتند و ما بازی را کنار گذاشتیم» و ایشان هم خودش واقعاً بازی نداشت. از این تشریفاتی که بعضی از ماها، در شأن آخوندی‌مان رعایت‌هایی می‌کنیم، اصلاً نداشت. هیچ نداشت. ایشان با اشخاصی که این جور بودند، خوشحال نبود.

یک چیزی هم که در آقای بهاءالدینی یافتم، هم خودشان تصریح می‌کردند و هم خودم گاهی دیده بودم. ایشان نفوس ناریه را می‌شناختند. یک بار رفتم خدمت ایشان. ساعت را نگاه کردم، دیدم چهار ساعت است در منزل ایشان هستم. خیلی خجالت کشیدم. بین خود و خدا منفعل شدم. چنین آقایی و چنین نوری را ما چه کاره‌ایم که چهار ساعت وقت ایشان را گرفتیم؟ با خجالت به ایشان گفتم: «آقا! ما در محضر شما گویا در زمان نیستیم. من به ساعت نگاه نکرده بودم. خیلی مزاحم شدیم، اذیت شدید.» ایشان فرمودند: «نه! ما از وجود شما اذیت نمی‌شویم. ما از نفوس ناریه اذیت می‌شویم».

آقای بهاءالدینی یک چیزی را برای همه تکرار می‌کرد، آقای بهجت هم یک چیزی را برای همه تکرار می‌کرد. آقای بهجت یکی قضیه عمروعاص را که موقع مردن، از شدت حسرت انگشت به دهان بود و با آن حال سقط شد، خیلی برای عبرت تکرار می‌کرد. دیگر اینکه به همه این کلید را می‌گفتند که در مسلّمات شرع، به یقینیات خودتان عمل کنید، در غیر یقینیات توقف کنید تا برایتان روشن شود. در بعضی از مواقع این را هم تکرار می‌کردند، ولی پیش همه نمی‌گفتند. ایشان حدیثی را اضافه می‌کردند: «مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَ وَرَّثَهُ اللَهُ عِلْمَ مَا لَمْ یَعْلَمْ»(?).

مکرر از مرحوم بهاءالدینی این حدیث را در جلسات مختلفی که ایشان موعظه می‌کردند، مکرر از ایشان می‌شنیدم که پیغمبر فرموده است: «خداوند تمام مَساوی(بدی‌ها) را در یک بیت جمع و قفل کرده است، کلیدش شراب است. هر که شراب می‌خورد، این بیت مَساوی را باز می‌کند و به همه مَساوی راه دارد» و می‌فرمودند، پیغمبر فرمود: «دروغ بدتر از شراب است». ایشان در مقام معالجه دردهای اجتماعی، خیلی روی این موضوع حساس بودند و بارها می‌گفتند که دروغ بدتر از شراب است.

به نظر می‌رسید حالتی که آقای بهاءالدینی داشت، حالت شهود بود، حضورش هم قوی بود. آدم وقتی خدمت آقای بهاءالدینی بود، واقعاً احساس حضور در محضر خدا را می‌کرد. گویا این خودِ آئینه خداست و خدا در وجودش جلوه دارد. در عین حال که با آدم حرف می‌زد، عالمش عالم عجیبی بود که جز تعبیر به حضور نمی‌شود چیزی گفت. دیگر اینکه نگاه‌هایش حاکی از این بود که ایشان یک چیزهایی را می‌بیند. بعضی از دوستان ما می‌گفتند که مکاشفات آقای بهاءالدینی آنقدر زیاد است که گاهی این رؤیت سَر را با رؤیت سِرّش اشتباه می‌کند! علی‌الدوام پسِ پرده را با آن چشم باطنش می‌دید، در عین حال که چشم ظاهرش هم باز بود.

ایشان منزل ما که بودند، آقای فاطمی‌نیا آمد. دیروقت بود. آقای بهاءالدینی فرمودند: «خیلی گشتی». ظاهرا آقای فاطمی‌نیا راه را گم کرده بودند و زیاد گشته بودند و گفت: «تا راه را پیدا کنیم خیلی گشتیم». ایشان گشتن آنها را داشتند می‌دیدند.

جریان شهید صیاد هم مشهور است. ما هم هر وقت رفتیم، گویا آقا آماده بودند و می‌دانستند که بناست ما بیاییم. یک بار هم نشد که آمدن برایشان غیرمنتظره باشد. گویا بنا بوده و خودشان خواستند که شما بیایید و با آمادگی می‌پذیرفتند.

* داستان شهید صیاد شیرازی که اشاره کردید چه بود؟

مرحوم صیاد از جبهه که می‌آمدند، به قم رسیده بودند، شب دیروقت بوده. ایشان به دوستش پیشنهاد کرده بود که برویم پیش آقای بهاءالدینی. رفیقش گفته بود که الان که وقتش نیست. گفته بود: «نه، دلم برای آقا تنگ شده». وقتی رفته بودند، در زده بودند، آقا خودش در را باز کرده بود و چایی هم آماده بود. مرحوم صیاد گفته بود: «آقا! ما فکر می‌کردیم دیروقت داریم می‌آییم. چه‌جور شد که چایتان آماده است؟» فرموده بود: «همانی که در دل شما انداخت که بیایید، همان هم به ما گفت که چای درست کنیم».

*شهید صیاد اهل معنا بود...

ـ به بزرگان و به اخلاقیون علاقمند بود، به توسلات علاقمند بود. صیاد کارش درست بود، خدا رحمتش کند.



*اشاره فرمودید که علی الظاهر نماز شب آقای بهاءالدینی ساده بود، آن ذکر و ورد هم به آن صورت و با آن دستورالعمل‌های خاص که در سیر و سلوک هست، ایشان نداشت. پس این مقام و ویژگی را از کجا به دست آورده بود؟

ـ اینکه عرض کردم ایشان بی‌نظیر بود، برداشتم با عقل قاصر خودم همین است، فکر می‌کنم این موهبتی است. اینها اول مجذوب می‌شوند، بعد راه می‌افتند. دیگران راه می‌افتند تا جذبه‌ها ببرند. اینها از اول مجذوب‌اند. آقای بهاءالدینی که فرمودند در بچگی بازی را از من گرفتند، پیدا بود که از همان وقت دستی با ایشان همراه شده است. اینکه «ناجاهم فی قلوبهم» امیرالمؤمنین در جملات نهج‌البلاغه دارند، سکوتشان حاکی از این است که از جای دیگر با آنها اشراق می‌شود، خودش سکوت کرده است که او بگوید.

