نرم افزارهای برگزیده

احیاگر معروف

سرباز کوچک ولایت ،آمرمعروف وناهی منکر

سایت های ویژه کودک ونوجوان

جستجو

بایگانی

نويسندگان

پربحث ترين ها

آخرين نظرات

پيوندها

سرداران دفاع مقدس

پیوندهای تصویری

bayanbox.ir bayanbox.ir bayanbox.ir

تبلیغات سایت

آرشیو سایت

۲۵۲۳ مطلب توسط «سرباز ولایت» ثبت شده است

۰

فیلم، عنایت ویژه امام رضا به علامه حسن زاده آملی

علمای دین زندگی درمکتب اهل بیت ع حکایت خوبان

فیلم، عنایت ویژه امام رضا به علامه حسن زاده آملی

واقعه ای بسیار زیبا از ملاقات علامه حسن زاده با امام رضا علیه السلام در رویای سحری و القاء حقیقت علم به ایشان:

به نقل از خود ایشان از کتاب هزار و یک کلمه، جلد1، صفحه 342:
"در عنفوان جوانى و آغاز درس زندگانى که در مسجد جامع آمل سرگرم به صرف و تهجد عزمى راسخ و ارادتى ثابت داشتم ؛ در رؤیاى مبارک سحرى به ارض اقدس رضوى تشرف حاصل کردم و به زیادت جمال دل آراى ولى الله اعظم ، ثامن الحجج ، على بن موسى الرضا - علیه و على آبائه و ابنائه آلاف التحیه و الثناء - نائل شدم .
در آن لیله مبارکه قبل از آن که به حضور باهر النور امام (علیه السلام ) مشرف شوم ، مرا به مسجدى بردند که در آن مزار حبیبى از احباء الله بود و من فرمودند: در کنار این تربت دو رکعت نماز حاجت بخوان و حاجت بخواه که بر آورده است ، من از روى عشق و علاقه مفرطى که به علم داشتم نماز خواندم و از خداوند سبحان علم خواستم .
سپس به پیشگاه والاى امام هشتم ، سلطان دین رضا - روحى لتربه الفداء، و خاک درش تاج سرم - رسیدم و عرض ادب نمودم ، بدون اینکه سخنى بگویم ، امام که آگاه به سر من بود و اشتیاق و التهاب و تشنگى مرا براى تحصیل آب حیات علم مى دانست فرمود: نزدیک بیا!
نزدیک رفتم و چشم به روى امام گشودم ، دیدم آب دهانش را جمع کرد و بر لب آورد و به من اشارت فرمود که : بنوش ، امام خم شد و من زبانم را در آوردم و با تمام حرص و ولع از کوثر دهانش آن آب حیات را بوسیدم و در همان حال به قلبم خطور کرد که امیرالمؤمنین على (علیه السلام ) فرمود: پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله ) آب دهانش را به لبش آورد و من آن را بخوردم که هزار در علم و از هر درس هزار در دیگرى به دوى من گشوده شد.
پس از آن امام (علیه السلام ) طى الارض را عملا به من بنمود، که از آن خواب نوشین شیرین که از هزاران سال بیدارى من بهتر بود به در آمدم ، به آن نوید سحرگاهى امیدوارم که روزى به گفتار حافظ شیرین سخن به ترنم آیم که :


دوش  وقـت  سحـــر  از  غصه  نجــــاتم  دادند                          وندر  آن  ظلمـــت  شـــب  آب  حیــــاتم  دادند
چه  مبارک  سحرى  بود  و  چه  فرخنده  شبى                       آن  شب  قـــــدر  که  این  تازه  بـــــراتم  دادند

منبع:سایت قاصدون

۰

نماهنگ «میعاد بزرگ» ویژه اربعین حسینی

بانک فیلم محرم وامام حسین ع نمآهنگ

نماهنگ «میعاد بزرگ» ویژه اربعین حسینی

نماهنگ «میعاد بزرگ» ویژه اربعین حسینی

نماهنگی زیبا با موضوع پیاده روی اربعین امام حسین علیه السلام که هر ساله با اجتماع میلیونی و بی نظیر شیعیان جهان در کشور عراق انجام می شود.
تصاویر بکار رفته در این نماهنگ اختصاصی می باشد.

منبع:انصارکلیپ

۰

نماهنگ «شوق زیارت» ویژه اربعین حسینی

بانک فیلم محرم وامام حسین ع نمآهنگ

نماهنگ «شوق زیارت» ویژه اربعین حسینی

کلیپی زیبا و تاثیرگذار از شور و شوق غیر قابل وصف زائران امام حسین علیه السلام برای زیارت آن حضرت، همراه با مداحی حاج میثم مطیعی

منبع: انصارکلیپ

۱

کتاب خاطرات مرضیه حدیدچی(دباغ)

کتابخانه اسلامی سبک زندگی اسلامی حکایت خوبان

کتاب خاطرات مرضیه حدیدچی(دباغ)

کتاب خاطرات مرضیه حدیدچی(دباغ)

مرضیه حدیدچی معروف به «طاهره دباغ» که از مبارزان پیشگام نهضت اسلامی بود، صبح روز پنجشنبه 27 آبان ماه پس از گذراندن یک دوره بیماری ناشی از شکنجه های رژیم طاغوت، در 77 سالگی در بیمارستان خاتم الانبیاء دار فانی را وداع گفت.

