نرم افزارهای برگزیده

احیاگر معروف

سرباز کوچک ولایت ،آمرمعروف وناهی منکر

سایت های ویژه کودک ونوجوان

جستجو

بایگانی

نويسندگان

پربحث ترين ها

آخرين نظرات

پيوندها

سرداران دفاع مقدس

پیوندهای تصویری

bayanbox.ir bayanbox.ir bayanbox.ir

تبلیغات سایت

آرشیو سایت
۰

3 فرد تاثیرگذار جنگ به روایت سرلشکر سلیمانی/ احمد را با زور از بدر خارج کردیم

حکایت خوبان

3 فرد تاثیرگذار جنگ به روایت سرلشکر سلیمانی/ احمد را با زور از بدر خارج کردیم

3 فرد تاثیرگذار جنگ به روایت سرلشکر سلیمانی/ احمد را با زور از بدر خارج کردیم

به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس، چند نفر در جمع ما بودند، نقش مربی داشتند. نه مربی به معنای مربی نظامی که آموزش نظامی بدهند. نه، مربی جامع تر از این حرف ها، و بدون اینها در هر جلسه ای که اینها نبودند، نقص بود و وقتی که بعضی هاشان شهید شدند، این نقص تا آخر جنگ باقی ماند. این سه نفر که نقش مربی را داشتند، «حسن باقری»، «حسین خرازی » و «احمد کاظمی» بودند.

اگر همه ما می نشستیم در جنگ حرف می زدیم، تصمیم گیری می کردیم، سکوت هر یک از این سه نفر، حتماً امکان تصمیم گیری را مشکل می کرد، حرف آخر را می زدند. اگر مخالفت می کردند با عملیاتی، حتماً یک مسأله و دلیل داشت و اگر اصرار می کردند، همین طور بود.

ما در 10 عملیات بزرگ جنگ، یعنی عملیات«ثامن الائمه»، «طریق القدس»، «فتح المبین»، «بیت المقدس»، «بدر»،‌ «خبیر»، «والفجر8»، «کربلای 5»، «الفجر10»، در هر ده عملیات بزرگ جنگ، شش عملیات ناجی محورش احمد بود.

در ثامن الائمه ایستاد تا دشمن آبادان را نگرفت. برای شکست محاصره آبادان، احمد و حسین دو محور اصلی و اساسی بودند. در عملیات بیت المقدس در شب نوزدهم یا هجدهم، وقتی همه خسته شده بودیم، همه وسواس داشتند که عملیات برای دو هفته به تأخیر بیفتند، آنجا حسن باقری صحبت کرد، گفت ما به قول داده ایم. گفتیم خرمشهر در محاصره است، چطور می توانیم برگردیم.

همه خسته بودند چون ما 40 روز بعد از عملیات فتح المبین، عملیات بیت المقدس راشروع کرده بودیم. دو لشکر خرمشهر را تصرف کردند. هر کدام با 5 گردان، یعنی 3 هزار نفر در مقابل 20 هزار نفر دشمن، لشکرهای احمد و حسین بودند. در عملیات خیبر همه دستاوردها منحصر به آن چیزی شد که احمد مهیا کرد. یعنی جزایر. در بدر مثل یک شهاب، جبهه را شکافت رفت داخل.

من یادم نمی رود، وقتی آخر شب مهدی باکری شهید شده بود، همه رزمندگان، جبهه را تخلیه کرده و عقب نشینی کرده بودند، فقط 10 نفر مانده بودند که اصرار می کردند با التماس، احمد را از منطقه بدر خارج کنند، نمی آمد. می گفت:«چرا جنگ ما این طور شد؟ به این صورت در آمد؟»

کسی هر وقت یک عزیزی را از دست می دهد، یک سال ، دو سال یا چهل روز به یادش هست، ازش اسم می برد. کمتر اتفاق می افتد یک مدت طولانی آدم درگیر کسی بشود که از دست می دهد. 19 سال احمد[کاظمی]، حسین حسین می کرد به یاد شهید خرازی. هیچ جلسه ای، هیچ خلوتی، جلسه رسمی، ‌جلسه دوستانه، جلسه خانوادگی، مسافرتی وجود نداشت که او یاد باکری و خرازی و همت و این شهدا را نکند.

هیچ نمازی ندیدم، که احمد بخواند و در قنوت یا در پایان گریه نکند. پیوسته این ذکر«یا رب الشهدا، یا رب الحسین، یا رب المهدی» ورد زبان احمد بود و بعد گریه می کرد.

برچسب ها حکایت خوبان

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

بانک فیلم

نرم افزارهای مذهبی موبایل

تصاویربرگزیده

سبک زندگی اسلامی (لطفا برای نمایش تصاویرباکیفیت برروی تصویرموردنظرکلیک کرده وتصویررا در رایانه تان ذخیره کنید)