* گاهی وقت‌ها برای ما که نمازمان ناقص است، خیلی حواسمان جمع باشد، تازه توجه به الفاظ پیدا می‌کنیم که داریم چه لفظی را با چه معنایی می‌گوییم. خیلی تلاش کنیم معنای آن لفظ را هم در ذهنمان مرور می‌کنیم. «اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ* صِرَاطَ الَّذِینَ...»، اما قرب و خدا را در آن لحظه با همه وجود یافتن و احساس کردن و حضور در محضر او را احساس کردن و سخن گفتن با او را درک نمی‌کنیم و گاهی اوقات الفاظ به نوعی حجاب می‌شوند و همین طور تقید به تجوید و آداب قرائت و تلاوت. البته اینها جای خودشان را دارند و آثار خودشان را. حتی در روایات داریم که شنیدن آیات قرآن یا خواندن و مطالعه‌ کردنش برای هر حرفی حسنه و درجه و محو سیئه دارد و بی‌اثر نیست و آثار زیادی دارد، ولی شاید مرحله عمیق‌تر قضیه، نکته‌ای باشد که فرمودید آقای بهاءالدینی بعد از نماز مدتها در سکوت می‌نشست و غرق در فکر و اندیشه و تمرکز روی خدا... «تَفَکُّر السَّاعَةِ اَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ سَبْعِین سِنَة».

ـ همان حالات حضرت ابی‌ذر: «کانَ أَکْثَرُ عِبادَةِ أَبی‌ذَر أَلتَّفَکُرَ و الْأِعتِبارَ»(?)

*تفکر در خدا... «اُذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْرًا کَثِیرًا»(?) که همان ذکر قلبی است.

ـ بله...

*رابطه آقای بهاءالدینی با امام چگونه بود؟

ـ ایشان معتقد بود که امام ولایت تکوینی دارد. ایشان می‌گفتند اینکه امام با یک صحبت یا یک نوشته، خلقی را بیرون می‌کشد یا تعطیل می‌کند، این جور نیست که بر اساس یک امر اعتباری این کار را بکند. ایشان در خلق تصرف می‌کند و حتی افرادی که در خط نیستند، همراهی می‌کنند. معتقد بود که همان ولایت تکوینی است. آقای بهاءالدینی درباره امام فرمودند که این ولایت تکوینی است. یکی هم اینکه فرمودند: «امام که می‌آید و دستش را بالا می‌برد، نیت می‌کند و برای خدا دستش را بالا می‌برد. همه کارهایش برای خداست، دستش را هم که تکان می‌دهد، برای خداست».

* از آقای بهاءالدینی در ارتباط با مقام معظم رهبری مطالب مختلفی نقل شده است. شما در این خصوص چه می‌دانید؟

ـ حافظه‌ام خیلی قوی نیست. گاهی خدا می‌آورد در ذهنمان و یک چیزهایی به مناسبت‌ها می‌آید، ولی الان چیزی که یادم هست، ایشان همین اواخر عمرشان آمدند تهران و رفتند بیمارستان. من هم اینجا رفتم دیدنشان و هم بعد رفتم قم. ایشان فرمود: «می‌دانستم مشکل من پزشکی نیست. با طبیب حل نمی‌شود، ولی چون حضرت آقا خواستند بروم، به احترام ایشان رفتم».

* آقا از ایشان خواسته بودند که برای معالجه بروند؟

ـ بله. ایشان با پیشنهاد حضرت آقا رفته بود و می‌گفتند با اینکه می‌دانستم مؤثر واقع نمی‌شود، به احترام ایشان رفتم.

تا اینجا را خودم از آقای بهاءالدینی شنیدم. آقای شمشیری می‌گفت که آقای بهاءالدینی فرمودند: «من می‌دانستم کار این ‌جوری نیست و به احترام آقا آمدم بیمارستان شهید رجایی، ولی وقتی آمدم فهمیدم خیری در آن بوده و وجود مبارک امام زمان ـ ‌اروحنا فداه‌ـ برای عیادت اینجا تشریف آوردند». معلوم شد که حکمتش این بوده که حضرت قرار بوده قدمشان را اینجا بگذارند.

*به غیر از این مورد آیا ایشان باز هم به حضرت حجت تشرف داشتند؟

ـ بله، ما یک آقای سجادی در قم داریم که همشهری‌مان است. هم از مریدهای آقای بهجت بود و هم از مریدهای آقای بهاءالدینی. گاهی هم می‌آمد و آب و جارو می‌کرد و خیلی به آقا عشق داشت. گفت: «روزی آقای بهجت آمد عیادت آقای بهاءالدینی. آمد خم شد دست آقای بهاءالدینی را ببوسد، آقای بهاءالدینی دستشان را کشیدند، ولی آقای بهجت با ایشان معانقه کردند. دو زانو نشستند کنار تختشان. مدتی نشستند، همین‌جوری نگاه می‌کردند و هیچی نمی‌گفتند». می‌گفت شاید یک ساعتی آنجا بود.


*یعنی آقای بهجت، می خواستند دست آقای بهاءالدینی را ببوسند؟

ـ بله. آقای سجادی گفت: «من ایشان را بدرقه کردم. وقتی آقای بهجت از در خانه آقای بهاءالدینی آمد بیرون، برگشت نگاهی به درِ این خانه کرد و گفت: همسایه‌های ایشان ندانستند که با چه کسی همسایه‌اند، ولی بدانند یا ندانند، برکات حضور حضرت در این خانه به اینها هم می‌رسد».

بله، خیلی نعمت‌ها را از دست دادیم ما.

*درباره موضوعی که از ایشان در مورد قائم مقام رهبری نقل شده و اینکه چه کسی جانشینی امام خواهد بود، شما چیزی در ذهنتان هست؟

ـ خودم از ایشان نشنیدم، ولی یکی از دوستانمان آقای فرحناک برایم نقل کرد، صحبت قائم‌مقامی [آقای منتظری] که شد، ایشان گفت: «نه! من این‌جور نمی‌بینم. کسی که ما دلخوش به او هستیم، آسید علی آقا است». آن وقت اصلاً کسی خوابش را هم نمی‌دید، اصلاً آن فضا، فضایی بود که کسی نمی‌توانست مقابل قائم‌مقامی چیزی بگوید.

ایشان خیلی عاطفی نسبت به حضرت آقا بود. حتی گاهی که آقازاده‌های آقا می‌رفتند آنجا و بعد که ما می‌رفتیم، با خوشحالی می‌گفت که آقامصطفی یا آقازاده دیگرشان اینجا بود.

* ذکر نکاتی از رابطه آقای بهجت و آقا هم در اینجا خالی از لطف نیست!