وی فعالیت ها و حرکت های سیاسی خود را از سال 46 آغاز کرد و در طول مبارزات خود، توسط ساواک دستگیر شد و به همراه دخترش در زندان های مخوف رژیم پهلوی شکنجه های سختی را تحمل کرد.
محسن کاظمی به همت انتشارات سوره مهر کتاب «خاطرات مرضیه حدیدچی» را در پنج فصل با عناوین «سریان»، «هجرت»، «امواج»، «سیاحت شرق» و «پیوست‏ها» نوشته است، کتابی که از طریق گفتگو با مرضیه دباغ تنظیم شده است.

«خاطرات مرضیه حدیدچی» با دست نوشته ای از این بانوی مبارز آغاز می شود، دربرگیرنده خاطرات ناب از زمان مبارزه وی با رژیم پهلوی و شکنجه های ساواک علیه وی و دخترش است؛ این کتاب دربرگیرنده خاطرات زنی است که شاید بتوان گفت در جریان مبارزه با رژیم ستمشاهی گاه به جای چندین مرد مبارزه کرده است.

فصل اول این کتاب درباره دوران شکنجه و زندان های مخوف ساواک، فصل دوم درباره فرار از ایران، گذراندن دوره های چریکی و پیگیری کارهای انقلاب در خارج و بعد پیوستن به امام (ره) در نوفل لوشاتو و انجام کارهای بیت امام (ره) است.

فصل سوم درباره فرماندهی سپاه در غرب و مبارزه با ضدانقلاب و گروهک کومله دموکرات و صل چهارم درباره رساندن نامه امام (ره) به گورباچف به همراه آیت الله جوادی عاملی و محمدجواد لاریجانی است، کتابی که توانسته بخش های پنهان مبارزه مردم ایران علیه رژیم پهلوی را به تصویر بکشد.

در بخشی از این کتاب می خوانیم:

شبی که افراد خانواده دور هم جمع شده از احوال هم سخن می گفتیم ناگهان در خانه به صدا درآمد. دختر بزرگم رفت و در را باز کرد و آمد و گفت «مامان! پرویزخان آمده!» دریافتم که برای دستگیری ام آمده اند. شوهرم را به پشت بام فرستادم و گفتم «با تو کاری ندارند، به دنبال من آمده اند، شما بالای سر بچه ها بمانید!» پرویز و سایر مأموران از من خواستند که بدون سر و صدا همراه شان بروم. بچه ها دورم جمع شده بودند و گریه و زاری راه انداختند و داد می زدند «مامان ما را کجا می برید! مامان ما را نبرید!..».

ساواکی ها می خواستند به هر نحوی که شده آنها را ساکت کنند، می گفتند «با مادرتان کاری نداریم، پاسخ چند سؤال را که داد برمی گردانیمش، شما تا شامتان را بخورید، او برمی گردد!» به محض خروج از خانه در کوچه به فرزند یکی از اقوام داماد بزرگم برخوردم و گفتم «برو به فلانی (که از مرتبطین گروه بود) بگو که مرا بردند. مراقب خانه ما باشد»، مأموری متوجه این گفت وگوی کوتاه شد جلو آمد و سرزنشم کرد که «چرا حرف زدی؟» گفتم «او سلام کرد و من جوابش را دادم حرفی با او نزدم» ماشین شان را نشان داد و گفت «زیادی حرف نزن، برو سوار شو!»

مأموری جلوتر از من در صندلی عقب ماشین نشسته بود، دیدم اگر سوار ماشین شوم آن دیگری هم طرف دیگرم خواهد نشست و من میان آن دو قرار می گیرم. گفتم «من بین دو نامحرم نمی نشینم، به جلو می روم شما سه نفر عقب صندلی بنشینید» با اسلحه تهدیدم کردند «برو بالا! مسخره بازی در نیاور... دو تا نامحرم!» گفتم «بکشیدم ولی من بین دو نفر مرد نامحرم نمی نشینم» هر چه می گذشت زمان به نفع شان نبود، بالاخره همان طور که من می خواستم شد.

به نزدیکی های توپخانه (میدان امام خمینی) که رسیدیم، عینک دودی کاملاً ماتی به من دادند، گفتم «من عینکی نیستم» گفتند «عجب دیوانه ای است این...!» خلاصه عینک را به چشمم زدم و حرف های بی ربطی می زدم، تا خودم را بی خبر نشان دهم و گفتم «آقا هر چه زودتر سؤال های مرا بپرسید، باید زود برگردم، بچه هایم هنوز شام نخورده اند، صبح زود باید برای رفتن به مدرسه بلندشان کنم.

منبع:فرهنگ نیوز

بانک فیلم

نرم افزارهای مذهبی موبایل

تصاویربرگزیده

سبک زندگی اسلامی (لطفا برای نمایش تصاویرباکیفیت برروی تصویرموردنظرکلیک کرده وتصویررا در رایانه تان ذخیره کنید)