ـ اجمالاً ارادت آقا به آقای بهجت، خیلی سابقه دارد. آقا از ابتدا نسبت به اهل باطن یک کشش خاصی داشته، لذا خیلی‌ها سر راهش قرار گرفتند. مثلاً حضور ایشان در جلسات مرحوم حاج شیخ عباس قوچانی. ملاقات‌های مکررشان قبل از انقلاب و در دوره نهضت با آقای بهجت سابقه داشته است. من خودم به خاطر اینکه علاقمند به آقا بودم و هستم و امیدوارم تا آخر هم خدا ثابت‌قدم نگهم ‌دارد، گاهی نسبت به بعضی از مقدسین تردید داشتم که اینها نسبت به انقلاب، نظام، رهبری و ولایت سلیقه خاص خودشان را داشته باشند لذا چیزی نمی‌گفتم و سؤالی نمی‌کردم، ولی یکی از رفقایمان -که ایشان هم مثل من گاهی برای آقای بهجت روضه می‌خواند و آقا هم تشویقش می‌کرد- گفت در جلسه‌ای که خدمت آقای بهجت بودیم، یکی دو نفر آمدند خدمت آقای بهجت، یک چیزی را سؤال کردند که به نظر می‌رسید سؤالشان طوری بود که گویا تعریضی به آقا دارند. آقای بهجت با ناراحتی زیاد و نگاه تند و با عصبانیت گفتند: «شما بهتر از ایشان سراغ دارید؟ من که بهتر از ایشان سراغ ندارم».

*معروف است که همان اوایل، ایشان وقتی در حضورشان راجع به جوان بودن و کم‌سن بودن آقا نسبت به بزرگان دیگر صحبت ‌کردند، ایشان قریب به این مضمون فرموده بودند: همان یکبار که گفتند علی(ع) جوان است برای هفت پشتمان کافی است!

ـ پیشنهاد مرجعیت آقای بهجت را هم آقا به ایشان داده بود. آقای بهجت در کاغذ کوچکی که معمولاً مصرف نمی‌شود، چهار شرط نوشته و داده بودند به آقا که: از من تبلیغ نشود. رساله‌ام باعث نشود از رساله دیگری جلوگیری شود. دو شرط دیگر خاطرم نیست.

*یعنی آقا از ایشان خواسته بودند که رساله چاپ شود؟

ـ بله.

* به عنوان حسن ختام بفرمایید جنابعالی در این سال‌ها از ابعاد معنوی آقا چه دریافت کرده‌اید؟ احساس می‌شود در ایشان زمینه‌هایی از قبل بوده است. از پیشینه، سابقه و روحیه عبودیتی که ایشان داشت، انس با قرآنی که داشت، انسی که با امام رضاو اهل بیت «ع» داشت، هم‌سن‌های ایشان نکات خیلی جالبی را تعریف می‌کنند. در دوران نهضت و مبارزه و انقلاب هم که روشن است. زمان ریاست جمهوری و زمان امام و عنایت‌های خاص امام هم به ایشان روشن است، اما می‌خواهم این را عرض کنم که بعد از اینکه علی‌رغم عدم تمایل ایشان برای تصدی رهبری، خداوند مقلّب القلوب، قلب‌ها را به سوی او متمایل کرد و مسئولیت رهبری بر دوش ایشان قرار گرفت، احساس می‌شود یک نورانیت دیگری، یک معنویت دیگری، یک پیوند عمیق‌تری با خداوند، اهل‌بیت، عبادت و قرآن در وجود ایشان ایجاد شد.

ـ الحمدلله همین‌طور است. بنده علاقه دارم که هر ماه خودم را به امام رضا«ع» عرضه کنم. مدتی است که توفیق دست داده است و می‌روم. گاهی هم که کار دارم، می‌روم حرم و برمی‌گردم فرودگاه. فقط در همین حد. یک بار رفتم، از آستانه پایینِ پا که می‌خواستم وارد صحن شوم، صورتم را گذاشتم روی سنگ آستانه و به امام رضا«ع» عرض کردم: «آقا! من مهمان شما هستم. می‌خواهم بدانم که آیا شما مرا به عنوان مهمان پذیرفته‌اید؟ می‌خواهم به حساب شما اینجا باشم. خودم نمی‌خواهم هزینه کنم. تقاضای دیگرم این است که یا حضرت مهدی«عج» را ببینم یا کسی را ببینم که او حضرت را دیده باشد».

این را عرض کردم و رفتم تو. رفتم مفاتیح را باز کردم، می‌خواستم زیارت جامعه بخوانم. هنوز شروع نکرده بودم. یک آقای سلیمی در مشهد بود که منبر می‌رفت و خیلی هم حدیث حفظ بود. مرحوم طباطبایی که تابستان‌ها به مشهد می‌آمدند، ما آن وقت‌ها که مشهد بودیم جلسات آقای طباطبایی، در روزهای پنج‌شنبه را می‌رفتیم. نوعاً هم ایشان احادیث نابی را آنجا مطرح می‌کرد و آقای طباطبایی توضیح می‌داد. با آقای سلیمی در حد سلام و علیکی که در جلسات آقای طباطبایی همدیگر را می‌دیدیم، ارتباط داشتیم. غیر از آن هم هیچ ارتباطی با هم نداشتیم. هنوز شروع نکرده بودم که ایشان آمد کنار من و گفت: «فلانی! ناهار بیایید خانه ما». من چون از حضرت خواسته بودم، فوری به ذهنم آمد شاید حضرت پذیرفته‌اند. استخاره کردم، ببینم اگر این اجابت حضرت است که ناهار را بمانیم و بعد از ناهار برگردیم. استخاره خوب آمد. فهمیدم که مطلب اول برآورده شد. به ایشان گفتم: «من منزل شما را بلد نیستم». گفت: «ظهر بیا مسجد ملاحیدر، نماز آقای مروارید، من می‌آیم و از آنجا با هم می‌رویم».

رفتم مسجد آقای مروارید، نماز ظهر را خوانده بودند. جوانی آمد و مقابل من نشست، خم شد دستم را بوسید و اشک ریخت. گفت: «من با منبرهای شما خیلی صفا کردم، ولی یک اتفاقی برایم افتاده، می‌خواهم این را برای شما بگویم». گفت: «مرحوم آقای مولوی قندهاری که از دنیا رفت، من مطمئن بودم که در تشییع جنازه ایشان حضرت حضور پیدا می‌کند، لذا به شوق و اشتیاق حضرت رفتم و سایه به سایه از اولین آناتی که مطلع شدم، کنار جنازه بودم، تا اینکه آمدیم توی صحن. به صحن که آمدیم، دائماً حواسم به اطرافم بود که ببینم شخصیت فوق‌العاده‌ای یا کسی را می‌بینم... به نزدیک‌های حرم که رسیدیم، یک حالت سرزنشی نسبت به خودم شروع کردم: مگرتو کی هستی؟ با چه رویی می‌خواهی حضرت را ببینی؟ اصلاً چه توقعی داری؟ شروع کردم به بدی‌های خودم بد و بیراه گفتن. ‌ما کجا؟ آقا کجا؟ در حال سرزنش خودم بودم که صدایی خیلی ملایم و آرام آمد: می‌خواهی آقا را ببینی؟ برگشتم جهت صدا را ببینم، دیدم ماشاءالله حضرت در این جمعیت از همه به قول معروف یک سر و گردن بلندتر بود... و توصیفاتی از حضرت کرد از جمله اینکه گفت «موهای مبارکشان از زیر عمامه تا بناگوششان بود، محاسن پرپشت. دقت کردم و در موهای سر و صورت حضرت یک موی سفید ندیدم». این جوان این را با یک حالت انقلابی به من گفت و رفت. من این جوان را نه قبلش یادم می‌آید دیده باشم، نه بعد از آن. خیلی هم آرزو دارم یک بار دیگر او را ببینم.

بعد آقای سلیمی آمد و ما را برد خانه‌اش و از جریاناتی که با مرحوم آقای علامه طباطبایی داشت، سخن گفت. خدا رحمتش کند، وفات کرد. آقای طباطبایی هم به ایشان یک اذکاری داده بود. معلوم شد که اهل بعضی حرف‌ها بود. آقای سلیمی گفت: «من سی سال همسایه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بودم و اُشْهِدُ بِالله، من آقای خامنه‌ای را از دوره‌های جوانی‌اش تا الان نسبت به نسوان معصوم می‌دانم».

در سفری هم ما به مکه می‌رفتیم. در هواپیما یکی از آقایان روحانیون کنار من نشسته بود، گفت: «در قم یک آقایی است که حالاتی برایش پیش می‌آید که در آن حالات، گذشته و آینده را می‌بیند. ایشان گفته است که در مدینه، کنار حجره حضرت صدیقه طاهره«س»، در محراب تهجد در آن قسمت آخر، نقطه‌ای است که اگر کسی آنجا بنشیند و حداقل صد بار لعن را بگوید، آثاری دارد». لعن هم این بود: «لَعَنَ الله غاصِبِیک وَ ظالِمِیک وَ ضارِبِیک وَ قاتِلِیک یَا فاطمة الزهـــراء (سلام الله علیها)». من این را که آنجا شنیدم، در باطن خودم گفتم در این سفر ما مهمان خانم فاطمه‌ایم و ایشان از اینجا سفره را پهن کرده‌اند. رفتیم مدینه و هر شب که می‌رفتم آنجا این ذکر را بگویم، با اینکه آنجا معمولاً شلوغ است و گاهی آدم می‌ایستد و ناامید می‌شود، ولی هر وقت که رفتیم گویا برایم جا نگه داشته‌اند. در همان نقطه نشستیم و این ذکر را گفتیم.

بعد رفتیم مکه. در مکه جمعی از دوستان بودند، یک آقایی هم آنجا بود. این دوستان که گاهی حرف‌های بی‌ربط می‌زدند، ایشان ‌گفت: «شما می‌دانید کجا هستید؟ شما که اهل علمید. چرا اینجا وقتتان را به این چیزها صرف می‌کنید؟» به من الهام شد آن کسی که گذشته و آینده را می‌بیند، باید این باشد.. رفتم جلو و گفتم: «شما این ذکر را توصیه کردید؟» پرسید: «شما گفتی؟» جواب دادم: «بله». گفت: «شما امسال دوباره به مدینه برمی‌گردی و مهمان خانم زهرایی». همانی که در ذهنم آمده بود که مهمان خانم زهرا«س» هستم، گفت این سفر برمی‌گردی به مدینه و مهمان خانم زهرایی!. خدا گواه است نه خودم برنامه داشتم برای برگشتن به مدینه، نه از بعثه چنین قراری بود. اتفاقاً آقای ری‌شهری بعد از موسم حج برگشت، بنا شد آقای جنتی بیاید به‌جای ایشان در مدینه، به من گفت: فلانی! من دارم می‌روم مدینه، شما هم بیا با هم برویم و من به اسهلِ وجه، منتظر هم بودم ببینم چگونه می‌روم که این‌جوری جور شد.

از ایشان پرسیدم: «آن نقطه که آدم بنشیند و آن ذکر را بگوید، چه خصوصیتی دارد؟» گفت: «حضرت زهرا«س» وقتی به هوش آمد و سراغ امیرالمؤمنین«ع» را گرفت، فضّه عرض کرد: علی را بردند. حضرت زهرا«س» آمد که با همان حالش امیرالمؤمنین«ع» را نجات بدهد. به آن نقطه که رسید از شدت درد، دیگر از حرکت بازماند و آنجا نشست. نفسی گرفت و بعد رفت. من با تعجب گفتم: «ما روضه‌خوانیم و برای حضرت زهرا«س» زیاد مطالعه کرده‌ایم. این را من در هیچ جا ندیده‌ام. شما این را از کجا نقل می‌کنید؟» آرام گفت: «خودم دیدم. خودم دیدم». دیگر در آن سفر با ایشان مأنوس بودیم.

ایشان گفتند که در مدرسه حجتیه که آقا هم در آنجا حجره داشتند، در همان ایام به آقا گفته بودند که شما در آینده رئیس این مملکتید! نکنه دیگر که ایشان گفت اینکه: «آقای خامنه‌ای گوهر پاکی است... به همین دلیل مکرر خدمت حضرت تشرف داشته است، ولی نشناخته». سال بعد ایشان گفت: «طوبی للخامنه‌ای! طوبی له. وجود مبارک امام زمان ـ‌ارواحنا فداه‌ـ در عرفات با اسم ایشان را دعا می‌کرد».

با توجه به قرائن صدقی که ایشان برای بازگشت ما به مدینه پیشگویی قطعی کرد و همین‌جور شد، من یقین دارم آنکه گفت حضرت زهرا«س» را خودم دیدم، گذشته را هم همین‌ جور می‌بیند و در مورد آقا هم یقیناً درست می‌گفت، هم دعای امام زمان«عج» را و هم تشرفات ایشان را خدمت حضرت.

*جملاتی که آقا در پایان آن خطبه نمازجمعه‌شان خطاب به حضرت حجت«عج» بیان کردند، یک سِرّ عجیبی دارد که هربار که انسان می‌شنود، آتش می‌زند آدم را.

ـ خدا به حق مادرش حضرت زهرا«س» مستدامش کند. انشاءالله پرچم را خودشان بدهند به دست آقا. [با حالت تضرع]



پی‌نوشت‌ها:

۱ـ «بحارالانوار» ج‌ ۶۸، ص‌ ۳۶۳؛ «الفصـول‌ المختارة‌« ج‌ ۱، ص‌ ۶۸؛ «إحیاء العلوم‌« ج‌ ۱، ص‌ ۶۳، از طبع‌ دارالکتب‌ العربیّة‌ ـ مصر.

۲ـ حدیثی از امام صادق(ع)؛ بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۳۲۳.

۳ـ قرآن کریم، سوره احزاب، آیه ۴۱.

۴ـ قرآن کریم، سوره قصص، آیه ۸۵.

منبع:جهان نیوز

۰

پاسخ به سؤالات شرعی مخاطبان درباره احکام پوشش و آرایش

حجاب احکام رهبری انقلاب

پاسخ به سؤالات شرعی مخاطبان درباره احکام پوشش و آرایش

پاسخ به سؤالات شرعی مخاطبان درباره احکام پوشش و آرایش

یکی از مباحث مهم فقهی که مورد نیاز آحاد افراد جامعه می‌باشد احکام «پوشش و آرایش» است. «پوشش» یک امر طبیعی برای انسان‌ها و از ممیزات او نسبت به دیگر موجودات است. «آرایش» هم رفتاری است که از تمایل انسان به خودآرایی نشئت می‌گیرد. اسلام در احکامی که در مورد پوشش و آرایش وضع کرده، این دو مسئله را نظام‌مند کرده به‌گونه‌ای که شخصیت وزین و مطلوب را برای آقایان و بانوان حفظ کند.

پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای (KHAMENEI.IR) چندی پیش اعلام کرد به پرسش‌های شرعی مخاطبان درباره‌ی احکام پوشش و آرایش پاسخ می‌دهد.

حجت‌الاسلام والمسلمین محمدحسین فلاح‌زاده -عضو دفتر استفتائات حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای و رئیس مرکز موضوع‌شناسی احکام فقهی- به پرتکرارترین سؤالات مطابق با فتاوای حضرت‌ آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای پاسخ داده است که متن پاسخ‌ها همزمان با ۲۱ تیرماه، روز عفاف و حجاب به شرح زیر منتشر می‌شود.

پاسخ به سؤالات شرعی مخاطبان

۰

اقامه نماز عید فطر به امامت رهبر انقلاب با پدیده برداشت‌های نامشروع از بیت‌المال با جدیت مقابله شود

رهبری انقلاب

اقامه نماز عید فطر به امامت رهبر انقلاب/ با پدیده برداشت‌های نامشروع از بیت‌المال با جدیت مقابله شود

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم‌
الحمدلله ربّ ‌العالمین، الحمدلله الّذى خلق السّماوات و الارض و جعل الظّلمات و النّور ثمّ الّذین کفروا بربّهم یعدلون والصّلاه و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابى‌القاسم المصطفى محمّد و على آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین سیّما بقیّةالله فى الارضین نحمدالله و نشکره و نستعینه و نستغفره و نتوب الیه.


 عید سعید فطر را به همه‌ی شما حضّار محترم، نمازگزاران عزیز و به همه‌ی ملّت ایران و به امّت بزرگ اسلامی تبریک عرض میکنم. در عظمت این عید، همین بس که در قنوتهای نمازهایی که در روز عید خوانده میشود، خدای متعال را به این روز سوگند میدهیم؛ این اهمّیّت این روز را نشان میدهد. پایان یک ماه عبادت، یک ماه توسّل و ذکر و خشوع و خدمت از سوی مردم مؤمن، روز عید است برای همه‌ی مردم و روز ذخر و شرف است برای پیامبر اکرم.

 آنچه من امروز در این خطبه عرض میکنم این است که بحمدالله مردم مؤمن ما، ماه رمضان بسیار خوبی را گذراندند. ماه رمضان پُر از معنویّت و پُر از توجّه و توسّل و خشوع و تضرّع. ما مسئولان کشور باید، هم غبطه بخوریم به حال این مردم مؤمن و این دلهای نورانی، و هم باید خدا را شکر کنیم به‌خاطر مسئولیّتی که خدا به ما داده است در قبال این ملّت مؤمن. در بلندترین روزهای سال و گرم‌ترین روزهای سال، مردم در سراسر کشور روزه‌دار بودند، با دهان روزه گرما را تحمّل کردند، حتّی جوانهای ما، نوجوان‌های ما با شوق و رغبت به روزه‌گیری رو آوردند. کسانی، دستهای خبیثی، سعی کردند نوجوان‌های ما را به روزه‌خواری بکشانند، بحمدالله موفّق نشدند و موفّق هم نخواهند شد؛ ولیکن مسئولان کشور و آحاد مردم، توجّه کنند که دشمنان مغرض و خبیث، تا کجاها فکر کرده‌اند و به چه‌چیزها فکر کرده‌اند؛ برای اینکه نسل روبه‌بالندگی کشور را از دین دور کنند، می‌نشینند برنامه‌ریزی میکنند، نقشه‌کشی میکنند که نوجوان‌ها را به روزه‌خواری بکشانند. بحمدالله ملّت توی دهن اینها زدند.

 این ماه، ماه ضیافت الهی بود. ضیافت الهی، پذیرایی الهی را با خود دارد؛ و پذیرایی الهی در این ماه، نورانیّت دلها است، مغفرت گناهان است، توفیق کارهای بزرگ و نیکو است. یکی از مهم‌ترین این کارها، همین راه‌پیمایی عظیمی بود که در جمعه‌ی آخر ماه مبارک در روز قدس، به توصیه و تأکید امام بزرگوار ما در سرتاسر کشور انجام گرفت، در بسیاری از کشورهای دیگر مسلمان هم انجام گرفت. در بعضی از شهرهای ما در روز جمعه‌ی قدس؛ حرارت بقدری بود که به طور طبیعی، انسان در آن حرارت حرکت نمیکند؛ امّا مردم آمدند شرکت کردند؛ در همه‌جای کشور و بخصوص در آن شهرهایی که در استانهای گرم قرار دارند، استانهای جنوبی کشور. حقیقتاً مردم مجاهدت کردند؛ با دهان روزه، زیر آفتاب، آمدند تا موضع خود را در قبال مسئله‌ی مهمّ فلسطین فریاد کنند. این معنایش این است که اگر برخی دولتهای مسلمان، به آرمان فلسطین خیانت میکنند، بعضی‌ها کوتاهی میکنند، بعضی از ملّتها خبر ندارند، ملّت ایران با حضور خود و با فریاد خود، حاضر است در مقابل همه‌ی دشمنان بِایستد و مسئله‌ی فلسطین را زنده کند.


 امسال ماه رمضان، سرتاسر کشور نمایشگاه بزرگی بود از نشانه‌های معنویّت‌گرایی مردم و از جلسات با شکوه قرآن که بحمدالله به بهترین وجهی در رسانه ملّی هم منعکس شد؛ این جزءخوانی‌هایی که معمول شده است به‌صورت جمعی در مشاهد مشرّفه انجام میگیرد، این را مردم استقبال کردند؛ امسال در بسیاری از شهرها در جریان بود. افطاری‌های مردمی پدیده‌ی دیگری بود که امسال بخصوص در تهران -بنده هنوز از شهرستان‌ها گزارش روشنی ندارم، البتّه در بعضی از مشاهد مشرّفه مثل آستان قدس رضوی، افطاری‌های عمومی برگزار بود- در حسینیّه‌ها، در مسجدها، در خیابانها، در محلّه‌ها، در بسیاری از کوچه‌ها، مردم سفره‌ی افطاری پهن میکردند و به رهگذران افطاری تعارف میکردند، مردم هم می‌نشستند؛ تصویرها و عکسهای آنها را برای من آوردند؛ انصافاً این‌همه علاقه و ارادت به معنویّت و خدمت مردم به مردم، انسان را تحت تأثیر قرار میدهد. این جزو کارهایی بود که امسال رایج شد؛ [البتّه] از سالهای گذشته بود، امسال بیشتر از سالهای دیگر؛ در تهران که تقریباً همه‌گیر است، در بسیاری از شهرستان‌ها هم علی‌القاعده هست که بنده البتّه اطّلاع دقیق و روشنی ندارم. این در مقابل آن افطاری‌دادن‌های مسرفانه و مترفانه است؛ افطاری‌های پرخرج، آن هم نه به افراد مستحقّ افطار، [که] گاهی از سوی بعضی از دستگاه‌های مسئول نظام داده میشود که هیچ وجهی ندارد؛ در هتلها جمعیّتی را جمع میکنند، کسانی که هیچ احتیاجی به این افطاری هم ندارند. این کار مردمی در مقابل کار آنها است. عدّه‌ای راه افتاده بودند، اسم خودشان را هم گذاشته بودند «کوچه‌گردان‌های عاشق» -که یک اسم حقیقی است- و افطاری درِ خانه‌های مردم میبردند که نمونه‌های متعدّدی را برای ما گزارش کردند و تصویر و عکس آوردند؛ درِ خانه‌ها افطار [دادن]. اینها کارهای بسیار بزرگی است، اینها کارهای بسیار ارزنده‌ای است. علاوه‌ی بر اینها جلسات دعا، جلسات مناجات، شبها تا سحرها، در مساجد، در حسینیّه‌ها، در مجامع مختلف، بخصوص در شبهای احیاء، حتّی بر سر مزار شهدا؛ مردم جمع میشدند، این دلها را به خدا متوجّه میکردند؛ اینها همه وسیله‌ی جلب رحمت الهی است. اعتکاف دهه‌ی آخر ماه رمضان هم تدریجاً دارد به یک سنّتی تبدیل میشود که رو به رشد است؛ ان‌شاءالله این هم مبارک است. من اطّلاع پیدا کردم بعضی از پزشکان محترم، در برخی از شبها و روزهای ماه رمضان، طبابتهای صلواتی میکردند؛ این معنایش این است که این ایثار و این گذشت، در بین همه‌ی طبقات مردم ادامه دارد. این ماه رمضانی بود که گذشت؛ اینچنین ماه رمضانی موجب جلب رحمت الهی است؛ ان‌شاءالله.


و امروز هم که روز عید فطر است، روزی است که برای تکریم پیغمبر اکرم است؛ جعلته لِلمُسلِمینَ عیدا، وَ لِمُحَمَّدٍ صلّی اللهُ علیهِ وَ آلِه ذُخرًا و شَرَفًا و کرامتًا وَ مَزیدا؛ این احترام به پیغمبر و تکریم آن پیغمبر است از سوی مردم، مردمی که خدای متعال درباره‌ی پیغمبر فرمود: عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّم؛(۱) سختی های مردم بر او دشوار است. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد این ماه رمضان را و این روز عید را برای ملّت ایران و برای مسلمانان عالم مبارک بفرما.

بِسمِ‌اللَّهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ * وَالعَصرِ * اِنَّ الاِنسانَ لَفى خُسر * اِلَّا الَّذینَ ءامَنوا وَ عَمِلُوا الصّالِحتِ وَ تَواصَوا بِالحَقِّ وَ تَواصَوا بِالصَّبر*


خطبه‌ی دوّم

بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم
والحمدلله ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستغفره و نتوب الیه و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه سیّدنا و نبیّنا ابی القاسم المصطفی محمّد و علی آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین سیّما علیّ امیرالمؤمنین و حبیبته الزّهراء المرضیّه سیّده نساء العالمین و الحسن و الحسین سیّدی شباب اهل الجنّه و علیّ بن الحسین و محمّد بن علیّ و جعفر بن محمّد و موسی بن جعفر و علیّ بن موسی و محمّد بن علیّ و علیّ بن محمّد و الحسن بن علیّ و الخلف القائم المهدی، حججک علی عبادک و امنائک فی بلادک.

 همه‌ی برادران و خواهران عزیز را به تقوای الهی دعوت میکنم. آنچه را در این خطبه میخواهم عرض کنم، ناظر به دنیای اسلام است، ناظر به امّت اسلامی است. متأسّفانه عید مردم در بعضی از کشورها عزا شد؛ در بغداد چند صد خانواده، داغ عزیزانشان را دیدند به دست جنایتکاران و تروریست‌ها و کسانی که میخواهند اسلام جعلی و بدلی را به دستور اربابان خودشان در میان مردم رائج کنند. همچنین در استانبول، در بنگلادش، در بعضی از کشورهای دیگر، مردم در ایّام ماه رمضان با دهان روزه مورد تهاجمهای تروریستی قرار گرفتند. این نتیجه‌ی پرورش دادن تروریسم به‌وسیله‌ی دستگاه‌های امنیّتی و دستهای ناامن دستگاه‌های آمریکا و صهیونیست و انگلیس است که این چیزها را در دنیای اسلام به وجود آورده‌اند؛ البتّه خودشان هم آسیب خواهند دید -همچنان‌که بتدریج دارند می‌بینند- امّا این گناه آنها و جرم آنها است؛ این جرمی است که فراموش نخواهد شد. متأسّفانه در ماه رمضان در برخی از کشورهای اسلامی -در سوریه، در یمن، در لیبی و در برخی نقاط دیگر- آتش جنگ برافروخته بود که انسان حقیقتاً غمگین میشود از اینکه دنیای اسلام در یک چنین وضعیّتی قرار دارد. بعضی، منازعات سیاسی را تبدیل به جنگ داخلی کردند. منازعه‌ی سیاسی یک حرف است، جنگ داخلی یک حرف دیگر است؛ این دخالت ابرقدرت‌ها بود که این کار را در سوریه و در بعضی از جاهای دیگر انجام دادند. در یمن، امروز بیش از یک سال و سه ماه است که مردم زیر بمبارانها قرار دارند؛ امّا باز هم آفرین به مردم یمن که در روز قدس توانستند آن راه‌پیمایی عظیم را در آن هوای گرم و با وجود بمبارانها به راه بیندازند؛ مرحبا به آن مردم، مرحبا به رهبری حکیمانه‌ی مردم یمن! در سوریه هم مردم دچار حادثه‌ی بزرگی هستند که استکبار بر آنها تحمیل کرده است.

 تلاش دشمنان برای به فراموشی سپردن مسئله‌ی فلسطین است. میخواهند دنیای اسلام را درگیر مسائل داخلی خودشان بکنند که مسئله‌ی فلسطین را فراموش کنند و فرصتی برای رژیم صهیونیستی به وجود بیاید تا آن اهداف خباثت‌آمیز خودش را دنبال کند. ما باید بدانیم مبارزه‌ی برای آزادی فلسطین یک مبارزه‌ی اسلامی است، یک مبارزه‌ی همگانی است، یک مبارزه‌ی عربیِ صِرف نیست؛ این وظیفه‌ی مسلمانها است که در همه جای دنیا ، به هر شکلی که میتوانند، این مبارزه را، این فریاد را، این حرکت را ادامه بدهند. فروکاستن این مسئله‌ی به این مهمّی به یک مسئله‌ی داخلی عربی، مطلب غلطی است.

 یک مطلب هم درباره‌ی مسائل داخلی کشور، موضوع این حقوقها و برداشت‌های غیرمنصفانه و ظالمانه از بیت‌المال است -که امروز در بین مردم رایج شده است که خبرش را دهان‌به‌دهان نقل میکنند- این برداشت‌ها نامشروع است، این برداشت‌ها گناه است، این برداشت‌ها خیانت به آرمانهای انقلاب اسلامی است. قطعاً در گذشته کوتاهی‌هایی شده است، غفلتهایی شده است، بایستی جبران بشود؛ این‌جور نباشد که ما سروصدا بکنیم و بعد قضایا را تمام بکنیم و بکلّی به دست فراموشی بسپریم؛ باید دنبال بشود. خوشبختانه رئیس جمهور محترم و رؤسای محترم دو قوّه‌ی دیگر، متعهّد شده‌اند که این مسئله را دنبال کنند؛ باید با جدیّت دنبال بشود؛ دریافتهای نامشروع باید برگردانده بشود، و اگر کسانی بی‌قانونی کرده‌اند مجازات بشوند، و اگر سوءاستفاده‌ی از قانون هم شده است بایستی اینها  را از این کارها برکنار بکنند؛ اینها کسانی نیستند که لیاقت این را داشته باشند که در این مراکز قرار بگیرند.

 البتّه این را هم توجّه داشته باشید، دشمنان نظام اسلامی میخواهند از این قضیّه یک مستمسکی علیه نظام اسلامی درست بکنند. اینها یک عدّه‌ای هستند که در قبال مجموعه‌ی مدیران و کارکنان دستگاه‌‌های مسئول که با پاکی و صداقت دارند کار میکنند عدّه‌ی زیادی نیستند، امّا همین کمشان هم مضر است، همین کمشان هم عیب است؛ این عیب را بایستی برطرف کرد. ما آسیب‌های ناشی از فقر را شناخته‌ایم، روی آنها برنامه‌ریزی میکنیم، درباره‌ی آنها جلسه میگذاریم، امّا آسیب‌های ناشی از مستی اشرافی‌گری را کأنّه درست نمی‌شناسیم؛ وقتی اشرافی‌گری، اسراف، و تجمّل در جامعه وجود داشته باشد و ترویج بشود، این قضایا به دنبالش پیش می‌آید و به وجود می‌آید و همه دنبال این هستند که یک طعمه‌ای به دست بیاورند و خودشان را از آن سیر کنند، شمکها را از این مالهای حرام پُر کنند. با این پدیده بایستی با جدّیّت مقابله بشود؛ مسئله‌ی عزل کردن و برکنار کردن و برگرداندن آنچه از بیت‌المال به صورت نامشروع خارج شده است، این را در دستور قرار بدهند. این وظیفه‌ی همه است؛ مردم نسبت به این مسئله اهمّیّت میدهند و اگر چناچه این قضیّه اتّفاق نیفتد و دنبال‌گیری نشود، اعتماد مردم به نظام کاسته میشود که این فاجعه‌ی بزرگی خواهد بود. بایستی با اقدام جدّی، اعتماد مردم را حفظ کرد. امیدواریم خدای متعال به همه‌ی مسئولین توفیق عنایت کند.

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم* قُل هُوَ اللهُ احدٌ * اَللهُ الصَّمَدُ * لَم یَلِد وَ لَم یولَد * وَ لَم یَکُن لَهُ کُفُوًا اَحَدٌ.

والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته


۱) سوره‌ی توبه، بخشی از آیه‌ی ۱۲۸؛ «... رنجهای شما بر او دشوار [و گِران] است...»
۲) سوره‌‌ى عصر، آیات ۱ تا ۳؛ «سوگند به عصرِ [غلبه‌‌ى حق بر باطل‌]. که واقعاً انسان دستخوش زیان است. مگر کسانى که گرویده و کارهاى شایسته کرده و همدیگر را به حق سفارش و به شکیبایى توصیه کرده‌‌اند.»

۰

از عاشورا عبرت بگیریم و نهی از منکر کنیم

امربه معروف نهی ازمنکر رهبری انقلاب

از عاشورا عبرت بگیریم و نهی از منکر کنیم

از عاشورا عبرت بگیریم و نهی از منکر کنیم

ترکیبی از کلیپ عبرت های عاشورایی تولیدی سایت خامنه ای دات آی ار و سایر صحبت های حضرت آقا پیرامون امر به معروف و نهی از منکر


دانلودفیلم

۱

گفتگوی جالب دختر ۴ ساله شهید مدافع حرم با رهبر انقلاب

رهبری انقلاب مدافعان حرم

گفتگوی جالب دختر ۴ ساله شهید مدافع حرم با رهبر انقلاب

به گزارش فرهنگ نیوز ، همسر شهید قاضی خانی در رابطه با مطلب منتشر شده از گفتگوی دختر 4 ساله اش با مقام معظم رهبری در حاشیه دیدار اخیر ایشان با خانواده شهدا به خبرگزاری دانشجو گفت: یک روز با ما تماس گرفتند و گفتند به ضیافت افطار بیت رهبری دعوت شده ایم از این بابت بسیار خوشحال بودم و بچه ها را حسابی آماده کردم.
 
مثل یک مهمانی مهم برای خودم و بچه ها لباس و کفش نو تهیه کردم تا در حضور حضرت آقا آراسته باشیم. به شدت برای این دیدار بی تاب بودیم. هم من هم پسر بزرگم «محمد متین» که 7 سال دارد.
 
آن روز هم وقتی رسیدیم داخل بیت من در بهت و حیرت بودم و جذبه و ابهت حضرت آقا چنان مرا گرفته بود که فقط گریه  میکردم. دیدار ایشان از نزدیک با تلویزیون خیلی متفاوت است. ایشان به حدی ابهت دارند که آدم بی اختیار فقط اشک می ریزد.
 
دیگر نمی توانستم شیطنت های نهال را کنترل کنم. نگران بودم مبادا گم شود که دوستان گفتند کسی نمی تواند از بیت خارج شود، برای همین خیالم راحت شد.
 
نامه ای  که برای آقا نوشته بودم را تحویل دادم و تنها خواسته ام این بود که برای بچه هایم دعا بکنند.
 
چند دقیقه ای از نهال غافل شدم و اصلا متوجه نشدم کجا رفته است. چون خیالم راحت بود که نمی تواند بیرون برود دنبالش نگشتم. محمد متین هم رفته بود در قست آقایان وتنها بود. با خودم گفتم بگذارم راحت باشند و خاطره خوبی از اینجا برایشان بماند.
 
 
بعد از مدتی نهال برگشت، پرسیدم کجا بودی؟ گفت رفته بودم پیش حاج آقا من گمان کردم کسی از آقایان را دیده و مشغول بازی و صحبت شده،  اصلا نمی دانستم منظورش از حاج آقا مقام معظم رهبری است. پرسیدم خب حاج آقا چی می گفت؟ گفت:« من دیدم حاج آقا یک کلاهی روی سرش دارد، به او گفتم این کلاه را مادرت برایت درست کرده؟ او هم گفت: بله، گفتم کلاهت را میدهی به من؟ گفت: این مال خودم است، لازمش دارم. برای تو یکی دیگر میخرم. من هم گفتم پس اگر میخواهی برای من بخری، صورتی اش را بخر...»
 
آنجا به این حرف های نهال خندیدم و حتی تصورش را هم نمی کردم این گفتگو را با حضرت آقا انجام داده است. وقتی برگشتیم خانه دوستانم تماس گرفتند و گفتند عکس های نهال در اینترنت منتشر شده که دارد با مقام معظم رهبری صحبت می کند و ایشان هم می خندند. آنجا تازه فهمیدم که ماجرای کلاه صورتی جزئیات گفتگوی نهال با ایشان است. عکس آقا را  به نهال نشان دادم و گفتم از این حاج آقا کلاه صورتی خواستی؟ که تایید کرد و دوباره همان ماجرا را برایم تعریف کرد.
 
 
از نهال پرسیدم آقا دیگر چه گفتند؟ گفت: حال تو و داداش ها را پرسید و گفت چرا برادر هایت را نیاورده ای؟... قند توی  دلم آب شد. سرتا پای نهال بوسیدم که همچین سعادتی نصیبش شده است.
 
شهید مهدی قاضی خانی متولد سال 64 بود که در 16 آذر ماه سال 94 در حلب سوریه به شهادت رسید. ار این شهید بزرگوار سه فرزند به یادگار مانده که «نهال» 4 ساله تنها دختر و فرزند وسط ایشان است.
۲

امام خامنه ای/ماه خودسازی و ماه اخلاق

بانک تصاویر سبک زندگی اسلامی رهبری انقلاب

امام خامنه ای/ماه خودسازی و ماه اخلاق

امام خامنه ای/ماه خودسازی و ماه اخلاق

امام خامنه ای :
این ماه[رمضان]، ماه خشوع است، ماه استغفار است، ماه تقوا است، ماه بازگشت به خدا است، ماه خودسازی است، ماه اخلاق است.در خطبه‌ی جمعه‌ی آخر ماه شعبانِ رسول مکرّم، فِقراتی هست که نشان‌دهنده‌ی این است که این ماه فقط ماه عبادت نیست، ماه اخلاق هم هست؛فراگیری فضایل اخلاقی، [و] به کار گرفتن فضایل اخلاقی. اینها چیزهایی است که ما در این ماه بایستی توجّه کنیم. بیانات در دیدار مسئولان نظام 1394/04/02

نمایش تصویر

۲

عبد صالح | آخرین ذکر

علمای دین رهبری انقلاب

عبد صالح | آخرین ذکر

پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR در آخرین قسمت از مجموعه چندرسانه‌ای عبدصالح با عنوان «آخرین ذکر»، خاطره‌ای از  آیت‌الله خامنه‌ای را در آخرین روزهای حیات حضرت امام خمینی رحمه‌الله منتشر میکند.
[دریافت صوت، فیلم]

با توجه به پهنای باند اینترنت خود، می‌توانید این فیلم را با کیفیت‌های مختلف زیر دریافت نمایید:

متن خاطره‌ی رهبر انقلاب:

ایشان تا آخرین لحظات حیاتشان، ذکر و نماز و دعا را از دست ندادند. حاج احمد آقا فرزند عزیز حضرت امام می‌گفتند: پیش از ظهر روز آخر حیات امام(رحمه‌الله)، ایشان روی تخت دایماً نماز می‌خواندند. مدتی گذشت، بعد پرسیدند: ظهر شده است؟ گفتم: بلی. آن وقت خواندنِ نماز ظهر و عصر با نوافلش را شروع کردند. بعد از اتمام نماز، مشغول ذکر گفتن شدند و تا لحظاتی که در حالت اغما بسر می‌بردند، مرتب پشت سر هم می‌گفتند: «سبحان‌الله و الحمدلله و لااله‌الّاالله والله‌اکبر، سبحان‌الله و الحمدلله ولااله‌الّاالله والله‌اکبر». این کار برای ما درس است. ما که رهبرمان را دوست داریم، باید به کارها و روحیات او توجه کنیم و از آن درس بگیریم.
بیانات در مراسم بیعت فرماندهان و اعضای کمیته‌های انقلاب اسلامی‌ ۱۳۶۸/۰۳/۱۸

بانک فیلم

نرم افزارهای مذهبی موبایل

تصاویربرگزیده

سبک زندگی اسلامی (لطفا برای نمایش تصاویرباکیفیت برروی تصویرموردنظرکلیک کرده وتصویررا در رایانه تان ذخیره کنید)

شبکه های اجتماعی